responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 97

خالد بن وليد از ديدگاه عمر بن خطاب

کد مطلب: ٦٣٨٧ تاریخ انتشار: ٢٨ دي ١٣٩٦ - ٠١:٠٠ تعداد بازدید: 38352 مقالات » عمومي خالد بن وليد از ديدگاه عمر بن خطاب

 خالد بن وليد يكي از اصحاب پيامبر است كه در سال شش يا هفت هجري بعد از صلح حديبيه مسلمان شد وي قبل از مسلمان شد فرماندهي از فرماندهان لشگر كفر در بدر احزاب و خندق بود و كسي بود كه در جنگ احد با حمله به مسلمانان از شكاف كوه بزرگترين ضربه در احد را به اسلام وارد آورد و بعد از اين اقدام خالد بود كه حمزه سيدالشهداء عموي پيامبر به شهادت رسيد ، اما عده اي سعي در توجيه اعمال او و دفاع از او را دارند و با دادن القابي مانند سيف الاسلام سعي در تغيير نظر مسلمانان نسبت به خالد دارند . امام آنچه مهم است نظر خود صحابه خصوصا شخص عمر درباره خالد بن وليد است كه اگر اهل سنت اصرار بر دفاع از خالد داشته باشند در واقع نظرات خليفه دوم را رد كرده اند و به مخالفت با وي پرداخته اند اينك براي روشن شدن افكار مسلمانان برخي از برخوردها و واكنشهاي عمر بن الخطاب نسبت به خالد را ذكر مي كنيم تا مشخص شود نظر وي نسبت به سيف الاسلام خالد بن وليد چه بوده است.

عزل خالد نخستين اقدام حكومت عمر

زماني كه عمر به خلافت رسيد اولين كاري كه انجام داد عزل خالد بن وليد از امارت شام بود.

ولما ولي سيدنا عمر رضي الله تعالي عنه الخلافة أول شيء بدأ به عزل خالدا.

سيره حلبيه ج 3 ص 213- البداية و النهاية ابن كثير ج 7 ص 23 - به اين مضمون تاريخ الاسلام ذهبي ج 3 ص 123- الوافي بالوفيان صفدي ج 16 ص 329-

زماني كه آقاي ما عمر به خلافت رسيد اولين كاري كه انجام داد عزل خالد بود.

دستورعمر به برداشتن عمامه از سر خالد و برگرداندن نصف مال او به بيت المال

زماني كه عمر خالد را عزل كرد و ابوعبيده جراح را به جاي او گمارد دستور داد اگر از كارش توبه نكرد عمامه را از سر او بردار:

وكتب عمر إلي أبي عبيدة إن أكذب خالد نفسه فهو أمير علي ما كان عليه، وإن لم يكذب نفسه فهو معزول، فانزع عمامته عن رأسه وقاسمه ماله نصفين. فلما قال أبو عبيدة ذلك لخالد قال له خالد أمهلني حتي أستشير أختي، فذهب إلي أخته فاطمة - وكانت تحت الحارث بن هشام - فاستشارها في ذلك، فقالت له: إن عمر لا يحبك أبدا، وإنه سيعزلك وإن كذبت نفسك. فقال لها: صدقت والله. فقاسمه أبو عبيدة حتي أخذ [إحدي] نعليه وترك له الأخري.

البداية و النهاية ابن كثير ج 7 ص 23- سيره حلبيه ج 3 ص 213

عمر نامه اي به ابوعبيده نوشت كه اگر خالد اشتباهش را پذيرفت پس او بر امارت خود باقي است و اگر نپذيرفت پس او عزل مي شود پس عمامه او را از سرش بردار و مال او را دو نصف كن. پس زماني كه ابوعبيده اين مطلب را به خالد گفت خالد گفت مهلت بده تا با خواهرم مشورت كنم - خواهرش زن حارث بن هشام بود- پس با او مشورت كرد پس خواهرش به او گفت عمر تو را اصلا دوست ندارد و حتما تو را عزل خواهد كرد حتي اگر اشتباهت را بپذيري خالد به او گفت به خدا قسم راست گفتي. (واشتباهش را نپذيرفت) پس ابوعبيده مال او را تقسيم كرد حيت يك لنگه كفشش را برداشت و ديگري را گذاشت.

عمر و خيانت خالد به بيت المال

وبلغه أن خالدا أعطي الأشعث بن قيس عشرة آلاف وقد قصده ابتغاء إحسانه فأرسل لأبي عبيدة أن يصعد المنبر ويوقف خالدا بين يديه وينزع عمامته وقلنسوته ويقيده بعمامته لأن العشرة آلاف إن كان دفعها من ماله فهو سرف وإن كان من مال المسلمين فهي خيانة.

السيرة الحلبيه ج 3 ص 213.

به او خبر رسيد كه خالد به اشعث بن قيس ده هزار دينار هديه داده است و اين كار را از روي دوستي به او داده است پس به ابوعبيده نامه نوشت كه بر منبر مي روي و خالد را مقابلت قرار مي دهي و عمامه و كلاه خود او را بر مي داري و او را با عمامه اش مي بندي چرا كه اگر اين ده هزار دينار را از مال خودش داده كه اسراف است و اگر از مال مسلمانان است كه خيانت است.

شكستن پاي عمر و كينه او

علماي اهل سنت نقل كرده اند كه عمر و خالد كه پسرخاله نيز بودند با هم كشتي گرفتند و خالد ساق پاي عمر را شكست و همين مسئله موجب عداوت و كينه عمر شد:

أخبرنا أبو الحسن بن قبيس أنا أبو الحسن بن أبي الحديد أنا جدي أبو بكر أنا أبو محمد بن زبر نا محمد بن سليمان بن داود المنقري البصري نا أبو عثمان المازني نا الأصمعي عن سلمة بن بلال عن مجالد بن سعيد عن الشعبي قال اصطرع عمر بن الخطاب وخالد بن الوليد وهما غلامان وكان خالدا ابن خال عمر فكسر خالد ساق عمر فعولجت وجبرت وكان ذلك سبب العداوة بينهما.

تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 267- البتداية و النهاية ابن كثير ج 7 ص 131- سيره حلبيه ج 3 ص 231.

مجالد بن سعيد از شعبي نقل مي كند كه گفت : عمر و خالد بن وليد در كودكي با يكديگر كشتي مي گرفتند و خالد پسر خاله عمر بود پس خالد ساق پاي عمر را شكست پس معالجه كردند و خوب شد و اين مسئله موجب دشمني بين آن دو شد.

لقب دادن عدو الله به خالد سيف الله

وقدم خالد علي أبي بكر فقال له عمر يا عدو الله قتلت امرأ مسلما ثم نزوت علي امرأته لأرجمنك

اسد الغابة ج 4 ص 296- تاريخ الاسلام ذهبي ج 3 ص 36.

خالد (پس از بازگشت از تقل مالك بن نويره) نزد ابوبكر آمد پس عمر به او گفت اي دشمن خدا مردي از مسلمانان را كشتي و با همسرش همبستر شدي تو را سنگسار خواهم كرد.

همچنين طبري در تاريخش مي نويسد:

وأقبل خالد بن الوليد قافلا حتي دخل المسجد وعليه قباء له عليه صدأ الحديد معتجرا بعمامة له قد غرز في عمامته أسهما فلما أن دخل المسجد قام إليه عمر فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها ثم قال أرئاء قتلت امرءا مسلما ثم نزوت علي امرأته والله لأرجمنك بأحجارك.

تاريخ طبري ج 2 ص 504 - الكامل في التاريخ ابن اثير ج 2 ص 359- امتاع الاسماع ج 14 ص 240

خالد بن وليد بدون توجه به مسجد آمد و روي دوش او قبايي بود كه جاي شمشير در آن بود و عمامه اي پوشيده بود كه در آن تيرهايي قرار داده بود پس زماني كه داخل مسجد شد عمر بلند شد و تيرها را از عمامه او در آورد و شكست سپس به او گفت آيا ريا مي كني مرد مسلماني را كشتي و با همسرش همبستر شدي به خدا قسم تو را با سنگي كه خود درست كردي سنگسار خواهم كرد.

تعبير عمر از شمشير سيف الله به شمشير ظلم

وقال عمر لأبي بكر إن في سيف خالد رهقا فإن لم يكن هذا حقا حق عليه أن تقيده.

تاريخ طبري ج 2 ص 503 - الاصابة ابن حجر ج 5 ص 561- تاريخ الاسلام ج 3 ص 37

عمر به ابوبكر گفت به درستي كه در شمشير خالد ظلم وجود دارد ؛ پس اگر اين (عزل او ) حق نيست اين حق است كه او را محدود گرداني.

ابن عساكر اين چنين نقل مي كند:

قال عمر ان في سيف الله خالد رهقا.

تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 285.

عمر گفت : در خالد سيف الله ظلم وجود دارد.

نقل طبري شمشير خالد را ظالم مي دانست اما نقل ابن عساكر خود خالد را ظالم مي داند.

اعتراض عمر به پوشيدن حرير

أخبرنا أبو الحسن بن قبيس أنا أبو الحسن بن أبي الحديد أنا جدي أبو بكر أنا أبو محمد بن زبر نا العباس بن محمد نا الأصمعي عن ابن عون عن محمد أن خالد بن الوليد دخل علي عمر وعلي خالد قميص حرير فقال له عمر ما هذا يا خالد قال وما بأسه يا أمير المؤمنين أليس قد لبسه ابن عوف قال وأنت مثل ابن عوف ولك مثل ما لابن عوف ثم امر من حضره فمزقوه.

فتح الباري ابن حجر ج 6 ص 74- تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 269- سير اعلام النبلاء ذهبي ج 1 ص 380- تحفة الاحوذي مباركفوري ج 5 ص 316.

خالد بن وليد نزد عمر آمد در حاليكه پيراهن حرير پوشيده بود عمر به او گفت : خلد اين چه لباسي است كه پوشيدی؟ خالد گفت: چه اشكالي دارد اي امير المومنين آيا ابن عوف لباس حرير نمي پوشد عمر گفت: آيا تو مثل ابن عوف هستي و فضايل تو مثل ابن عوف است سپس به كساني كه حاضر بودند دستور داد كه لباس او را پاره كنند.

عمر و رياي خالد

أخبرنا أبو بكر محمد بن عبد الباقي أنا الحسن بن علي أنا محمد بن العباس أنا أحمد بن معروف نا الحسين بن الفهم نا محمد بن سعد أنا مسلم بن إبراهيم نا جويرية بن أسماء عن نافع قال لما قدم خالد بن الوليد من الشام قدم وفي عمامته أسهم ملطخة بالدم قد جعلها في عمامته فاستقبله عمر لما دخل المسجد فنزعها من عمامته فقال أتدخل مسجد النبي ( صلي الله عليه وسلم ) ومعك أسهم فيها دم وقد جاهدت وقاتلت وقد جاهد المسلمون قبلك وقاتلوا.

تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 269- سير اعلام النبلاء ج 1 ص 380.

زماني كه خالد از شام برگشت در عمامه خود تيرهايي گذاشته بود كه خون آلود بود پس زماني كه عمر در مسجد بود نزد او آمد پس آنها را از عمامه او برداشت پس گفت آيا وارد مسجد پيغمبر مي شوي در حاليكه همراهت تيرهاي خون آلود است و تو جهادت كردي و جنگيدي در حاليكه مسلمانان قبل از تو نيز جهاد كردند و جنگيدند.

همراهي عمر با عبدالرحمن در مخالفت با خالد

بعدما صنع ببني جذيمة ما صنع عاب عبد الرحمن بن عوف علي خالد ما صنع قال يا خالد أخذت بأمر الجاهلية قتلتهم بعمك الفاكه قاتلك الله قال وأعانه عمر بن الخطاب علي خالد.

تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر ج 16 ص 234- سير اعلام النبلاء ج 1 ص 370.

بعد از آن كارهايي كه (خالد) در بني جذيمه آن كارها را كرد عبدالرحمن بن عوف بر او اشكال گرفت و گفت اي خالد تو به شيوه جاهليت برخورد كردي و آن را به انتقام عمويت كشتي خدا تو را بكشد و عمربن الخطاب او را در دعواي با خالد ياري كرد.

همچنين ابن عساكر مي نويسد:

قال عمر لخالد ويحك يا خالد أخذت بني جذيمة بالذي كان من أمر الجاهلية أو ليس الإسلام قد محا ما كان في الجاهلية.

تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر ج 16 ص 234

عمر به خالد گفت : واي بر تو با بني جذيمه به شيوه جاهليت برخورد كردي آيا اسلام رسوم جاهلي را نابود نكرد.

عمر و درخواست عزل خالد از ابوبكر

أن أبا بكر بعث خالد بن الوليد إلي بني سليم حين ارتدوا عن الإسلام فقتل وحرق بالنار فكلم عمر أبا بكر فقال بعثت رجلا يعذب بعذاب الله انزعه.

تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 240.

ابوبكر خالد را به سمت قبيله بني سليم زماني كه از اسلام مرتد شده بودند اعزام كرد پس خالد آنها را كشت و با آتش سوزاند پس عمر به ابوبكر گفت: كسي را فرستادي كه به عذاب الهي عقاب مي كند او را عزل كن.

يعني تنها كاري كه خالد انجام مي دهد اين است كه افراد را مي كشد و مي سوزاند.

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 97
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست