اخگر غم
آنكه ما را جفت با غم كرد، بنشانيد فرد
ديدى آخر پُرسشى از حال زار ما نكرد
بر غَمِ پنهانْ اگر خواهى گواهى آشكار
اشك سُرخم را روان بنگر تو بر رُخسار زرد
آتش دل را فروبنشانم ار با آب چشم
بر دو عالمْ اخگر غم مىزنم با آه سرد
گرنه خود رُخسار زيباى تو ديد اندر چمن
گردباد اندر رُخ گل مىفشاند از چه گرد؟
مىنيارم ز آستانت روى خود برداشتن
گر دو صد بارم ز كوى خويشتنسازى تو طرد
بشنوم گر با من بيدل تو را باشد ستيز
جان به كف بگرفته بشتابم به ميدان نبرد
«هندى» اين بسرود، هرچند اوستادى گفته است:
«مرد اين ميدان نيم من، گر تو خواهى بود مرد»