responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : يادداشت نویسنده : يادداشت    جلد : 1  صفحه : 263

توحيد عبادي و شبهات وهابيت

کد مطلب: ٦١٠٢ تاریخ انتشار: ٢١ فروردين ١٣٨٧ تعداد بازدید: 7732 يادداشت » عمومي توحيد عبادي و شبهات وهابيت


درآمد مسأله توحيد اولين و زيربنايي‌ترين بحثي است كه پس ‌از ظهور اسلام بين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم، با مشركين عصر جاهلي مطرح شد. پيامبر اكرم (ص) با تمام وجود در راه توحيد قدم برداشت و شرك را ريشه و خاستگاه آداب و رسوم جاهلي و انحرافات فكري معرفي نمودند و آن را عملي نابخشودني دانستند. در زمان پيامبر اكرم (ص) هرگز بين ايشان با مشركين بحثي در مورد مفهوم و محتواي توحيد و شرك و اقسام آنها رخ نداد، اما در دوره‌هاي بعد اختلافاتي در مفهوم و مصاديق توحيد و شرك پديد آمد. در اين نوشتار به توحيد عبادي و شبهات ايجاد شده در آن، از سوي وهابيت پرداخته شده است. اقسام توحيد از ديدگاه برخي محققين، توحيد به دو قسم نظري و عملي تقسيم مي‌شود. توحيد نظري خود به توحيد ذاتي، توحيد صفاتي و توحيد افعالي تقسيم مي‌شود، كه هر يك از اينها باز اقسامي دارد. توحيد عملي نيز به توحيد در حمد، توحيد در دعا و توحيد در عبادت تقسيم مي‌شود. بحث ما پيرامون توحيد در عبادت مي‌باشد.[2] توحيد عبادي و مباحث مربوط به آن مفهوم توحيد در اين كه توحيد به چه معناست، حرفهاي مختلفي گفته شده است. برخي از گروه‌هاي التقاطي توحيد را به معناي ايجاد وحدت در جامعه معنا كرده و گفته‌اند اصل اول از اصول دين اسلام اين است كه بايد جامعه بي طبقه به وجود آيد و همه طبقات اجتماع يكي شود. پس اصل توحيد، ربطي به خداوند ندارد، بلكه به معناي يكپارچه ساختن جامعه است، چراكه در بينش اسلامي، اشياء رو به وحدت مي‌روند.[3] شايد اينان به آيات مربوط به امت واحده براي اين مدعاي خود تمسك جويند، كه اين درست نيست. در جواب اينان بايد گفت اساساً كلمه توحيد و مشتقات آن (در باب تفصيل) در قرآن كريم نيامده است؛ آنچه هست آياتي است كه از آنها توحيد خداوند استفاده مي‌شود، از جمله قل هو الله احد (اخلاص/1)؛ انّما الهكم اله واحد (فصلت/6)؛ اعبدوا الله مالكم مِن اله غيره (مؤمنون/23)؛ لا اله الّا هو (محمد/19) و... اين آيات در مورد خداوند و توحيد ذات ربوبي است و ربطي به وحدت جامعه ندارد. اما اگر استناد اينان به آيات امت واحده باشد، مي‌گوييم آن مقوله‌اي ديگر است كه در جاي خود قابل بحث است و ربطي به توحيد ندارد.[4] توحيد به عنوان اصلي از اصول دين به معناي يگانه دانستن خداوند و اينكه موجودي جز خداوند، وجودي از خود ندارد، مي‌باشد كه فلاسفه از آن تعبير به «توحيد در وجوب وجود» مي‌كنند.[5] مفهوم عبادت عبادت در لغت به معناي خضوع و تذلّل مي‌باشد. اما در اصطلاح تعاريف مختلفي از عبادت شده است؛ يكي از تعاريف اين است كه، عبادت يعني انجام عملي براي غير با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت آن غير.[6] توحيد در عبادت و تفاوت آن با توحيد در اطاعت توحيد در عبادت به اين معناست كه در مقام عبادت و پرستش، تنها خداوند متعال مورد نظر قرار گيرد و بندگي و كرنش جز در برابر او انجام نشود. البته هر نوع خضوع و بندگي، عبادت حقيقي محسوب نمي‌شود و قوام عبادت به نيت و قصد است. عبادت بايد فقط در مقابل خداوند به قصد تقرب به او باشد و لذا ريا در عبادت و اطاعت، شرك است. پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايند: روز قيامت خداوند مي‌فرمايد؛ من بهترين شريك هستم و عملي كه من با ديگري در آن شريك قرار داده شده‌ام را امروز رها مي‌كنم و همه‌اش را به شريكم مي‌دهم و جز عمل خالص را امروز نمي‌پذيرم.[7] علاوه بر اين كه در عبادت بايد موحد باشيم، در مقام اطاعت نيز بايد موحد باشيم. يعني تنها خداوند را مورد نظر قرار دهيم و فقط او را مطاع مستقل بدانيم و اطاعت هيچ كس ديگر را در عرض اطاعت خدا قرار ندهيم. البته اطاعت برخي افراد برگزيدهء خداوند در طول اطاعت خدا قرار مي‌گيرد و لذا منافي توحيد نيست، بلكه از آنجا كه اطاعت آنان به دستور خداوند است، عين اطاعت خدا به حساب مي‌آيد.[8] ادله توحيد عبادي خداوند[9] 1. خالقيت خداوند تقرير اين برهان اين گونه است: معبود كسي است كه آفريننده باشد. اين مضمون در آيات زيادي آمده است، از جمله در سوره هود/61 آمده است «يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره هو أنشأكم من الارض واستعمركم فيها»؛ نيز در سوره انعام آمده است «ذلكم ربكم لا اله الّا هو خالق كل شيء فاعبدوه و هو علي كل شيء وكيل» (انعام/102) از سويي هيچ آفريننده‌اي جز خداي سبحان نيست. پس كسي غير خداوند معبود نيست. 2. ربوبيت خداوند آياتي داريم كه علت انحصار عبادت و بندگي در خداوند را ربوبيت انحصاري او ذكر كرده است. تقرير اين برهان چنين است: معبود كسي است كه ربّ باشد. در سوره بقره/21 آمده است «يا ايها الناس اعبدوا ربكم» غير از خداوند كسي ربّ نيست، پس معبود فقط خداوند است. 3. الوهيت خداوند الوهيت آن است كه موجودي در كار خود به طور مطلق مستقل باشد، پس خضوع و خشوع براي كسي بدون اعتقاد به الوهيت او عبادت نيست. قرآن مي‌گويد فقط «الله» معبود است و جز خداي سبحان، «الله» نيست، پس جز خداوند كسي معبود نيست. در سوره اعراف/59 آمده است «يا قوم اعبدوا الله مالكم اله غيره». 4. مالكيت مرگ و حيات بر اساس آيات قرآن كريم، معبود كسي است كه حيات و مرگ و مبدأ و معاد انسان در دست اوست. و در سوره يونس/104 آمده است «قل يا ايها الناس ان كنتم في شك من ديني فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله و لكن اعبد الله الذي يتوفاكم و اُمرت ان اكون من المؤمنين»؛ نيز در سوره يس/22 مي‌فرمايد «و مالي لا اعبدالذي فطرني و اليه ترجعون». از سويي جز خداوند كسي مالك مرگ و حيات انسان نيست، پس جز خدا معبودي نيست. 5. زمامداري نفع و ضرر آياتي داريم كه مي‌گويد معبود آن است كه منفعت و ضرر انسان به دست او باشد. جز خداوند هيچ كس داراي اين سمت نيست، پس جز خداوند معبودي نيست. به عبارت ديگر[عبادت] بسياري از مردم براي جلب منفعت دنيوي يا اخروي يا هر دو است و عبادت عده‌اي براي دفع ضرر دنيوي يا اخروي يا هر دو است. تنها كسي كه نفع و ضرر در دست اوست شايسته عبادت است و غير خداوند هيچ موجودي زمامدار نفع و ضرر نيست، پس معبودي جز خداوند نخواهد بود. وهابيت و توحيد آراء افراطي وهابيت در مورد توحيد عبادي يك مسير تكامل چند مرحله‌اي را پشت سر گذاشته است؛[10] مرحله اول: دوره بنيادين در سنت نبوي و به خصوص در كتب صحاح عامه رواياتي آمده كه حاكي از نادرست بودن برخي افعال در ارتباط با اموات است. اين روايات مورد توجه برخي پيشوايان مذاهب عامه قرار گرفت و قشري نگري آنان در مورد اعمال مسلمين و عدم توجه به كنه اين اعمال و اتكاء شديد به الفاظ و ظواهر احاديث، بدون توجه به تحليل‌هاي درست آنها و قرائن موجود، سبب تحريم افعال مزبور از سوي اين عده شد. احمد بن حنبل با ايجاد يك طرز فكر قشري گرايي و ظاهرگرايي و خلاصه نوعي اخباري گري افراطي در ميان متفكران حنبلي موجب شد تا عده‌اي از آنان تفاوت ميان اعمال مسلمين واعمال مشركين جاهلي را درك نكرده و فقط با توجه به ظاهر، اعمال مسلمين را از مصاديق شرك خوانده و تعريفي از شرك ارائه دهند كه دايره مشمولين بسياري از اعمال مسلمين را در بر مي‌گرفت. بنابراين ابن حنبل گر چه خود هرگز تحليل جديدي در مسأله شرك ارائه نداده و اعمال مسلمين در ارتباط با اموات را از مصاديق شرك شمرده است، لكن روحيه ظاهرگرايي و ضد عقل گرايي را كه از بايدهاي پيدايش وهابيت است ايجاد و ترويج نمود. با ظهور ابو محمد بربهاري در قرن چهارم (233 - 329) نخستين تحركات در مورد تخطئه اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء خداوند پس از مرگ رقم خورد. او كه از علماي حنبلي بغداد بود؛ عزاداري‌ها، روضه‌خواني‌ها و مرثيه سرايي‌ها را به شدت مورد انكار و تخطئه قرار داد. او نخستين كسي است كه مسلمين را به خاطر اعمالشان در ارتباط با ائمه و اولياء خدا پس از مرگ بدعت گذار شمرده و حتي آنان را كافر دانسته است و از اينجاست كه به ديدگاه جدي در تعريف شرك بر مي‌خوريم كه دايره شمول آن بسيار گسترده است. در همين قرن چهارم عده‌اي از علماي حنبلي به دفاع از عقايد احمد بن حنبل در مقابل اشاعره -شاخه‌اي منشعب شده از حنبلي‌ها- پرداختند. اينان سخنان خود را به احمد بن حنبل نسبت مي‌دادند و معتقد بودند در اعمال، افعال و معتقدات، پيرو سلف صالح هستند. سلفيون در شيوه فكري و ساختار ذهني خود كاملاً متأثر از احمد بن حنبل بودند و لذا اسلوب‌هاي عقلي و منطقي را در اسلام از امور جديد مي‌دانستند و بدعت مي‌شمردند و تنها به نصوص و ظاهر عبارات احاديث اكتفاء مي‌كردند. از آنجا كه سلفيون در ابتدا اختلاف ميان فرقه‌هاي اسلامي را صرفاً اختلاف در فكر و نظر مي‌دانستند و نه در حقيقت و واقعيت، لذا مخالفان خود را تكفير نمي‌كردند. لذا اينان تحولي در بحث توحيد و شرك پديد نياوردند ولي از آنجا كه در نهايت به اشخاصي مثل ابن تيميه، ابن قيّم و ابن عبدالوهاب منتهي شدند، مي‌توان آنها را در اين سير تاريخي دخيل دانست. مرحله دوم: دوره تكامل ابوالعباس احمد بن عبدالحليم حرّاني معروف به ابن تيميه يكي از بزرگ‌ترين علماي حنبلي در قرن هفتم و هشتم هجري قمري مي‌باشد. مي‌توان او را نظريه پرداز، تحليل‌گر و كامل كننده يك نهضت فكري در باب توحيد و شرك دانست كه در نهايت به ظهور وهابيان منتهي شد. او مباحث توحيد و شرك را به گونه‌اي مطرح كرد كه حمله آن مستقيماً متوجه اعمال خود مسلمين بالاخص شيعيان مي‌گشت. او زيارت پيامبر، ائمه و اولياء خداوند و بوسه بر قبور آنان و تعظيم اموات را شرك و مرتكبين آن را مهدور الدم مي‌دانست. عقايد منحرف و كج فهمي‌هاي او نه تنها نتايج مثبتي به بار نياورد، بلكه حتي در ميان حاميان وي نيز تأثيري نگذارد و طرفدارانش تمام اعمالي را كه او شرك مي‌خواند، پس‌از مرگش نسبت به خودش انجام دادند. ابن كثير در مورد رفتار پيروان ابن تيميه نسبت به جسدش چنين نقل مي‌كند: «جماعتي قبل از غسل وي در كنار پيكرش نشستند و قرآن خواندند و به ديدار وي و بوسيدنش تبرك جستند و متفرق شدند سپس جماعتي از زنان آمدند و چنان كردند ... و مردم كلاه‌ها، عمامه‌ها لباس‌هايشان را بر نعش او انداختند... و عده‌اي از آبي كه از غسلش زياده آمد، نوشيدند و عده‌اي ديگر، باقيمانده سدر غسل او را بين خود تقسيم نمودند.»[11] مرحله سوم: مرحله انتقال از قرن هشتم تا قرن دوازدهم را مرحله انتقال مي‌ناميم چرا كه در اين مدت افرادي بوده‌اند كه در احياء تبيين آثار و افكار ابن تيميه تلاش نموده‌اند. از افراد شاخص اين دوره ابن قيم جوزيه (691 - 751) است. وي گر چه تأثيري زيربنايي در تحول وهابيان نداشت، لكن از مروّجان سرسخت عقايد ابن تيميه بوده و براي ضابطه‌مند نمودن آراء ابن تيميه تلاش‌هايي نموده است. مرحله چهارم: تكامل و تبلور قرن دوازدهم، قرن تظاهر عملي و افراطي نهضت طغيان‌گري بود كه يازده قرن در بين حنبليان ريشه دوانده بود. محمد بن عبدالوهاب (1111 - 1207) را كه يكه تاز اين دوره است مي‌بايست مجري طرح‌هاي پيشينيان ناميد. او در خصوص ساختار تئوريك و نظري مباحث توحيد و شرك، تغيير و تحولي ايجاد نكرد، لكن با استفاده از قدرت نظامي عرب‌هاي نجدي، سعي در اجراي عملي آراء ابن تيميه و اتباعش نمود. ترتّب آثار جزايي و حقوقي سخت و افراطي حتي بر ارتكاب مواردي كه از نظر وي بدعت به شمار مي‌آمد، از عملكردهاي وي بود. از نظر او مسلمانان و بالاخص شيعه مشرك‌اند، بلكه شرك اينان شديدتر از شرك مشركين جاهلي است، به دو دليل: يكي اينكه برخي از اين مشركين متأخر در ربوبيت نيز مشرك‌اند زيرا از اولياء خداوند طلب حاجت مي‌كنند و ديگري اينكه، مشركين جاهلي فقط در مواجهه با سختي‌ها به بت‌ها متوسل مي‌شدند، اما اينان هم در حال آسايش شرك مي‌ورزند؛ از غير خدا استمداد مي‌جويند و به زيارت قبور مي‌روند و هم در حال گرفتاري. مرحله پنجم: دوره گرايش‌هاي اعتدالي از اواخر قرن سيزدهم به بعد متفكراني همچون آلوسي، مودودي، شيخ محمد عبده و ديگراني ظاهر شدند كه افراط گري‌هاي سابقين خود را نداشتند و جنبه‌هاي عقيدتي نهضت‌هاي فكري-مذهبي را بيشتر مد نظر قرار مي‌دادند و كمتر به ايراد مباحث نزاع برانگيز دامن مي‌زدند. لكن به رحال وهابيت، همچنان داراي نظام عقيدتي است كه هيچگاه موجب پيشرفت جامعه نبوده است بلكه به گواه تاريخ هر جا وهابيت حاكم بوده است، مردم مظلوم، در خمودي و جهل مانده‌اند. اقسام توحيد از ديدگاه وهابي‌ها[12] آنان توحيد را داراي سه قسم مي‌دانند: توحيد در ربوبيت، كه همان توحيد افعالي خداوند است، توحيد در اسماء و صفاتي كه اشاره به توحيد ذاتي و صفاتي دارد و توحيد در الوهيت، كه همان توحيد عبادي و محل نزاع وهابيان با شيعيان است كه بحث‌هاي بسيار گسترده‌اي در آن مطرح شده است و وهابيان بر اساس آن مي‌گويند بايد هم افعال بندگان از نذر، قرباني، خوف و رجاء، توكل، دعا خواندن و كمك خواستن و طلب حاجت نمودن و ... براي خداوند باشد و انجامش براي غير خداوند شرك است و شيعيان را نيز از اين جهت مشرك و بسا مهدور الدم مي‌دانند. عبادت از نظر وهابيان[13] عبادت مسلماً نوعي خضوع و خشوع از عابد نسبت به معبود است، لذا در تعريف آن بايد دقت شود كه اين خضوع از ساير انواع خضوع متمايز گردد. تعاريف مطرح شده براي عبادت از طرف وهابي‌ها به دو دسته تقسيم مي‌شود و قائلان هر دو دسته نيز مي‌گويند بر اساس تعريف آنها، آنچه شيعيان نسبت به اولياء خداوند كه از دنيا رفته‌اند انجام مي‌دهند شرك است. دسته اول تعاريفي است كه در تحقق عبادت، عنصر اعتقاد به الوهيت و ربوبيت معبود را در تمام يا برخي از شؤون عالم ضروري و لازم مي‌داند. اينان مي‌گويند اين اعتقاد با تصوري كه مسلمين غير وهابي از اموات اولياء خدا دارند حاصل است. دسته دوم، تعاريفي است كه براي اعمال عبادي موضوعيت قائل شده و تحقق آن را با نهايت خضوع و خشوع به قصد تقرب براي تحقق عبادت كافي مي‌دانند. اينها مي‌گويند چون در تحقق عبادات با چنين اعمالي، اعتقاد به الوهيت و ربوبيت خدا هيچ مدخليتي ندارد انجام آن اعمال براي غير خدا علاوه بر لغو بودن، موجب شرك در عبادت است. توحيد عبادي از ديدگاه وهابيان[14] توحيد عبادي به معناي يگانه دانستن خداوند در عبادت است. حال اگر عبادت را به «غاية الخضوع» تفسير كنيم مراد اين مي‌شود كه محبت تام فقط براي خداوند است و اگر عبادت را به معناي خضوع تام با اعتقاد به الوهيت مخضوع له بدانيم، در اين صورت توحيد عبادي يعني تنها خدا را با اعتقاد الوهيت يا ربوبيت وي بايد خضوع كنيم. اما مشاهده مي‌كنيم كه علماء وهابي در تعريف توحيد عبادي، سخني از الوهيت و ربوبيت به ميان نياورده‌اند، با اينكه عده‌اي از آنان اين قيد اعتقاد به الوهيت را در تعريف عبادت آورده‌اند. بن باز مي‌گويد، توحيد عبادي اين است كه تمام زندگي فرد بر اساس دين خدا باشد و در سلوك و اعمالش تماماً قصد خضوع براي دين خدا باشد و از هر گونه هواپرستي دوري كند، پس هر كس در بعضي جوانب زندگيش براي خدا خضوع مي‌كند و در برخي ديگر براي مخلوقين خدا، عابد و بنده خدا نيست.[15] محمد بن عبد الوهاب مي‌گويد، اساس توحيد و روح آن، اخلاص محبت براي خداوند است و همين معنا اساس تألّه و تعبد براي خداوند است، بلكه حقيقت عبادت است و توحيد به حد كمال و تمام نمي‌رسد، مگر اين كه محبت عبد به پروردگارش به كمال برسد و از تمام دوستي‌ها سبقت گرفته و بر آنها غالب شود.[16] بنابراين در تحقق شرك عبادي از ديدگاه وهابيت، بايستي سه عنصر اصلي محقق شود؛ [1-] خضوع و خشوع در قلب يا جوارح شخص تحقق يابد؛ [2-] اين خضوع به حد غايت و نهايت خود برسد؛ [3-] اين خضوع براي غير خدا باشد. البته از آنجا كه به امر خدا حتي مي‌توان به غير خدا نيز نهايت محبت را داشت لذا در نزد وهابيان، نبود اذن خدا و همچنين اصالت دادن محبت، به محبوب، جزء اركان شرك در عبادت محسوب مي‌شوند. در نتيجه اگرموردي يافت شود كه به امر الهي خضوع نسبت به فردي ديگر صورت گرفت اينجا چون مخضوع له اصيل و حقيقي فقط خداوند است، اين خضوع در تقابل غير خدا شرك نيست، اما اگر امري از ناحيه خدا نباشد، حتي اگر نهي الهي نيز در كار نباشد، در اين صورت اگر شخص بخواهد خضوع تام را براي غير خداوند انجام دهد ولو قصدش اين باشد كه آن غير را به خاطر خدا خضوع كند، شرك در خضوع تام را مرتكب شده و مشرك در عبادت است. دو مورد ديگر نيز همين حكم را دارد و شرك در عبادت است، يكي اينكه در جايي كه فقط مأذون و مأمور به خضوع تام به نحو خاصي باشد، مثلاً به نحو طاعت مطلق، خضوع را به صورت ديگري محقق كند، مثلاً در مقابل غير سجده كند. ديگري اينكه، در موردي كه امر به خضوع تام به نحو خاصي فقط در حالت خاصي براي فردي شده است، در اين صورت اگر در غير آن حالت خاص، مأمورٌ به را كه همان خضوع تام در حالت خاص است، بجا آورد باز مرتكب شرك گشته است، مثلاً در حال حيات پيامبر اكرم (ص) مأمور به اطاعت از ايشان و مأذون در تبرك به بدن و لباسشان و استشفاء و استشفاع و غيره باشد اين امر، رافع شرك آميز بودن اين اعمال پس‌از مرگ نبي اكرم (ص) نخواهد بود. شبهات و ايرادات وهابيان بر شيعيان در توحيد عبادي نزاع در مسأله توحيد، عموماً حول اعمالي از مسلمين صورت گرفته است كه در ارتباط با اولياء خداوند پس ازفوتشان انجام مي‌دهند. مصاديق مورد نزاع را مي‌توان به سه دسته تقسيم نمود؛[17] دسته اول: طلب از اولياء الهي پس‌از مرگشان؛ دسته دوم: اعمالي كه براي اولياء خدا پس ‌از مرگشان انجام مي‌شود، مثل نذر، ذبح، صدقه و...؛ دسته سوم: تبرك به تربت و ضريح مقدس، چرخيدن به دور ضريح و لمس و بوسيدن آن و خلاصه هر عملي كه در ارتباط با قبر، پيكر مطهر و اشياء مرتبط با آنها باشد. اما دسته اول: طلب از اولياء خدا.[18] اين دسته شامل تمام مواردي مي‌شود كه نفس عمل، نوعي دعا باشد، حال مطلوب هر چه باشد. لذا موارد ذيل را دربر دارد: 1. طلب حاجت دنيوي از ارواح مقدسه، مثل طلب شفاي مريض يا رفع گرفتاري يا طلب نصرت در جنگ؛ 2. طلب حاجت اخروي از ارواح مقدسه، مثل طلب شفاعت يا مدد در قيامت يا طلب غوث؛ 3. طلب دعا از ارواح مقدسه، يعني دعا كننده از روح مقدس بخواهد كه براي وي دعا كند كه مثلاً خداوند او را بيامرزد، يا برايش دعا كند تا مثلاً خداوند فرزندش را شفا دهد. با توجه به مطالب فوق روشن مي‌شود كه شفاعت و استشفاء به هر معنا گرفته شود، داخل در نزاع است. اگر طلب شفاعت را به معناي طلب براي آمرزش خداوند بگيريم، داخل در قسم سوم از اقسام طلب از اولياء خدا مي‌شود و اگر به معناي طلب رحمت يا شفاعت در روز قيامت بگيريم، داخل در قسم دوم مي‌شود و در هر صورت داخل در محل نزاع است و همين طور است در باب استشفاء و طلب حوائج دنيوي و... . شيخ عبدالرحمن بن حسن آل شيخ در اين خصوص و در جواب اين سؤال كه چگونه طلب شفاعت از پيامبر و اولياء خدا پس از وفاتشان شرك است در حالي كه در زمان حيات پيامبر از ايشان طلب شفاعت مي‌شد مي‌گويد: «شفاعت حيّ و زنده، دعاي او در حق طالب شفاعت است و اين عمل (دعاء) از ميت محال است به عللي كه براي افراد بصير روشن است. كسي كه از ميت يا هر فرد غير حاضر سؤال و طلب حاجت مي‌كند، از او چيزي را مي‌خواهد كه مقدورش نيست و هر كس از ديگري چيزي را بخواهد كه جز خداوند قادر بر آن نيست، آن شخص را شريك خدا نموده است، همچنان كه مشركين چنين مي‌نمودند.»[19] براي روشن شدن محل نزاع بايد بگوييم، طلب از اولياء خداوند از لحاظ قصد طالب و دعا كننده به سه گونه متصور است؛ 1 . مقصود دعا كننده اين است كه آن وليّ خدا مستقلاً حاجت او را برآورده كند، مثلاً وقتي طلب شفاي بدن را مي‌كند، منظورش اين باشد كه آن وليّ داراي قدرت و عظمتي است كه به اختيار تام و بدون نياز به اذن و اراده خدا مي‌تواند مريض او را شفا دهد. 2 . مقصودش طلب وساطت آن وليّ، بين خدا و مخلوقش در مورد تصرف تكويني براي اجابت مطلوبش باشد، يعني معتقد است پيامبر يا ولي خدا به اذن خداوند داراي قدرت هستند و لذا از آنان مي‌خواهد حاجت او را بر آورده كنند، يا اينكه دعا كننده با درخواست خود سبب شود كه آنان از خداوند طلب اذن تصرف تكويني كنند و چون مستجاب الدعوه‌اند، خدا به آنان اذن و قدرت مي‌دهد و آنان نيز به اراده خدا، مريض را شفا مي‌دهند. 3 . مرادش همان طلب وساطت باشد، اما نه وساطت در ايجاد و تكوين، بلكه فقط وساطت در ايصال دعا به خداوند، به اين معنا كه مي‌خواهد خود خداوند مستقيماً حاجتش را برآورد، لكن چون انبياء و اولياء را مستجاب الدعوة مي‌بيند، از آنها مي‌خواهد كه مطلوب وي و دعايش را از خداوند بخواهند تا خدا نيز اجابت كند. هم شيعه و هم وهابيها اتفاق دارند كه گونه اول از اين سه گونه، شرك اكبر و شرك ربوبي است. نيز اتفاق دارند كه گونه دوم و سوم از سه قسم مذكور در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) از ايشان خواسته شده و ايشان نيز اجابت كرده‌اند. نزاع بر سر جواز گونه دوم و سوم در زمان ممات پيامبر اكرم (ص) است، اينكه طلب وساطت از اولياء خدا در قضاي حوائج يا ايصال دعا در صورتي كه آنان مأذون در تصرف نباشند يا قادر بر وساطت نباشند شرك عبودي است يا خير؟ آيا انبياء و اولياء الهي پس‌ از مرگ، قادر بر عمل يا درك سخنان دعاكنندگان نيستند؟ ديگر خداوند به آنان اذن در تصرف نمي‌دهد و آنها را از دنيا منقطع مي‌سازد؟ وهابي‌ها مي‌گويند، چون چنين طلبي همانند طلب وساطت بت‌ها در قرب به خدا و طلب شفاعت از بت كه نفع و ضرري ندارد مي‌باشد، شرك عبودي است، اما شيعه مي‌گويد؛ اولاً، شرك عبودي هميشه ملازم با شرك ربوبي است، كه اينان شرك ربوبي ندارند. ثانياً، بر فرض قبول مبناي وهابي‌ها مبني بر اينكه هر كس غايب است و نمي‌تواند قادر به ارتباط باشد، طلب حاجت و دعا از او شرك است. مي‌گوييم باز در اينجا ما ادله‌اي داريم كه امكان ارتباط با ميت را ثابت مي‌كند، پس مبناي شما قابل انطباق بر اين موارد نيست. استدلال وهابيان بر شرك بودن دسته اول اعمال[20] از نظر آنان دعا نوعي خضوع و حبّ تام نسبت به مدعوٌّمنه است، پس هرگاه كسي طلب حاجت از غير خدا كند براي آن غير، خضوع كرده است. حال اگر طلبش ناشي از آن باشد كه خداوند به آن غير، قدرت داده يا او را مقرب خود دانسته در اين صورت اين طلب حاجت يا طلب دعا از آن فرد هيچ اصالتي به وي نمي‌دهد، بلكه خضوع واقعي براي خداوند است و شركي در كار نيست. اما اگر آن غير قدرتي بر انجام عمل ندارد، مثل اينكه از دنيا رفته است، يا مقرب درگاه الهي نيست، در اين صورت هر گونه خضوع براي وي ارزش‌دهي مستقل به او و شرك است. مراد وهابيان از اين سخن اين است كه اگر هيچ گونه اذني براي خضوع تمام در مقابل آن غير نرسيده باشد، خضوع براي او شرك است، ولو خضوع كننده بخواهد با اين كار به خداوند تقرب جويد، چون نيت وي و تظاهر او به قصد قرب به خدا، تحولي در واقعيت عمل ايجاد نمي‌كند. وهابي‌ها مي‌گويند، طلب يك فرد شيعه از پيامبر تا ائمه پس از ارتحالشان، يا طلب از جسم آنهاست و يا از ارواح مقدسه آنان و در هر صورت مأذون نيست. اوّلي شرك بودنش واضح است، چون جسم اولياء خدا پس از مردن مانند ساير ابدان است و ابدان پس از مفارقت ارواح، همچون ساير جمادات و اشياءاند. پس جسم نبي اكرم پس از رحلتش هيچ تفاوتي با سنگ و چوب ندارد و مثل ساير اشياء، نه در نزد خداوند شأن و منزلتي دارد و نه چيزي مي‌شنود و مي‌گويد و نه قادر بر كاري است. پس به هيچ وجه اذني بر طلب حاجت و خضوع در مقابل آنها نداريم. حال اگر كسي با علم به اين كه بدن ميت كاري نمي‌تواند بكند، از آن چيزي بخواهد معلوم مي‌شود در ذهن او، بدن ميت ارزش و قداست خاصي دارد كه مي‌خواهد در مقابل آن خضوع كند، يعني بدن را واجد قداست خدا مي‌داند و برايش خضوع مي‌كند و اين شرك در عبادت است. اما اگر طلب از روح باشد، بايد توجه داشت كه روح پس از مفارقت از بدن به عالمي ديگر منتقل مي‌شود و هيچ ارتباطي با اين جهان ندارد، لذا كسي نمي‌تواند با روح اموات ارتباط برقرار كند. علاوه بر اين اساساً ارواح، قدرت هيچ تصرفي در اين عالم را ندارند و خداوند اجازه هيچ عملي به آنها نمي‌دهد. پس طلب از روح به اين دو دليل غير مأذون و شرك است. طلب دعا از ارواح نيز شرك است، به همان دليل كه ارواح با اين جهان مرتبط نيستند و بر فرض ارتباط نيز اجازهء انجام هيچ عملي ندارند. آنان مي‌گويند، دعا داراي دو عنصر است، يكي عنصر عبادي كه از آن تعبير به دعاي عبادتي مي‌كنند و ديگري عنصر مسألتي، كه طلب رفع حاجت است. دعا از غير خداوند از آن جنبه‌اي كه عبادت است، موجب شرك در عبادت مي‌شود و از آن جنبه‌اي كه طلب حاجت است، در صورتي كه توأم با اعتقاد به قدرت ميت بر تصرف باشد موجب شرك ربوبي است. دسته دوم: اعمالي كه براي اولياء خدا پس از مرگشان انجام مي‌شود[21] اعمالي همچون نذر، ذبح، صدقه و مانند اينها كه براي اولياء خدا انجام مي‌شود نيز محل نزاع است. براي روشن شدن محل نزاع بايد بگوييم تحقق اين گونه اعمال براي اولياء خدا به سه گونه متصور است؛ 1. نذر، ذبح، صدقه يا غير آن براي تقرب به خدا انجام مي‌شود و صرفاً مورد مصرفش زائران اولياء الهي يا امور مربوط به آنان است. مثلاً شخصي نذر مي‌كند براي خوشنودي خداوند زائرين قبر پيامبر را اطعام كند. 2. نذر و... براي خداوند است و ثواب آن تقديم به روح پيامبر يا اولياء الهي مي‌باشد. مثلاً مبلغي پول صدقه مي‌دهد و مي‌گويد ثوابش براي روح پيامبر اكرم (ص) باشد. 3. نذر يا قرباني براي جلب خوشنودي اولياء خدا مي‌باشد تا به اين ترتيب، كسب رضاي خدا را بنمايد، يعني همچنان كه با اطاعت فرامين سنت نبوي و اطاعت از پيامبر اكرم (ص) موجب خوشنودي ايشان و رضاي خدا شده است، با قرباني هم مي‌خواهد موجب خوشنودي روح پيامبر و در نتيجه رضاي الهي شود. تقريباً بين شيعه و وهابيت اتفاق است كه گونه اول و دوم شرك آميز نيست، گرچه وهابيان اين دو صورت را لغو مي‌دانند، چون معتقدند ايصال ثواب به روح ميت ممكن نيست. نزاع در گونه سوم است كه آيا شرك آميز هست يا خير؟ استدلال وهابيان بر شرك بودن دسته دوم اعمال آنها مي‌گويند اولاً تمام نذورات، ذبائح و ساير اعمال مسلمين كه براي ارواح انجام مي‌شود در اين فرض جا دارد. ثانياً تمام عاملان اين اعمال، عيناً به همان نحوي كه با عمل نذر به خداوند تقرب مي‌جويند به اولياء خدا نيز تقرب مي‌جويند و تقرب آنها با اين اعمال به اولياء الهي، عين همان تقربي است كه مشركين جاهلي از طريق قرباني كردن و غير آن به بتها مي‌جستند و لذا شرك عبادي است.[22] بن باز در اين مورد مي‌گويد:«حال غالب بندگان قبور آن است كه با طواف قبور و ذبح و نذر براي صاحبانشان، به آنان تبرك مي‌جويند و اين اعمال شرك اكبر است و هر كس اين گونه بميرد كافر مرده است و غسل دادن و نماز خواندن بر او واجب نيست.»[23] امّا شيعيان معتقدند تقرب به آن معنايي كه مقصود مشركان در مورد بتها بود اينجا هرگز مقصود مسلمين نيست. تقرب مشركان توأم با عقيدهء خاصي در مورد اله بودن بتها بود و خطاب قرآن به آنها تحت عنوان مشرك نيز بر اساس همين ايدهء آنهاست. دسته سوم: اعمال مربوط به قبر و تربت و مانند آن[24] گذشت كه دسته‌اي از اعمال هست كه در ارتباط با مشاهده مشرفه و قبور و تربت پاك انبياء و اولياء خدا مي‌باشد. غرض از اين اعمال طلب خير و بركت مي‌باشد، يعني زائر مشاهد مشرفه از تمام كارهايي كه نسبت به قبر، تربت و بارگاه معصومين انجام مي‌دهد، مثل بوسيدن و لمس و... فقط يك چيز قصد مي‌كند و آن تبرك است، يعني اينكه از خير و بركتي كه به واسطهء مقام رفيع آن بزرگواران متوجه پيكر مطهر و قبر و تربت آن بزرگواران است، بهره‌مند شود. وهابيان در اين دسته اعمال نيز ايراداتي به شيعه دارند. هر دو گروه قبول دارند كه انبياء الهي از آنجا كه در مقام بندگي به اوج رسيده‌اند، در حال حيات، وجود مباركشان منشأ خير و بركت است و مي‌توان به آثار آنان تبرك جست. نزاع بر سر اين است كه آيا پس از مرگ آنان هم تبرك به قبر و ديگر آثارشان جايز است يا اينكه موجب شرك است؟ وهابي‌ها معتقدند بدن پيامبر پس از رحلتش هرگز حكم قبل از آن را ندارد و هيچ نفع و ضرري ندارد و اعتقاد به اينكه جسم پيامبر پس از رحلتش داراي خير و بركت است، مثل نظر مشركين درباره سنگ‌ها، درختان و بت‌ها است كه با لمس آنها، تبرك مي‌جستند. در مقابل شيعه، مي‌گويد اعتقاد به وجود خير و بركت در جسم مجرد از روح فردي بر اثر بندگي تام او نسبت به خدا هرگز مانند اعتقاد به وجود بركت در بت‌ها به واسطه اعتقاد به الوهيت آنها نيست. استدلال وهابيان بر شرك بودن دسته سوم اعمال مي‌گويند تبرك جستن به پيكر، قبر مطهر، ضريح اولياء الهي به دو دليل شرك و حرام است:[25] 1. بدن نبي (ص) و لباس و آثارش در زمان حياتش ارزشمند و مايه خير و بركت است، اما پس از مرگ، بر اساس ادله شرعي، جسم هيچ ارزشي ندارد و جمادي است چون ديگر جمادات و بدن نبي (ص) نيز از اين قاعده مستثني نيست و چون بوسيدن و لمس و... كه نوعي خضوع‌اند براي جمادات، به معناي تعلق قلب شخص به خود آن جمادات است، لذا كسي كه به جسم اولياء الهي يا قبر آنها و... تبرك مي‌جويد نيز عابد آنان و مشرك مي‌باشد. 2. تبرك در حقيقت نوعي غلوّ در مورد انبياء و اولياء است، چون كسي كه مي‌داند خداوند گفته اينها نه مالك اثري هستند و نه شافع‌اند و در عين حال تبرك مي‌جويد، نوعي قدرت و نفع و ضرر در آنها قائل است و اين امر منجر به شرك ربوبي مي‌شود. محمد بن عبدالوهاب مي‌گويد: «تبرك، غلو در مورد ميت است و اين امر به تدريج منتهي به طلب از او در عبادت وي مي‌شود و اين، شرك اكبر است.»[26] پاسخ شبهات وهابيان پاسخ‌ها را مي‌توان به سه دسته تقسيم نمود؛ دسته اول: پاسخ‌هاي حلّي[27] 1. مبناي وهابيان در تحليل توحيد عبادي، معقول نيست اصول هر دين بايد قبل از پذيرش آن دين توسط مردم، به عنوان پيش فرض‌هاي مسلّم و قطعي عقلي پذيرفته شوند و الّا اثبات آنها از عهده ادله تعبدي و نقلي ساقط است، چون اعتبار اين ادله، مبتني به درستي و اعتبار اصول دين است. مهمترين اصل از اصول دين، اصل توحيد است. از سويي «توحيد در عبادت» به عنوان اصلي كه تمام اديان آسماني در جهت آن و مبتني بر آن بود، و سعي انبياء ايجاد جامعه توحيدي بر اساس آن بوده، شناخته شده است، لذا توحيد در عبادت بايد قابل اثبات عقلي باشد و نقل، مؤيّد آن و در راستاي ارشاد به آن باشد. پس ما بايد در تحليل خود از توحيد عبادي، بياني ارائه كنيم كه قابل توجيه عقلاني باشد. حال اگر ما عبادت را به معناي انجام خضوع تام، با اعتقاد به ربوبيت يا خالقيت يا حاكميت و الوهيت مخضوع له بدانيم، آنگاه بگوييم توحيد در عبادت آن است كه خضوع با چنين اعتقادي، فقط براي خدا باشد، اين معقول است و با تمام ادله عقلي كه مُثبِت ساير اقسام توحيد است نيز سازگار است اما اگر عبادت را صرفاً خضوع تام بدانيم عقل هيچ دليلي بر انحصار آن در مورد ذات نمي‌بيند، عقل همانطور كه بوسيدن حجرالاسود و استلام آن را منافي توحيد نمي‌شناسد، بوسيدن و دست ماليدن به قبر پيامبر را نيز منافي وحدانيت خداوند در هيچ بعدي نمي‌داند. عقل هيچ تنافي بين خضوع تام در برابر غير خدا بدون اعتقاد به الوهيت او، با توحيد نمي‌يابد، ولو اذن خدا به آن معنايي كه وهابيان مي‌گويند منتفي باشد. لذاست كه وهابي‌ها در اثبات مدعاي خود پيوسته به ادله تعبدي تمسك مي‌كنند و از ارائه هر گونه دليل عقلي طفره مي‌روند و اگر هم گاه دليلي عقلي اقامه كرده‌اند، نتيجه‌اش اخص از مدعايشان و مثبت مبناي شيعه بوده است كه اين امر خطاي آنان را در فهم آيات و روايات نشان مي‌دهد. 2. توحيد، زيربناي اديان آسماني است اصل توحيد پايه و اساسي است كه تمام معارف اديان آسماني بر آن بنيان نهاده مي‌شود، حال اگر توحيد در عبادت كه مهمترين مرتبه توحيد است، به معناي صرف خضوع تام براي خداوند دانسته شود، چه عقيده و معرفتي بر آن تكيه خواهد داشت؟ نفي آن چگونه مي‌تواند اساس اديان توحيدي را متزلزل كند؟ بر فرض پذيرش مباني وهابيت، آيا اگر كسي كاري بي‌فايده مثل طلب از ميت را بدون اعتقاد به هيچ گونه خصومت الوهي براي آن انجام دهد، نمي‌تواند ساير عقايد دين را پذيرفته به آنها عمل نمايد؟ 3. ضرورت وضوح مفهومي هر يك از اصول از مسائلي كه در بحث از اصول دين بايد بسيار مورد توجه قرار گيرد وضوح مقصود و مراد از هر اصل است. متأسفانه در نزاع‌هاي كلامي آنچه زياد اتفاق مي‌افتد استفاده از مغالطه ناشي از ابهام گويي است. در اين مغالطه شخصي سخنش را با ابهام مي‌گويد و خود را در پشت پرده ابهام از هرگونه انتقادي مصون مي‌دارد، وهابيان نيز از اين مغالطه بهره مي‌برند. آنها مي‌گويند عبادت، نهايت و آخرين درجه خضوع است و سپس هر عملي را كه بخواهند شرك بخوانند فوراً مي‌گويند اين همان نهايت خضوع است. مثلاً كنار قبر ايستادن و از خداوند چيزي خواستن با اعتقاد اينكه طلب حاجت از خدا در نزد قبر پيامبر (ص) به اجابت نزديكتر است را شرك مي‌دانند و آن را خضوع و تعلق قلبي شديد نسبت به پيامبر كه به عبادت ايشان مي‌انجامد مي‌شناسند. 4. مشركين جاهليت قبل از عبادت بت‌ها قائل به الوهيت آنها بودند وهابيها مي‌گويند بت پرستان عصر جاهلي درباره بت‌هاي خود هيچ گونه ربوبيت و مالكيت مستقل از خداوند قائل نبودند، بلكه آنان را داراي مقام بلندي در نزد پروردگار مي‌دانستند كه هرگونه عبادت و خضوع براي آنها موجب جلب رحمت و نعمت‌هاي الهي مي‌شود. آنان با چنين تصوري از ديدگاه مشركين مي‌گويند در عبادت، اعتقاد به ربوبيت يا استقلال معبود نهفته نيست، سپس اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء خدا را پس از فوتشان از همين مقوله و عين عمل مشركين و موجب شرك تلقي كرده‌اند. در جواب مي‌گوييم مشركين به بت‌ها «اله» خطاب مي‌نمودند و براي آنها خصائص الوهيت كه كمترينش استقلال در تأثير است قائل بودند. وهابي‌ها مي‌گويند «اله» چيزي جز معبوديت مألوه را نمي‌رساند و اين امر در مورد مسلمين نيز صادق است، اما اينكه به اولياء الله كه از دنيا رفته‌اند «اله» خطاب نمي‌كنند، بر خلاف مشركين كه بت‌هايشان را «اله» خطاب مي‌نمودند تغييري در حكم ايجاد نمي‌كند. ما مي‌گوييم «اله» دانستن بت‌ها از سوي مشركين امري زائد بر محبوب بودن و معبود بودن بت‌ها را مي‌فهماند، قرينه بر اين مطلب اين است كه اولاً مشركين در ابتدا موحّد بودند، گرايش به بت‌ها بر اثر اعتقاد به ربوبيت يا تأثير استقلالي بت‌ها در آنها پديد آمد و موجب شد بت‌ها را «اله» خود بدانند و سپس عبادت كنند. [28] ثانياً در قرآن آيات بسياري آمده است كه با استناد به انحصار خالقيت و ربوبيت در خدا، الوهيت غير خدا را نفي نموده است. اين آيات صريحاً دلالت بر تلازم بين اله دانستن غير و استقلال او ولو در جهتي خاص، مي‌كند و مي‌رساند كه مشركين بت‌ها را «اله» مي‌ناميدند، معتقد به استقلال آنها در رساندن نفع يا ضرر بودند.[29] دسته دوم: پاسخ‌هايي در رد انطباق مبناي وهابيان بر اعمال مسلمين[30] بر فرض صحت مبناي وهابيان معتقديم، اعمال مسلمين در ارتباط با انبياء و اولياء خداوند پس از مرگشان، بر طبق همان مباني هم شرك نيست. گذشت كه طبق مبناي وهابيان، طلب از غير خدا در صورتي كه قادر بر عمل باشد، ملازم شرك نيست، نيز اگر تبرك به جسمي يا خضوع تام نسبت به وي به امر خداوند باشد، عبادت خدا خواهد بود و منافي توحيد نيست. وهابيان طلب‌ها و استغاثه‌هاي روزمره انسان‌هاي زنده از يكديگر، براي رفع حوائج دنيوي را داخل در مورد اول و استلام حجرالاسود و بوسيدن آن يا تبرك به نبي اكرم و لباس و آثارش در حال حياتشان را داخل در مورد دوم مي‌دانند، ما مي‌خواهيم اثبات كنيم كه اعمال مسلمين در ارتباط با اولياء كه رحلت كرده‌اند يا همچون طلب از فرد يا شيء داراي نفع و ضرر و قدرت است و داخل در مورد اول است يا حداقل مأمورٌبه و مأذون شارع است. 1. ارتباط با ارواح اموات، ممكن است تمام درخواست‌ها و دعاهاي مسلمانان از پيامبر و اولياء خداوند در ارتباط با ارواح مقدسه آن بزرگواران است، لذا ديدگاهي كه هر فرد نسبت به روح و ماهيت آن و وضعيتش پس از مفارقت بدن اتخاذ مي‌كند در منازعات مربوط به دعاها و طلب‌هاي مسلمين از اموات، تأثير مستقيم و عميقي دارد. وهابي‌ها روح را واقعيت انسان مي‌دانند و معتقدند پس از مفارقت از بدن به عالمي ديگر منتقل مي‌شود و نه قدرت تصرف در اين عالم را دارد و نه علم به حال بندگان. اين موضع گيري، نتيجه مستقيم يك اصل كلي نزد وهابيان است و آن اينكه هيچ موجود مجردي كه قابل اشاره حسيه نباشد وجود ندارد. آنان روح را همچون موجودي قابل اشاره حسي انگاشته‌اند كه گاهي او را در قبر در حال عذاب يا آسايش معرفي مي‌كنند و گاه او را در عالمي ديگر به نام برزخ كه از اين عالم منقطع است جاي مي‌دهند. مسلماً چنين موجودي كه گاه بين ديوارهاي قبر محبوس است و گاه در برزخ و بسيار دور از اين عالم است، هرگز نمي‌تواند در اين عالم تصرفي داشته باشد يا از احوال موجودات آن مطلع باشد. لكن بر هر انسان عاقلي واضح است كه چنين ديدگاه مادي نسبت به روح، هرگز صحيح نيست و اين امر با ادلهء متقن در جاي خود ثابت گشته است. وهابيان از سويي روح را مادي مي‌دانند و از سوي ديگر قائل به ابديت روح و تكامل ناپذيريش پس از مرگ هستند و حال آنكه اگر روح مادي باشد، خوب ماده محل تغيير و تكامل و تضاد است، لذا اعتقاد به استحاله تكامل در او، يك تناقض است. واقعيت آن است كه روح پس از اتحاد با بدن، در معرض هوس‌ها و اميال مختلف قرار مي‌گيرد كه بايستي با آنها مبارزه و آنها را مهار كند و هر چه در اين مورد بيشتر موفق شود تكامل مي‌يابد. با جدايي از بدن، زمان خودسازي روح به پايان مي‌رسد، اما قواي خود را از دست نمي‌دهد. درك، شعور و قدرت روح محو نمي‌شود. روح پس از مفارقت از بدن با خدا سخن مي‌گويد، با فرشتگان سخن مي‌گويد و با ديگر ارواح مرتبط است، تمام غيب‌ها برايش حاضر است و همه چيز را درك مي‌كند، چون مجرد است و مجرد، محدوديت مادي ندارد. بله! برخي از ارواح به دليل سير منفي خود در زماني كه در غالب بدن بوده‌اند، پس از جدايي از بدن در چنگال عدالت الهي اسير و به سخت ترين مجازات‌ها مبتلا مي‌شوند، چنين ارواحي هرگز نمي‌توانند از خداوند براي كسي چيزي بخواهند، زيرا در كار خود نيز وامانده‌اند، اما ارواحي كه در زمان اتحاد با بدن بر اوج بندگي صعود كرده‌اند پس از مرگ آزاد و آسوده‌اند و در جوار رحمت الهي هستند و مسلماً اگر خواسته‌اي نيز داشته باشند، مي‌توانند از خدا طلب نمايند و خدا آنان را دوست دارد و دعايشان را مستجاب مي‌كند. آنان از احوال زند‌گان آگاهند، بلكه به تمام حوادث عالم علم دارند، نه به اين معنا كه علم غيب دارند بلكه غيب در نزد وجود مجرد آنها حاضر است. پس اگر كسي از سر درماندگي از آنان حاجتي بطلبد آنها از خواسته‌اش آگاه‌اند و اگر قضا و قدر الهي بر خلاف مطلوب آن شخص نباشد برايش دعا مي‌كنند و مستجاب مي‌شود. گاه نيز تعالِيِ روح اينان به قدري زياد است كه خداوند به آنان اذن اعمال قدرتي كه به آنها اضافه كرده است را مي‌دهد و آنان خود مستقيماً مريضي را به بركت خود كه ناشي از لطف الهي است شفا مي‌دهند. اگر تجرد نفس را بپذيريم و آن را لازمه ادله محكم عقلي بدانيم، تمام تحليلي كه ارائه شد به عنوان آثار تجرد بر او بار مي‌شود و در نتيجه آراء وهابيان پوچ خواهد بود. اما اينكه وهابيان مي‌گويند اصرار مسلمين بر طلب حاجت و غير آن از اولياء خدا با توجه به اين كه خداوند هر گونه نفع و ضرري را از جانب اموات منتفي دانسته و مسلمين به اين قول خدا متوجه هستند، دال بر اعتقاد آنان به استقلال ارواح در تصرف است، نادرست است. چون صغراي اين قياس باطل است، اگر ارواح علم به احوال و حوادث نداشتند تصرف آنها در اين دنيا به دليل انتقالشان به مكاني ديگر واقعاً محال بود، سخن وهابيان تمام بود. البته در صورتي كه مسلمين، علم به اين امر داشته باشند. اما با توجه به اينكه اصل عدم ارتباط با اموات، لااقل از ناحيه علم آنها به احوالات ما و نيز عدم امكان تصرف آنها در جهان به واسطه قدرتي كه خدا به آنان داده است عقلاً و نقلاً مخدوش است. اين استدلال از ريشه سست است و بر فرض هم كه در واقع سخنان آنان درست باشد، ولي چون فعلاً ادله عقلي و نقلي عكس آن را به ما نشان مي‌دهد و ما نه تنها علم به خطاي خود نداريم بلكه علم به صحت آن نيز داريم، باز استدلال وهابيان نادرست است چون طرفين تلازم تشكيل نشده است. اما اينكه وهابي‌ها مي‌گويند مسلمين و بالأخص شيعه در حق پيامبر و ائمه غلو مي‌كنند و در نتيجه از همان ابتدا صريحاً براي آنان الوهيت يا ربوبيت قائل مي‌شوند، چون آنان را داراي سلطه غيبيه و علم غيبيه مي‌دانند، در جواب مي‌گوييم، اگر مرادتان اين است كه فضائلي كه شيعه براي معصومين قائل است داراي دايرهء وسيعي است كه از حدّ توانايي روح بشر خارج است و لذا تحقق آن در ذات معصومين محال است، مي‌گوييم، اولاً: خود شما در بسياري از تأليفات خود تصريح كرده‌ايد، هر فضيلتي كه شيعه براي علي (ع) روايت مي‌كند به نحو اشدّ و اكدّ براي ابوبكر و عمر ثابت است.[31] ثانياً: اگر مراد شيعه اين بوده كه اين حدّ وسيع از فضايل به خواست خدا به بندگان خاصش كه به برترين درجه كمال رسيده‌اند اعطا شده است، اين نه تنها منافي توحيد نيست، بلكه قول به استحاله آن مستلزم اعتقاد به عجز خدا و محدوديت قدرت اوست. و اگر بگوييد شيعه معتقد است اين حدّ وسيع فضايل در ذات معصومين نهفته است و آنها در كسب فضايل اخلاقي مستقل از خدايند، اين چيزي است كه هيچ شيعه‌اي نمي‌گويد. 2. در بدن و قبر مطهر پيامبر اكرم (ص)، خير و بركت وجود دارد وهابي‌ها معتقدند جمادات، احجار و اجسام هيچ تمايزي بر هم ندارند و بوسيدن و استلام نيز صرفاً سنت نبوي است، نه اينكه براي جلب خير يا دفع ضرر باشد و چون تعبدي در بوسيدن و دست ماليدن به تربت و قبر پيامبر نيست، لذا جوازي در ارتكاب آن وجود ندارد و چون نفع و ضرري در آن نهفته نيست، عين عمل مشركان با بت‌ها خواهد بود و شرك است. در جواب مي‌گوييم، اولاً تبرك به آثار نبي اكرم و قبر مطهرش صرفاً نوعي تكريم و تعظيم پيامبر است و برخواسته از محبت به ايشان است و مسلماً محبت و تكريم پيامبر واجب است، البته اين جواب در پي آن است كه وجود ادله تعبدي بر جواز اين اعمال را ثابت كند و توجيه كننده تبرك و طلب بركت از قبر و تربت پيامبر نيست. نيز ممكن است وهابي‌ها بگويند وجوب تكريم نبي و ابراز محبتش مختص زمان حيات ايشان است. ثانيا:ً تربت پيامبر و آثارش پس از وفات ايشان نيز داراي خير و بركت و نفع است و فرد مسلمان با استلام و بوسيدن آن، طلب خير و بركت از آن اجسام مي‌كند. در اين جواب دو ادعاي مهم است كه وهابيت منكر آن هستند و بايد ثابت شود؛ الف: اينكه برخي اجسام و جمادات داراي نفع و ضرر يا خير و بركت‌اند و از ساير اجسام متمايزند. ب: اينكه بدن پيامبر و تربت ايشان داراي خير و بركت و نفع به مسلمين است. اما در مورد ادعاي اول مي‌گوييم اين كه وهابي‌ها مي‌گويند هيچ جسمي داراي نفع و ضرر نيست و همه اجسام در عدم افاده با هم برابرند مردود است. اين ادعا با آنچه كه در مورد حجرالاسود و كعبه نقل شده رد مي‌شود. شيخ عيني در عمدة القاري آورده است، در سنن ابن ماجه از ابوهريره نقل شده كه پيامبر (ص) بيعت با حجرالاسود را مثل بيعت با دست پروردگار خوانده است و در نهايت نتيجه مي‌گيرد استلام حجر و بوسيدن آن، تسليم در برابر خدا و تعظيم براي خداست، ولو حكمت آن بر ما مخفي باشد. سپس از محبّ طبري نقل مي‌كند كه وي هرگونه دست ماليدن و بوسيدن كه موجب تعظيم خداوند باشد را جايز مي‌داند، مثل بوسيدن قرآن و احاديث و قبور صلحاء.[32] اما در مورد ادعاي دوم مي‌گوييم، در تاريخ و سيره نبوي موارد زيادي از توسل صحابه به پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه گاه طلب دعا بوده و در مواردي به آب دهان و يا آب وضوي ايشان تبرك مي‌شده است. وهابيان نيز اين امر را قبول دارند، لكن مي‌گويند اين امور مربوط به زمان حيات نبي است، اما وقتي پيامبر رحلت نمود روح ايشان به دنياي ديگر منتقل شد و هر گونه ارتباطي با ايشان قطع شد و ديگر هيچ وجهي براي بركت‌زا بودن بدن و تربت و آثر ايشان نيست. در پاسخ مي‌گوييم: اولاً، در صورتي كه روح پيامبر آگاه از نيت و عمل مسلمين باشد مسلّماً تبرك به قبر ايشان، تكريم ايشان است و موجب دعاي روح مطهر ايشان براي خير و بركت زائر خواهد بود و گذشت كه روح اولياء خدا از احوال عالميان آگاه است. ثانياً، جسم نبي و لباس، عصا و ساير اشياء مرتبط با ايشان به دليل تعالي روح ايشان مورد لطف خدا و داراي خير و بركت بوده است. حال سوال اينجاست كه آيا ارتباط يك شيء با پيامبر در يك مقطع زماني خاص مي‌تواند موجب استمرار تبرك شيء در همه زمان‌ها شود، يا اينكه استمرار خير و بركت در گرو استمرار ارتباط با ايشان است؟ مسلماً استمرار ارتباط شرط استمرار وجود بركت در اين آثار نيست چون در زمان پيامبر (ص) نيز در بسياري مواقع هيچ ارتباطي بين نبي (ص) با آن اشياء در هنگامي كه صحابه به آن متبرك مي‌شدند نبود. به عبارتي چه تفاوتي مي‌توان بين موي پيامبر در نزد فلان شخص در زمان حيات پيامبر با همان مو در نزد وي پس از فوت نبي يافت؟! ثالثاً، احاديثي در مورد تبرك صحابه به آثار پيامبر (ص) پس از فوت ايشان وجود دارد كه دلالت بر وجود خير و بركت و نفع در قبر مطهر و ساير آثار و متعلقات ايشان دارد. مثلاً احمد بن حنبل مي‌گويد، عبدالله بن ابي بكر پس از فوت پيامبر قطيفه‌اي را براي تكفين ايشان فرستاد ولي پس از آن كه آن را به دور بدن مطهر پيچيدند درآوردند و با سه تكه پارچه سفيد حضرت را كفن كردند. عبدالله قطيفه را گرفت و گفت خود را در پارچه‌اي كفن مي‌كنم كه بدن پيامبر را لمس كرده است.[33] 3. نذر و ذبح براي تقرب به پروردگار است وهابي‌ها مي‌گويند قرباني‌هايي كه در ايام خاص براي پيامبر يا ائمه انجام مي‌شود، همگي عبادت ارواح اولياء خدا است، چرا كه ذبح براي تقرب به پيامبر مثل ذبح براي تقرب به خداست و شبيه قرباني كردن مشركين براي بتها است. از اين ادعا مي‌توان جواب‌هايي داد؛ 1- ادعاي وهابيان را رد مي‌كنيم و هر گونه ذبح به قصد تقرب به ارواح انبياء خدا را منكر مي‌شويم و مي‌گوييم همه ذبح‌ها براي تقرب به خداوند است. اگر گفته شود، پس چرا كنار قبور صورت مي‌گيرد؟ مي‌گوييم، اولاً، با اين عمل، توجه مردم به فداكاري‌ها و زحمات آنان جلب مي‌شود و موجب اندرز گرفتن مي‌شود. ثانياً: زائراني كه از دور و نزديك به زيارت اين قبور مي‌آيند مستحق اكرام هستند، مطمئناً ذبح گوسفند يا نذر مال براي پذيرايي از آنان نيكو است. 2. بر فرض در هدف شخص از قرباني، رضايت و خوشنودي روح آن ولي خدا نيز دخيل باشد، باز مي‌گوييم اين دخالت صرفاً طريقيت دارد نه موضوعيت، يعني ذابح معتقد است هر عملي كه مورد توجه ولي خدا باشد، موجب كسب رضايت الهي و تقرب خداوند است، اين عمل نيز چنين است. پس با عمل مشركان كه هدفشان از ذبح و نذر، تقرب به خود بت‌ها بود و تقرب به بت‌ها هدف اصلي‌شان بود فرق دارد. دسته سوم: پاسخ‌هاي نقضي[34] وهابي‌ها بر اساس ديدگاهي كه در مورد تحليل توحيد و شرك در عبادت دارند و نيز بر اساس بينش خود نسبت به مرگ و ارواح، اتهام شرك را در مورد اعمال مسلمين بالأخص شيعه، در ارتباط با اولياء خدا پس از مرگ ثابت دانسته‌اند. ما مي‌گوييم يك شيعي در صورتي متهم به شرك مي‌شود كه ديدگاه‌هاي آنان را در تحليل توحيد عبادي، در عدم امكان ارتباط با ارواح اولياء خدا و... ثابت بداند و الا اينكه وهابي‌ها بر اساس مباني خود كه مقبول شيعه نيست او را متهم به شرك كند، اين باطل است. چنين چيزي در صورتي ممكن است كه الزامات گفتاري و كرداري يك فرد از ديدگاه مذهب غير متبوع وي در حق او ثابت باشد و به عنوان اعتقادات او محسوب شود، ولو او صريحاً اعتقاد به آن را منكر باشد. اگر بنا باشد با تمسك به التزامات لفظي كه مقبول خصم نيست او را بتوان متهم به شرك نمود و مجازات كرد ما نيز مي‌توانيم وهابيان را از چهار جهت مشرك بدانيم و به اين ترتيب پذيرش امر مذكور را زير سؤال ببريم. 1. وهابيان و شرك در ذات وهابي‌ها و ابن تيميه معتقدند كساني كه منكر بودن خدا بر فراز آسمان و بر بالاي عرش و قابل اشاره بودن او و ساير صفات هستند، در واقع به تعطيل ذات از صفات قائلند و اين عقايد را از طريق جهميه از يهود و نصارا و صابئين گرفته‌اند. اين دسته اعتقادات اينان كه صفات خدا را غير از ذات مي‌دانند و... بر اساس مباني شيعه، به شرك در ذات و يا الحاد مي‌انجامد. 2. وهابيان و شرك در تشريع از ديدگاه شيعه اجتهاد، وسيله‌اي براي فهم وظايف مكلفين از ميان سخنان شارع مي‌باشد. اجتهاد يعني تلاش براي استخراج و دستيابي به حكم خداوند از طرق و راه‌هاي مشروع و مقبول. اما از ديدگاه وهابيت، اجتهاد نوعي قياس فقهي است. اجتهاد، آن است كه شخصي كه در اين مقام قرار دارد با استفاده از فكر و ذهنيات خود هر حكمي را كه خود مصلحت مي‌داند براي موضوع صادر نمايد. از ديدگاه آنان مجتهد مي‌تواند نظر شخصي خود را به عنوان حكم شرع در اختيار ديگران قرار دهد. اين عمل طبق عقيده شيعه نوعي تشريع و قانون گذاري است و از آنجا كه قانون گذاري و جعل احكام تشريع حق مختص خداوند است اين كار آنان شرك در تشريع است. 3. وهابيت و شرك در طاعت فقط خداوند حق طاعت بر بندگان دارد و همه بايد مطيع اوامر خدا باشند. اطاعت از ديگران در صورتي جايز است كه به اذن الهي باشد، همچون اطاعت از پيامبر و... . حال اگر كسي حلال خداوند را حرام و حرام خداوند را حلال كند و بدعت‌گزاري در دين كند اطاعت از وي جايز نخواهد بود و شرك در طاعت است و حال اينكه ما مي‌بينيم وهابيان گاه از كساني پيروي و اطاعت مي‌كنند كه مرتكب اينگونه اعمال شده‌اند، پس بايد آنان را مشرك در طاعت بناميم. 4. شرك در حاكميت حاكميت بر بشر حق خداوند است و بس. قرآن كريم مي‌فرمايد «إن الحكم الّا لله» (سوره انعام، آيه 57 و سوره يوسف، آيه 40) ديگران در صورتي مي‌توانند بر مردم حكومت كنند كه از جانب خداوند به آنان حق حكومت داده شده باشد و منصوب خداوند باشند و الّا حكومتشان مشروع نخواهد بود. وهابيان قائل به انتخابي بودن حاكم و عدم انتصاب آن از جانب خداوند هستند كه اين، شرك در حكومت است. تمّت بحمدلله [1] . پژوهشگر علوم قرآني، دانشجوي كارشناسي ارشد رشتهء علوم قرآن و حديث شهر ري و طلبهء درس خارج حوزهء علميه قم. [2] . جوادي آملي؛ تفسير موضوعي قرآن؛ ج 2؛ ص 511. [3] . محمد تقي مصباح يزدي؛ معارف قرآن؛ ج 1- 3 (قم: مؤسسه آموزشي امام خميني، 1376) ص 47. [4] . ر.ك: فصل نامهء علوم سياسي، شماره 15، «امت واحده از همگرايي تا واگرايي»، نعمت الله پيغان. [5] . همان؛ ص 47-49. [6] . جوادي آملي، پيشين ص 519. [7] . موسوعة العقايد الاسلامية؛ ج 1؛ ص 415 و غرويان و ديگران؛ بحثي مبسوط در آموزش عقايد ج 1 (قم: دارالعلم، 1375 ص 6.) [8] . غرويان و ديگران؛ بحثي مبسوط در آموزش عقايد؛ ج 1 (قم: دارالعلم، 1375) ص/109. [9] . جوادي آملي، پيشين ص 518 - 527. [10] . رك: سيد صادق سيد حسيني؛ توحيد از ديدگاه تشيع و وهابيت (قم، مركز تربيت مدرس، پايان نامه كارشناسي ارشد) ص 10 - 22. [11] . ابن كثير؛ البداية و النهاية؛ ج 14؛ ص 141 - 142 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين، ص 19. [12] . احمد بن تيميه و محمد بن عبدالوهاب؛ مجموعة التوحيد (قاهره: المكتبة القيمية) ص 7 [13] . سيد صادق سيد حسيني؛ توحيد از ديدگاه تشيع و وهابيت (قم، مركز تربيت مدرس، پايان نامه كارشناسي ارشد) ص 49. [14] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 62. [15] . عبدالعزيز بن باز؛ مجموعة الفتاوي و المقالات، ج 1، ص 70 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 62. [16] . محمد بن عبد الوهاب؛ كشف الشبهات، ص 95، به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 63. [17] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 27. [18] . همانجا ص 29 - 32. [19] . شيخ عبدالرحمن بن حسن آل شيخ؛ فتح المجيد ص 76 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 30. [20] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 93 - 96. [21] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 33. [22] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص105. [23] . بن باز؛ مجموعة الفتاوي و المقالات ج 1 ص 49 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 34. [24] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 34 - 36. [25] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 107. [26] . محمد بن عبدالوهاب؛ كتاب التوحيد ص 41، به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 107. [27] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 143 - 154. [28] . ر.ك: سيره ابن هشام ص 78 و 79 (بيان پيامبر اكرم در مورد نحوه شيوع بت پرستي در مكه) به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 151. [29] . ر.ك: مؤمنون 91، نمل 61-64. [30] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 157 - 173. [31] . ر.ك: محمد بن عبدالوهاب؛ في عقايد الاسلام ص 211 و 165 - 175. [32] . الشيخ عيني؛ عمدة القاري ج ره جزء 9؟؟؟ ص 240 به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 167. [33] . احمد بن حنبل، مسند ج 6 ص 132؛ به نقل از سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 171. [34] . سيد صادق سيد حسيني، پيشين ص 182 - 186. منبع: ابنا



نام کتاب : يادداشت نویسنده : يادداشت    جلد : 1  صفحه : 263
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست