responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : يادداشت نویسنده : يادداشت    جلد : 1  صفحه : 212

آغاز امامت او

کد مطلب: ٦٠٥١ تاریخ انتشار: ١٦ اسفند ١٣٨٧ تعداد بازدید: 1858 يادداشت » عمومي آغاز امامت او

ابو الاديان بصري مي گويد:

من خادم امام حسن عسكري (عليه السلام) بودم. و نامه هاي حضرت (عليه السلام) را به شهرهاي مختلف مي رساندم. روزي به خدمت ايشان مشرّف شدم. حضرت (عليه السلام) وقتي مرا ديد، نامه هايي را بيرون آورده و فرمود: اين ها را به مدائن ببر! پانزده روز در راه خواهي بود. وقتي بازگشتي، صداي ناله و ضجّه از خانه من مي شنوي و مي بيني كه مرا غسل مي دهند.

عرض كردم: آقا جان! وقتي چنين شد جانشين شما كه خواهد بود؟

ـ آن كه جواب نامه ها را از تو بخواهد.

ـ علامت ديگر؟

ـ آن كه بر من نماز گزارد.

ـ نشان بعدي؟

ـ آن كه از محتواي كيسه خبر دهد؟

آن گاه هيبت امام (عليه السلام) مانع از آن شد كه بپرسم كدام كيسه؟ و در كيسه چيست؟

با نامه ها از نزد امام (عليه السلام) خارج شدم و به مدائن رفته و جواب نامه ها را گرفتم. درست پانزده روز بعد به سامرا بازگشتم، و همان طور كه امام (عليه السلام) فرموده بود، صداي ضجّه و ناله از خانه امام (عليه السلام) به گوش مي رسيد.

جعفر [كذّاب] برادر امام (عليه السلام) را ديدم كه جلوي در خانه ايستاده و شيعيان اطراف او را گرفته و به او تسليت و تهنيت مي گفتند. با خود گفتم: اگر او امام باشد، امامت از بين خواهد رفت. زيرا او را مي شناختم كه شراب مي خورد و در قصر قمار بازي مي كرد و طنبور مي نواخت! با اين حال من نيز نزديك شده و تسليت و تهنيت گفتم. اما او چيزي درباره نامه ها از من نپرسيد. آن گاه عقيد، خادم امام حسن عسكري (عليه السلام) خارج شد و گفت: آقا جان! برادرتان را كفن كرده اند، برخيزيد و بر او نماز بگزاريد.

جعفر با گروه شيعيان كه پيشاپيش آن ها عثمان بن سعيد و حسن بن علي ـ كه به دست معتصم كشته شد و معروف به سلمه بود ـ وارد شدند. وقتي وارد اتاق شديم، ديديم امام حسن عسكري (عليه السلام) در كفن پيچيده شده است. برادرش جعفر [كذاب] برخاست تا بر او نماز بخواند. اما همين كه مي خواست تكبير بگويد، پسر بچه گندم گوني كه موهاي پيچيده داشت و ميان دندانهايش باز بود، آمد و رداي جعفر را كشيد و گفت: كنار برو! اي عمو! من از تو به گزاردن نماز بر پدرم سزاوارترم.

جعفر در حالي كه رنگش پريده بود، كنار رفت، و آن طفل پيش آمد و بر امام حسن عسكري (عليه السلام) نماز خواند، پس از نماز، امام (عليه السلام) را كنار قبر پدرش امام هادي (عليه السلام) دفن نمود.

آن گاه آن آقا زاده نازنين رو به من نمود و گفت: اي بصري! جواب نامه هايي را كه به همراه داري، بده!

من همه را تحويل دادم و با خود گفتم: اين دو علامت، فقط سوّمين علامت كه خبر از محتواي كيسه است مانده.

وقتي نزد جعفر رفتم ديدم كه بر مرگ برادرش گريه مي كند. در اين حال «حاجز وشّاء» [1] آمد و گفت: آن طفل كه بود؟ بايد از او حجّتي مي خواستي.

جعفر گفت: به خدا قسم! او را اصلا نديده و نمي شناختم.

ما همان جا نشسته بوديم كه گروهي از اهالي قم وارد شدند و گفتند: مي خواهيم امام حسن عسكري (عليه السلام) را ملاقات كنيم.

ما شهادت حضرت (عليه السلام) را به اطلاع آنها رسانديم. گفتند: جانشين او كيست؟ مردم جعفر را نشان دادند.

آن ها بر او سلام كرده و تسليت و تهنيت گفتند، سپس پرسيدند: ما به همراه خود نامه ها و اموالي داريم، بگو نامه ها از چه كساني است؟ و مقدار وجوهات چقدر مي باشد؟

با شنيدن اين سخن، جعفر با عصبانيت برخاست و در حالي كه عبايش را مي تكاند، گفت: از ما مي خواهند كه علم غيب بدانيم.

در اين لحظه، خادم امام حسن عسكري (عليه السلام) آمد و گفت: نامه هاي شما از فلان و فلاني است، و در كيسه هزار دينار وجود دارد كه نقش ده دينار آن ساييده شده است.

آن ها نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: كسي كه تو را براي دريافت نامه ها و اموال فرستاده است امام است.

بعد از اين رويداد، جعفر نزد خليفه رفت و قضيه را گزارش داد. خليفه دستور دستگيري همسر امام حسن عسكري (عليه السلام) را صادر كرد تا محلّ اختفاي فرزندش را افشا كند. امّا نرجس خاتون (عليها السلام) وجود او را كلاًّ انكار نموده و ادّعا نمود كه هنوز باردار است.

خليفه نيز او را به «ابن ابي الشوارب» قاضي سپرد تا موضوع را تحقيق كند.

ولي در همان زمان «عبيدالله بن يحيي بن خاقان» به طور ناگهاني مُرد، گروهي در بصره شورش نموده و بر مأمورين خليفه تاختند ـ كه بعدها رهبر آن ها به صاحب الزنج معروف شد ـ. خليفه و اطرافيان او سرگرم دفع خطر آنها شدند، و از مسأله امام زمان (عليه السلام) و تحقيق درباره نرجس خاتون (عليها السلام) غافل ماندند. [2] .


پاورقي

[1] حاجز بن يزيد معروف به الوشّاء: يكي از وكلاي ناحيه مقدّسه بود، رجوع شود به تنقيح المقال، ج 3، ص 241.
[2] كمال الدين، ج 2، ص 475 و 476، من شاهد القائم (عليه السلام) ، بحار الانوار، ج 52، ص 67 و 68


نام کتاب : يادداشت نویسنده : يادداشت    جلد : 1  صفحه : 212
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست