سلطان عشق
گر سوز عشق در دل ما رخنهگر نبود
سُلطان عشق را به سوى ما نظر نبود
جان در هواى ديدن دلدار دادهام
بايد چه عذر خواست متاع دگر نبود
آن سر كه در وصال رخ او به باد رفت
گر مانده بود در نظر يار سر نبود
موسى اگر نديد به شاخ شجر رُخش
بىشك درخت معرفتش را ثمر نبود
گر بار عشق را برضا مىكشى چه باك
خاور بهجا نبود و يا باختر نبود
بلقيسوار گر در عِشقش نمىزديم
ما را به بارگاه سُليمان گُذر نبود
گر مُرغ باغ قدس به وصلش رسيده بود
در جمع عاشقان تو بىبالوپر نبود