قرار
جُز ياد تو در دلم قرارى نبود
اى دوست بجز تو غمگسارى نبود
ديوانه شدم ز عقل بيزار شدم
خواهان تو را بعقل كارى نبود
بت
با چشمِ منى جمال او نتوان ديد
با گوش توئى نغمه او كس نشنيد
اين ما و توئى مايه كورى و كرى است
اين بُت بشكن تا شودت دوست پديد