مشهور است كه در اين قبر يكي از معروفترين صحابه رسول خدا خوابيده است ؛ (البته عده اي تنها آن را مقام ابو هريره مي داننددر هر صورت ) مردي كه اگر بخواهيم به صورتي ساده انگارانه از كنار او رد شويم همين نكته براي ما جلب توجه مي كند كه چرا بعد از 1400 سال هنوز هم قبر او مورد توجه و احترام استو حريم او زيارتگاه ؟
وكنيت أبا هريرة لأني وجدت هرة فحملتها في كمي فقيل لي أبو هريرة وهكذا أخرجه أبو أحمد الحاكم في الكني من طريق يونس بن بكير عن بن إسحاق وأخرجه بن منده من هذا الوجه مطولا وأخرج الترمذي بسند حسن عن عبيد الله بن أبي رافع قال قلت لأبي هريرة لم كنيت بأبي هريرة قال كنت أرعي غنم أهلي وكانت لي هرة صغيرة فكنت أضعها بالليل في شجرة وإذا كان النهار ذهبت بها معي فلعبت بها فكنوني أبا هريرة انتهي وفي صحيح البخاري أن النبيصلي الله عليه وسلمقال له يا أبا هر
الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص426
كنيه من را ابو هريره ( پدر گربه ) گذاشتند ، زيرا يك گربه پيدا كردم و آن را در آستين لباس خويش گذاشتم ؛ پس به من گفتند ابو هريره!!
اين روايت را ابو احمد حاكم در كني آورده است ...
و ترمذي نيز با سندي حسن از عبيد الله بن ابي رافع روايت مي كند كه گفت : به ابو هريره گفتم چرا كنيه تو را پدر گربه گذاشتند ؟ پاسخ داد : من گوسفندان خاندان خويش را مي چراندم وگربه اي كوچك نيز داشتم ؛ در شب آن را بر روي درختي مي نهادم و در روز آن را با خود برده با او بازي مي كردم ؛ به همين دليل كنيه من را ابو هريره گذاشتند ؛ و در صحيح بخاري روايت آمده است كه رسول خدا به او گفتند اي ابو هرّ ( پدر گربه )
در اين زمينه هيچ چيزي در دست نيست ؛ عده اي او را از قبيله دوس مي دانند ؛ ظاهر نيز چنين است اما در اين زمينه اختلافاتي وجود دارد :
اسماء الصحابة الرواة ص 37
در مورد دوران رشد او نيز جز دو يا سه روايت كه خود او نقل كرده ، چيزي به ما نرسيده است :
وقال أبو هريرة نشأت يتيماً وهاجرت مسكيناً وكنت أجيراً لبسرة بنت غزوان خادماً لها فزوجنيها الله تعالي ... قال وكنت أرعي غنماً وكان لي هرة صغيرة ألعب بها
عمدة القاري ج1 ص124
ابو هريره گفته است كه در حال يتيمي بزرگ شدم و در حال فقر هجرت كردم ؛ و كارگر بسرة دختر غزوان بودم و او را كارگري مي كردم ؛ اما خداوند من را به ازدواج او در آورد ... و نيز گفته است : من گوسفند مي چراندم و گربه اي كوچك داشتم كه با آن بازي مي كردم
و نيز گفته است :
حدثنا أبو عمر حفص بن عمرو ثنا عبد الرحمن بن مهدي ثنا سليم بن حيان سمعت أبي يقول سمعت أبا هريرة يقول نشأت يتيما وهاجرت مسكينا وكنت أجيرا لابنة غزوان بطعام بطني وعقبة رجلي أحطب لهم إذا نزلوا وأحدو لهم إذا ركبوا
سنن ابن ماجه ج2 ص817 ش 2445
در حال يتيمي بزرگ شدم و در حال فقر هجرت كردم ؛ و در مقابل غذاي شكمم و كفش پايم كارگري دخترغزوان را مي كردم ؛ وقتي كه ايشان در جايي ساكن مي شدند برايشان هيزم جمع مي كردم و وقتي كه حركت مي كردند براي شترانشان آواز ( حداء ) مي خواندم
مردي كه اگر گينس در زمان رسول خدا و خلفا زنده بود نام او را در كتاب ركوردها ثبت مي كرد ؛ مردي كه كمتر از 22ماه نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود اما بيش از 5374 روايت از ايشان نقل كرد ؛ يعني مردي با بيش از هشت روايت براي هر روز از روزهاي حيات رسول خدا !!!
أسماء الصحابة الرواة وما لكل واحد من العدد، ابن حزم، تحقيق: سيد كسروي حس ص 37
اگر روايات اهل سنت از او را ، با روايات ايشان از امير مومنان كه از زمان كودكي به همراه رسول خدا بود و تا آخرين لحظات از ايشان جدا نشد مقايسه كنيم ، به مقام علمي او پي مي بريم !!! زيرا اهل سنت از امير مومنان تنها 536 روايت نقل كرده اند .
همان ص44
يعني اگر بخواهيم تنها از زمان بعثت رسول خدا ميانگين بگيريم مي شود از هر صد روز شش روايت!!!
او در ماه صفر سال هشتم هجري (زمان جنگ خيبر) اسلام آورد و رسول خدا درسال دهم هجري از دنيا رفتند ؛ كه اين مدت حدود سه سال است ؛ اما ابو هريره تمامي اين مدت را در حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نبود ؛ بلكه بايد اشاره كرد كه بنا بر روايات ، او در جنگ موته نيز شركت داشته است و براي رفتن به اين جنگ و باز گشتن از آن در حالت عادي دو ماه وقت احتياج است .
المستدرك علي الصحيحين ج3 ص45 ش4356
نيز در ماه ذي القعده سال هشتم هجري به همراه علاء حضرمي - كه از طرف رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم والي بر بحرين شد ( صحيح البخاري ج5 ص2361 ش 6061) و بعد از رسول خدا نيز ابو بكر و عمر او را در آنجا باقي گذاشتند - بدانجا رفته است :
وأخرج بن سعد من طريق سالم مولي بني نصر سمعت أبا هريرة يقول بعثني رسول اللهصلي الله عليه وسلممع العلاء الحضرمي فأوصاه بي خيرا فقال لي ما تحب قلت أؤذن لك ولا تسبقني بآمين
الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص439
تاريخ مدينة دمشق ج67ص328
ابن سعد از سالم غلام بني نصر روايت كرده است كه از ابو هريره شنيدم كه گفت : رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) وسلم من را به همراه علاء حضرمي فرستاد و در مورد من به او سفارش خير كرد ؛ پس علاء به من گفت : چه دوست داري ؟ گفتم : دوست دارم براي تو اذان بگويم (مكبر نماز تو باشم ) و اينكه تو قبل از من ( در نماز ) آمين نگويي.
و روايات خود او از حضور او به همراه علاء تا زمان جنگ با مرتدين در زمان ابو بكر و نيز بعد از آن اشاره دارد :
مجمع الزوائد ج9 ص376
سمعت أبا هريرة يقول سألت عمر عن شيء سئلت عنه بالبحرين - وكان أبو هريرة مع العلاء بن الحضرمي -
مصنف عبد الرزاق ج6 ص352
از ابو هريره شنيدم كه مي گفت : از عمر در مورد مساله اي كه در بحرين از من سوال كردم پرسيدم - ابو هريره در بحرين همراه با علاء حضرمي بود
حدثنا الحسين بن أحمد بن بسطام الزعفراني البصري حدثنا إسماعيل بن إبراهيم صاحب الهروي حدثنا أبي عن أبي كعب صاحب الحرير عن سعيد الجريري عن أبي السليل ضريب بن نقير عن أبي هريرة قال لما بعث النبيصلي الله عليه وسلمالعلاء الحضرمي إلي البحرين تبعته فرأيت منه ثلاث خصال لا أدري أيتهن أعجب انتهينا إلي شاطئ البحر فقال سموا الله واقتحموا فسمينا واقتحمنا فعبرنا فما بل الماء إلا أسافل خفاف إبلنا فلما قفلنا صرنا معه بفلاة من الأرض وليس معنا ماء فشكونا إليه فقال فصلي صلوا ركعتين ثم دعا الله فإذا سحابة مثل الترس ثم أرخت عزاليها فشربنا وأسقينا ومات فدفناه في الرمل فلما سرنا غير بعيد قلنا يجيء السبع فيأكله فرجعنا فلم نره
المعجم الصغير ( الروض الداني ) ج1/ص245 ش 400
ابو هريره گفته است كه وقتي رسول خدا علاء را به بحرين فرستادند من با او همراه شدم و سه چيز از او ديدم كه نمي دانم كداميك عجيب تر بود !!! وقتي به ساحل دريا رسيديمگفت : نام خدا را بريدو به دشمن حمله كنيد ؛ ما نيز چنين كرديم و از آب عبور نموديم ، پس حتي آب كف پاي شتران ما را خيس نكرد !!! و وقتي در جايي چادر زديم آبي به همراه نداشتيم ، پس به او شكايت كرديم ؛ او گفت نماز بخوانيد و ما چنين كرديم ؛ سپس دعا نمود و خداوند ابري مانند سپر فرستاد كه باران بر ما فروريخت و ما سيراب شديم ؛ و وقتي كه مرد او را در رمل دفن كرديم ؛ وقتي كمي جلوتر رفتيم گفتيم درندگان مي آيند و بدن او را مي خورند ؛ پس بازگشتيم ( و قبر او را شكافتيم ) اما او را نديديم !!!
در مورد تاريخ وفات علاء ، حاكم در مستدرك مي گويد :
ثم أن عمر استعمله علي البحرين فتوفي بها فاستعمل مكانه أبا هريرة الدوسي وإنما توفي العلاء بن الحضرمي بالبحرين سنة إحدي وعشرين
المستدرك علي الصحيحين ج3 ص335باب ذكر مناقب العلاء بن الحضرمي رضي الله عنه ش 5282
عمر نيز او را والي بر بحرين قرار داد و وي در آنجا از دنيا رفت ؛ پس عمر ابو هريره را به جاي او به كار گماشت ؛ و علاء حضرمي در بحرين در سال 21 از دنيا رفت.
بنا بر اين او كمتر از يك سال و نه ماه ، شرف حضور در كنار رسول خدا را داشته است و آنچه اهل سنت ادعا مي كنند كه او سه سال در كنار رسول خدا بود اشتباهي است كه از عدم دقت در تاريخ نشات گرفته است .
همانطور كه خواهد آمد ، صحابه و تابعين در مورد رواياتي كه ابو هريره از رسول خدا نقل مي كرد ، مشكوك بودند به همين جهت از او سوال كردند آيا اين روايت را از رسول خدا شنيده اي ؟ اما وي پاسخ داد خير اين روايت را از جيب ( كيسه ) خويش آورده ام!!!
حدثنا عمر بن حفص حدثنا أبي حدثنا الأعمش حدثنا أبو صالح قال حدثني أبو هريرة رضي الله عنه قال قال النبيصلي الله عليه وسلمأفضل الصدقة ما ترك غني واليد العليا خير من اليد السفلي وابدأ بمن تعول تقول المرأة إما أن تطعمني وإما أن تطلقني ويقول العبد أطعمني واستعملني ويقول الابن أطعمني إلي من تدعني
فقالوا يا أبا هريرة سمعت هذا من رسول اللهصلي الله عليه وسلمقال لا هذا من كيس أبي هريرة
صحيح البخاري ج5 ص2048 كتاب النفقات باب وجوب النفقة علي الآهل والعيال ش 5040
ابو هريره گفت : رسول خدا فرمودند : بهترين صدقه آن است كه سبب بي نيازي شود و دست بالاتر ( دهنده ) بهتر از دست پايين تر است ؛ و در ابتدا به كسي كمك نما كه عيال وار باشد ؛ زن مي گويد يا به من غذا بده يا من را طلاق بده و بنده مي گويد به من غذا بده و از من كار بخواه و فرزند مي گويد : به من غذا بده ؛ من را به كه واگذار مي كني ؟
گفتند : اي ابو هريره اين را از رسول خدا شنيدي ؟ پاسخ داد : خير اين از جيب ابو هريره است !!!
قال سمعت أبا هريرة يقول ما كنا نستطيع أن نقول قال رسول اللهصلي الله عليه وسلمحتي قبض عمر قال أبو سلمة فسألته بم قال كنا نخاف السياط وأوما بيده إلي ظهره
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص344 - سير أعلام النبلاء ج2 ص602 - البداية والنهاية ج8 ص107
از ابو هريره روايت شده است كه گفت : ما نمي توانستيم بگوييم «رسول خدا گفته اند » تا اينكه عمر از دنيا رفت ؛ ابو سلمه مي گويد پرسيدم : براي چه ؟ پاسخ داد : از شلاق مي ترسيديم و به پشتش اشاره كرد.
سمعت أبا هريرة يقول ما كنا نستطيع أن نقول قال رسول الله صلي الله عليه وسلمحتي قبض عمر وقال محمد بن يحيي الذهلي ثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري قال... يقول أبو هريرة أفكنت محدثكم بهذه الأحاديث وعمر حي أما والله إذا لأيقنت أن المحففة ستباشر ظهري
البداية والنهاية ج8 ص107
ابو هريره گفته است كه اگر من اين روايات را كه براي شما گفتم در زمان زندگاني عمر مي گفتم ، يقين داشتم كه شلاق به پشتم مي خورد!!!
و در روايت مصنف عبد الرزاق و جامع ازدي آمده است :
إذا لألفيت المخفقة ستباشر ظهري
مصنف عبد الرزاق ج11 ص262 ش 20496- الجامع ج11 ص262 ش20496
ابزار خفقان عمر ( شلاق) با پشت من همراه مي شد .
وروي الدراوردي عن محمد بن عمرو عن أبي سلمة عن أبي هريرة وقلت له أكنت تحدث في زمان عمر هكذا قال لو كنت أحدث في زمان عمر مثل ما أحدثكم لضربني بمخفقته
تذكرة الحفاظ ج1 ص7
توجيه النظر إلي أصول الأثر ج1 ص62
به ابو هريره گفتم : آيا اين روايات را در زمان عمر مي گفتي ؟
پاسخ داد : اگر اين روايات را كه كنون براي شما مي گفتم در زمان عمر نقل مي كردم عمر من را با ابزار خفقان خويش مي زد .
ذهبي ، عالم مشهور اهل سنت در ترجمه ابوهريره مي نويسد :
عن السائب بن يزيد : سمع عمر يقول لأبي هريرة : لتتركن الحديث عن رسول الله صلي الله عليه وسلم ، أو لألحقنك بأرض دوس ! .
سير أعلام النبلاء ج 2ص 600 و كنز ج 10 ص 291 و البداية والنهاية ج8 ص106 و أخبار المدينة ج2 ص12 ش 1361 و تاريخ مدينة دمشق ج50 ص172 و ج67 ص343
اگر ابوهريره ، احاديثي نقل مي كرده است كه حقيقتاً از پيامبر اسلام شنيده بوده ، چرا عمر وي را از اين كار منع و حتي او را تهديد به تبعيد مي كند ؟ آيا امكان دارد كه عمر ، صحابي رسول خدا را بدون هيچ گناهي ، تنبيه كند ؟
كان بن عباس وابن عمر وأبو سعيد الخدري وأبو هريرة وعبد الله بن عمرو بن العاص وجابر بن عبد الله ورافع بن خديج وسلمة بن الأكوع وأبو واقد الليثي وعبد الله بن بحينة مع أشباه لهم من أصحاب رسول اللهصلي الله عليه وسلميفتون بالمدينة ويحدثون عن رسول اللهصلي الله عليه وسلممن لدن توفي عثمان إلي أن توفوا
الطبقات الكبري ج2 ص372- تاريخ الإسلام ذهبي ج5 ص414 - سير أعلام النبلاء ج2 ص607 و...
ابن عباس و ... و ابو هريره و و... در مدينه از زماني كه عثمان از دنيا رفت تا زماني كه مردند فتوا مي دادند و از رسول خدا روايت نقل مي كردند .
ابن أبي الحديد شافعي به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مي نويسد :
عن علي عليه السلام أنه قال : ألا إن أكذب الناس - أو قال : أكذب الاحياء - علي رسول الله صلي الله عليه وآله أبو هريرة الدوسي .
شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج4 ، ص68 .
از امير مومنان روايت شده است كه فرمود : آگاه باشيد كه دروغ گو ترين مردمان يا زندگان بر رسول خدا ابو هريره دوسي است .
وي در جاي ديگر مي گويد :
وقد صرح غير مرة بتكذيب أبي هريرة ، وقال : لا أحد أكذب من هذا الدوسي علي رسول الله صلي الله عليه وآله .
شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ،ج 20 ص 24
امير مومنان در بسياري موارد تصريح به دروغ گو بودن ابو هريره كرده اند و گفته اند : كسي بيشتر از ايندوسي ( ابو هريره دوسي) بر رسول ( ص ) دروغ نمي بندد!!!
ابن قتيبه نيزدر كتاب خويش اين مطلب را تاييد مي كند .
وذكر أبا هريرة فقال أكذبه عمر وعثمان وعلي وعائشة رضوان الله عليهم
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
سخن در مورد ابو هريره بود ؛ پس گفت : او را عمر و عثمان و علي و عائشه تكذيب كرده اند ؛
قسم مي خورم با ابو هريره (در رواياتش ) مخالفت مي كنم :
عن ابراهيم أن عليا رضي الله عنه بلغه أن أبا هريرة يبتديء بميامينه في الوضوء وفي اللباس فدعا بماء فتوضأ وبدأ بمياسيره وقال لأخالفن أبا هريرة
المحصول ( رازي ) ج4 ص464 - تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
وقتي به علي خبر رسيد كه ابو هريره ( قبل از شروع در وضو) در هنگام (شستن درست براي وارد شدن در ) وضو و نيز در لباس پوشيدن ، در ابتدا از دست راست شروع مي كند ، پس آبي طلب كرده و با آن وضو گرفته و با دست چپ شروع كردند وفرمودند : قسم مي خورم كه با ابو هريره مخالفت كنم .
در كتاب ضعفاء عقيلي وقتي به ترجمه مغيره بن سعيد مي رسد ، به تضعيف وي مي پردازد و اين ماجرا را دليلي براي تضعيف وي مي آورد :
حدثنا محمد بن أحمد الوراميني قال حدثنا يحيي بن المغيرة قال حدثنا أبو زهير قال حدثنا الأعمش عن أبي صالح وأبي رزين عن أبي هريرة عن النبيصلي الله عليه وسلمقال من أحدث حدثا أو آوي محدثا وذكر الحديث وذكر في آخره كلاما لأبي هريرة في علي وكلاما لعلي في أبي هريرة قال أبو زهير فحدث الأعمش بهذا الحديث وعنده المغيرة بن سعيد فلما بلغ قول أبي هريرة في علي قال كذب أبو هريرة فلما بلغ قول علي في أبي هريرة قال صدق علي قال فقال الأعمش صدق علي وكذب أبو هريرة لا ولكن غضب هذا فقال وغضب هذا فقال له
ضعفاء العقيلي ج4 ص179
مغيرة بن سعيد از ... از ابو هريره از رسول خدا روايت كرده است كه «هركس فاجعه اي انجام داد و يا كسي را كه فاجعه اي انجام داده پناه دهد» و سپس روايت را ذكر كرده است ؛ و در آخر اين روايت كلامي از ابي هريره را در ( ذم ) علي و كلام علي را در ( ذم ) ابو هريره نقل كرده است ؛ ابو زهير مي گويد اعمش اين روايت را در نزد مغيره نقل كرد ؛ وقتي به كلام ابو هريره در مورد علي رسيد گفت : ابو هريره ( در مورد علي ) دروغ گفت و وقتي به كلام علي در مورد ابو هريره رسيد گفت : علي ( در مورد ذم ابو هريره ) راست گفت ؛ اعمش گفت علي راست گفت و ابو هريره دروغ ؟!!! ( چنين نبوده است ، بلكه ) اين ( از ديگري ) عصباني شده و چيزي گفته و او نيز ( از اين عصباني شده ) و در مورد او چيزي گفته است !!!
جالب اينجاست كه اعمش اين ماجرا را زير سوال نمي برد و تنها مي گويد امير مومنان و ابو هريره از روي عصبانيت سخن گفته اند و نظر مغيره را زير سوال مي برد!!!
حبيب ابن أبي ثابت عن طاوس قال كنت جالسا جالسا عند ابن عمر فأتاه رجل فقال أن أبا هريرة يقول أن الوتر ليس بحتم فخذوا منه ودعوا فقال ابن عمر كذب أبو هريرة جاء رجل إلي رسول اللهصلي الله عليه وسلمفسأله عن صلاة اليل فقال مثني مثني فإذا خشيت الصبح فواحدة
جامع بيان العلم وفضله ( ابن عبد البر) ج2 ص154
نزد ابن عمر نشسته بودم ، پس شخصي آمده و گفت : ابو هريره مي گويد كه (در نماز شب) وتر خواندن ( نماز ها را تكي تكي خواندن ) لازم نيست ؛ اگر خواستيد وتر بخوانيد و اگر خواستيد خير ( دو تا دوتا نماز ها را با هم بخوانيد ) ؛ ابن عمر گفت : ابو هريره دروغ گفته است !!! شخصي به نزد رسول خدا آمد و از ايشان در مورد نماز شب پرسيد ، پس فرمودند : دو تا دوتا بخوان اما اگر ترسيدي كه صبح شود يكي بخوان
أخبرنا أبو محمد هبة الله بن سهل بن عمر الفقيه أنبأ أبو سعيد محمد بن علي بن محمد أنا أو طاهر محمد بن الفضل قال نا جدي أبو بكر محمد بن إسحاق بن خزيمة نا عبد القدوس بن محمد بن شعيب بن الحبحاب نا عمرو يعني ابن عاصم نا همام نا قتادة عن أبي حسان أن رجلين من بني عامر أنبآ عائشة فقالا أن أبا هريرة يحدث عن رسول اللهصلي الله عليه وسلمقال الشؤم في الدابة والمرأة والفرس قال فطارت شقة منها في السماء وشقة في الأرض فقالت كذب والذي أنزل الفرقان علي أبي القاسمصلي الله عليه وسلمما قاله له إنما كان أهل الجاهلية يتطيرون من ذلك
...حدثناه أبو موسي حدثني عبد الصمد نا همام نا قتادة عن أبي حسان أن رجلين من بني عامر دخلا علي عائشة فقالا لها إن أبا هريرة يقول ان الطيرة في الدار والمرأة والفرس فغضبت من ذلك غضبا شديدا وطارت شقة منها في السماء وشقة في الأرض فقالت كذب والذي أنزل الفرقان علي أبي القاسمصلي الله عليه وسلمما قاله إنما قال كان أهل الجاهلية يتطيرون من ذلك
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص352 - التمهيد لابن عبد البر ج9ص289 - طرح التثريب في شرح التقريب ج8 ص114 و...
دو نفر از بني عامر به عائشه گفتند : ابو هريره از رسول خدا ( ص) روايت نقل مي كند كه فرموده اند : شومي و پليدي در مركب و زن و اسب است ؛ اما يكي از آنها به آسمان رفت و يكي به زمين !!! عائشه گفت : قسم به كسي كه قرآن را بر رسول خدا نازل كرد ، دروغ گفته است ؛ تنها اهل جاهليت اين ها را شوم مي دانستند !!!
از ابو هريره روايت كرده اند رسول خدا فرمودند اگر بند كفش يكي از شما پاره شد ، تا زماني كه آن را درست نكرده است به راه نيفتد ؛ وقتي اين خبر به عائشه رسيد گفت : قسم مي خورم كه با ابو هريره در آنچه روايت كرده است مخالفت كنم.
وأخرج الترمذي بسند صحيح عن عائشة أنها كانت تقول لأخيفن أبا هريرة فيمشي في نعل واحدة وكذا أخرجه بن أبي شيبة موقوفا وكأنها لم يبلغها النهي وقولها لأخيفن معناه لأفعلن فعلا يخالفه وقد اختلف في ضبطه فروي لأخالفن وهو أوضح في المراد
فتح الباري ج10 ص310
ترمذي با سند صحيح از عائشه روايت كرده است كه مي گفت قسم مي خورم كه كاري انجام دهم كه مخالف نظر ابو هريره باشد ؛ پس با يك لنگه كفش به راه افتاد ؛ و ابن ابي شيبه نيز اين روايت را با سندي موقوف نقل كرده است ؛ و ظاهرا نهي رسول خدا به عائشه نرسيده است!!! ... و روايت شده است كه قسم مي خورم كه با ابو هريره مخالفت كنم و اين بسيار معنا را واضح مي كند.
ابن قتيبه در اين زمينه كلامي نقل مي كند كه يا راوي آن خود وي است و يا ابن مسعود ( از صحابه ) و در هر صورت مي تواند شاهد براي ما باشد .
وذكر أبا هريرة فقال أكذبه عمر وعثمان وعلي وعائشة رضوان الله عليهم وروي حديثا في المشي في الخف الواحد فبلغ عائشة فمشت في خف واحد وقالت لأخالفن أبا هريرة
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
سخن در مورد ابو هريره بود ؛ پس گفت : او را عمر و عثمان و علي و عائشه تكذيب كرده اند ؛ و او روايتي در موردراه رفتن در يك لنگه كفش نقل كرد ، وقتي اين خبر به عائشه رسيد گفت : قسم مي خورم كه با ابو هريره مخالفت كنم .
ابو هريره روايتي نقل كرده است كه سگ و الاغ و زن اگر از جلوي نماز گذار عبور كنند ، سبب بطلان نماز مي شوند ؛ عائشه از اين روايت بر آشفت و با چندين روايت ، بطلان ادعاي ابو هريره را اثبات كرد :
وروي أن الكلب والمرأة والحمار تقطع الصلاة فقالت عائشة رضي الله عنها ربما رأيت رسول اللهصلي الله عليه وسلم يصلي وسط السرير وأنا علي السرير معترضة بينه وبين القبلة
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
ابو هريره روايت كرد كه سگ و زن و الاغ ( در صورت عبور از جلوي نماز گذار ) نماز را باطل مي كنند ؛ پس عائشه گفت : من گاهي رسول خدا را مي ديدم كه به سوي وسط رخت خواب نماز مي خواند در حاليكه من بر روي رخت خواب بودم و بين ايشان و قبله واقع مي شدم.
حدثنا إسماعيل بن خليل حدثنا علي بن مسهر عن الأعمش عن مسلم يعني بن صبيح عن مسروق عن عائشة أنه ذكر عندها ما يقطع الصلاة فقالوا يقطعها الكلب والحمار والمرأة قالت لقد جعلتمونا كلابا
صحيح البخاري ج1 ص192ش 489
عائشه وقتياين فتوا را به او گفتند گفت : آيا شما ما را مانند سگ ها قرار داديد ؟
حدثنا أبو بكر بن أبي شيبة وأبو كريب واللفظ لأبي كريب قالا حدثنا بن إدريس عن الأعمش عن أبي رزين قال خرج إلينا أبو هريرة فضرب بيده علي جبهته فقال ألا إنكم تحدثون أني أكذب علي رسول الله
صحيح مسلم ج3 ص1660 ش2098 و الجمع بين الصحيحين ج3 ص123 و فيض القدير ج1ص308
ابوهريره به نزد ما آمد و با دست خويش بر پيشانيش زد و گفت : شما به هم مي گوييد كه من به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دروغ مي بندم؟؟؟!!!
حدثنا إبراهيم بن عبدالله ثنا محمد بن اسحاق ثنا قتيبة بن سعيد ثنا عمر بن عبدالله الروعي حدثني أبي عن أبي هريرة قال حفظت من رسول اللهصلي الله عليه وسلم خمسة جرب فأخرجت منها جرابين ولو أخرجت الثالث لرجمتموني بالحجارة
حلية الأولياء ج1 ص381
من از رسول خدا پنج كيسه روايت حفظ كردم كه از آن ها دو تا را ( براي شما ) باز كردم ؛ و اگر سومي را باز مي كردم من را با سنگ هدف قرار مي داديد !!!
حدثنا أبو بكر بن خلاد ثنا الحارث بن أبي أسامة ثنا كثير بن هشام ثنا جعفر بن برقان قال سمعت يزيد بن الأصم يقول سمعت أبا هريرة يقول يقولون أكثرت يا أبا هريرة والذي نفسي بيده لو حدثتكم بكل ما سمعته من رسول اللهصلي الله عليه وسلم لرميتموني بالقشع ثم ما ناظرتموني
حلية الأولياء ج1 ص381
از ابو هريره شنيدم كه مي گفت : مردم مي گويند ابو هريره زيادي روايت نقل مي كند ؛ قسم به كسي كه جانم در دست اوست اگر هرچيزي را كه از رسول خدا شنيده ام براي شما نقل كنم به من زباله پرت كرده و ديگر با من سخن نخواهيد گفت !!!
عن أبي هريرة أنه كان يقول لو أنبأتكم بكل ما أعلم لرماني الناس بالخرق وقالوا أبو هريرة مجنون
الطبقات الكبري ج2 ص364 و ج 4 ص 331
از ابو هريره روايت شده است كه گفت : اگر هر آنچه مي دانم به شما خبر دهم مردم به من زباله پرت كرده و مي گويند ابو هريره ديوانه است !!!
حدثنا عبد العزيز بن عبد الله قال حدثني مالك عن بن شهاب عن الأعرج عن أبي هريرة قال إن الناس يقولون أكثر أبو هريرة ...إن إخواننا من المهاجرين كان يشغلهم الصفق بالأسواق وإن إخواننا من الأنصار كان يشغلهم العمل في أموالهم
صحيح البخاري ج1 ص55 ش118 و ج2 ص827 ش 2223 و ج6 ص2677 ش 6921
از ابو هريره روايت شده است كه : مردم مي گويند ابو هريره زيادي روايت نقل مي كند ؛ ... بدرستيكه برادران من از مهاجرين معامله در بازار ايشان را ( از شنيدن روايت ) باز مي داشت و برادران من از انصار را كار در اموالشان ( باغاتشان)!!!
عن سعيد أن عائشة قالت لأبي هريرة أكثرت الحديث عن رسول اللهصلي الله عليه وسلميا أبا هريرة قال إني والله ما كانت تشغلني عنه المكحلة والخضاب ولكن أري ذلك شغلك عما استكثرت من حديثي
البداية والنهاية ج8 ص108 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص353 - سير أعلام النبلاء ج2 ص604 - الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص440- المعرفة والتاريخ ج1 ص262 - المستدرك علي الصحيحين ج3 ص582 ش6160
عائشه به ابو هريره گفت : زيادي از رسول خدا روايت مي كني !!!ابو هريره پاسخ داد : سرمه و خضاب ( و در بعضي روايات روغن و آينه ) من را از روايت شنيدن باز نداشت ، اما چنين به نظر مي رسد كه تو را باز داشته است ، زيرا روايات من را زياد مي داني!!!
ابو هريره از رسول خدا فتوايي بدين مضمون نقل كرد كه هر كس صبح هنگام جنب باشد ، نمي تواند روزه بگيرد
صحيح ابن حبان ج8 ص261 ش 3486
و آن را به رسول خدا نسبت مي داد :
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا سفيان عن عمرو عن يحيي بن جعدة عن عبد الله بن عمرو القاريء قال سمعت أبا هريرة يقول لا ورب هذا البيت ما أنا قلت من أصبح جنبا فلا يصوم محمد ورب البيت قاله ما أنا نهيت عن صيام يوم الجمعة محمد نهي عنه ورب البيت
مسند أحمد بن حنبل ج2 ص248 ش 7382
رجوع شود به المحصول ج4ص654 - قواطع الأدلة في الأصول ج1 ص378 - المستصفي ج1 ص104 - أصول السرخسي ج1 ص360
ازابو هريره شنيدم كه مي گفت : قسم به پروردگار كعبه كه من نيستم كه مي گويم هركس كه صبح جنب باشد نمي تواند روزه بگيرد ، قسم به پروردگار كعبه محمد اين را گفته است !!!من نبودم كه از روزه روز جمعه نهي كردم ؛ قسم به پروردگار كعبه محمد بود كه از آن نهي كرد!!!
اما چون روايات ابو هريره در بين صحابه مقبول نبود به همين جهت مروان ( امير مدينه ) به دو نفر ديگر دستور داد تا به نزد ام سلمه و عائشه همسران رسول خدا بروند و از ايشان در اين زمينه سوال كنند :
أنبأ محمد بن سلمة قال أنبأ بن القاسم عن مالك قال حدثني سمي أنه سمع أبا بكر بن عبد الرحمن يقول كنت أنا وأبي عند مروان بن الحكم وهو أمير المدينة فذكر أن أبا هريرة يقول من أصبح جنبا أفطر ذلك اليوم قال مروان أقسمت عليك يا عبد الرحمن لتذهبن إلي أمي المؤمنين عائشة وأم سلمة فلتسألنهما عن ذلك
سنن النسائي الكبري ج2 ص180 ش 2937
ابا بكر بن عبد الرحمن مي گويد من و پدرم در نزد مروان بوديم و او امير بر مدينه بود ؛ پس سخن از كلام ابو هريره به ميان آمد كه هركس صبح هنگام جنب باشد آن روز را نمي تواند روزه بگيرد .
مروان گفت : تو را قسم مي دهم كه به نزد ام المومنين عائشه و ام سلمه رفته و از ايشان در اين زمينه سوال كنيد .
حدثنا أحمد بن صالح حدثنا بن وهب حدثنا يونس عن بن شهاب عن عروة وأبي بكر قالت عائشة رضي الله عنها كان النبيصلي الله عليه وسلميدركه الفجر في رمضان من غير حلم فيغتسل ويصوم
رسول خدا گاهي در ماه رمضان در هنگام طلوع فجر جنب بودند ، پس غسل مي كردند و روزه مي گرفتند .
ابو هريره كه از اين روايت دو همسر رسول خدا جا خورده بود رنگش عوض شد !!!
فلقينا أبا هريرة وهو عند باب المسجد فقلنا له إن الأمير عزم علينا في أمر نذكره لك قال وما هو فحدثه أبي فتلون وجه أبي هريرة
صحيح ابن حبان ج8 ص270 ش 3499 - مصنف عبد الرزاق ج4 ص180 ش 7396 - المعجم الكبير ج18 ص292 ش749- مسند أحمد بن حنبل ج6 ص308 ش 26672- التمهيد لابن عبد البر ج22 ص42
ابو هريره را در كنار در مسجد ديديم و به او گفتيم امير ما را قسم داده است كه چيزي را به تو بگوييم .
گفت : چه چيزي ؟
وقتي پدرم براي او ماجرا را تعريف كرد رنگ چهره ابو بكر تغيير كرد!!!
و گفت : اين روايت را من از رسول خدا نشنيدم بلكه آن را از فضل بن عباس ( كه چند سال قبل از دنيا رفته بود ) شنيده ام و به قول عده اي از بزرگان اهل سنت ، مرده اي را شاهد گرفت !!!
رازي در كتاب خويش در مورد اين ماجرا از نظام نقل مي كند كه مي گويد :
فقال أبو هريرة أخبرني بذلك الفضل بن عباس
قال النظام والاستدلال به من ثلاثة أوجه :
أحدها أنه استشهد ميتا
وثانيها أنه لو لم يكن متهما فيه لما سألوا غيره
وثالثها أن عائشة وحفصة رضي الله عنهما كذبتاه
المحصول ( رازي ) ج4 ص467
ابو هريره گفته است اين روايت را به من فضل بن عباس خبر داد !!!
نظام گفته است : استدلال به اين روايت از سه جهت است :
1- او يك مرده را به عنوان شاهد معرفي كرد .
2- اگر ابو هريره در مورد اين روايت متهم نبود از غير او سوال نمي كردند.
اهل سنت در مورد كسي كه از خواب بيدار شده است و مي خواهد وضو بگيرد از ابو هريره روايت مي كنند كه بايد دست خود را قبل از وارد كردن آن در ظرف آب بشويد ؛ اما گروهي از صحابه و بزرگان بر او اشكال گرفتند كه اصحاب در زمان رسول خدا دست را در ظرف آب بزرگ و سنگي (مهراس) كه در مسجد رسول خدا بود برده و وضو مي گرفتند ؛ آيا قبل از وارد كردن دست در آن ، دست خويش را شسته بودند ؟
وقد ذكر إبراهيم النخعي أن أصحاب عبدالله كانوا إذا ذكر لهم حديث أبي هريرة في أمر المستيقظ من نومه بغسل يديه قبل إدخالهما الإناء قالوا إن أبا هريرة كان مهذارا فما يصنع بالمهراس وقال الأشجعي لأبي هريرة فما تصنع بالمهراس فقال أعوذ بالله من شرك
أحكام القرآن للجصاص ج3 ص359
ابراهيم نخعي روايت كرده است كه اصحاب عبد الله بن عباس وقتي براي ايشان روايت ابو هريره - در مورد كسي كه از خواب بيدار شده است و مي خواهد وضو بگيرد ، كه بايد دست خويش را قبل از وارد كردن در ظرف آب بشويد - نقل مي شد مي گفتند : ابو هريره هذيان گفته است ؛ او در مورد مهراس چه مي خواهد بگويد ؟
و اشجعي نيز به ابو هريره مي گفت : در مورد مهراس چه مي گويي؟ ( پس ابو هريره كه جوابي نداشت ناراحت مي شد و مي گفت ) از شر تو به خدا پناه مي برم!!!
وقد وافق ابن عباس علي ما تخيله من الاستبعاد عائشة حيث قالت رحم الله أبا هريرة لقد كان رجلا مهذارا فماذا يصنع بالمهراس
عائشه با ابن عباس در اينكه كلام ابو هريره را بعيد مي شمرد موافقت كرده است ، زيرا گفته است : خدا ابو هريره را رحمت كند ، او مردي بود كه هذيان مي گفت و نمي دانست كه در مورد مهراس چه جوابي بدهد!!!
وقال الثوري عن منصور عن إبراهيم قال كانوا يرون في أحاديث أبي هريرة شيئا وما كانوا يأخذون بكل حديث أبي هريرة إلا ما كان من حديث صفة جنة أو نار أو حث علي عمل صالح أو نهي عن شر جاء القرآن به ... وقد قال ما قاله إبراهيم طائفة من الكوفيين
البداية والنهاية ج8 ص109
رجوع شود به تاريخ مدينة دمشق ج67 ص361 و سير أعلام النبلاء ج2 ص608 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص67
ابراهيم گفته است كه علما در روايات ابي هريره اشكالاتي مي ديدند و همه روايات او را قبول نمي كردند ؛ مگر در مورد خصوصيان بهشت يا جهنم يا دعوت به انجام كاري نيك يا نهي از كار بدي كه قرآن از آن نهي كرده است ... و اين مطلبي را كه ابراهيم گفته است گروهي از كوفيين نيز مي گويند .
قال ابن كثير : وقال شريك ، عن مغيرة ، عن إبراهيم قال : كان أصحابنا يدعون من حديث أبي هريرة . وروي الأعمش ، عن إبراهيم ، قال : ما كانوا يأخذون من كل حديث أبي هريرة .
تاريخ ابن كثير 8 ص 109
اصحاب ما بسياري از روايات ابو هريره را رها مي كردند ... همه روايات ابو هريره را نمي گرفتند.
و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد :
وروي أبو أسامة عن الأعمش ، قال : كان إبراهيم صحيح الحديث ، فكنت إذا سمعت الحديث أتيته فعرضته عليه ، فأتيته يوما بأحاديث من حديث أبي صالح عن أبي هريرة ، فقال : دعني من أبي هريرة إنهم كانوا يتركون كثيرا من حديثه .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68
اعمش مي گويد : ابراهيم در روايت صحيح بود ( هيچ اشتباه و دروغي نداشت ) ؛ به همين جهت وقتي روايتي را مي شنيدم به نزد او رفته و اين روايت را براي او مي خواندم ؛ پس روزي براي او رواياتي از ابي صالح از ابو هريره آوردم اما او گفت :
من را از روايات ابو هريره معاف دار ؛ كه ايشان ( بزرگان حديث) بسياري از روايات او را ترك مي كنند
در اين زمينه مسلم بن حجاج نيشابوري (مولف صحيح مسلم) مي گويد :
حدثنا عبد الله بن عبد الرحمن الدارمي ثنا مروان الدمشقي عن الليث بن سعد حدثني بكير بن الاشج قال قال لنا بسر بن سعيد اتقوا الله وتحفظوا من الحديث فوالله لقد رأيتنا نجالس أبا هريرة فيحدث عن رسول اللهصلي الله عليه وسلمعن كعب وحديث كعب عن رسول اللهصلي الله عليه وسلم
التمييز ص175 ش 10 نوشته مسلم بن حجاج
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص359 به نقل از مسلم
البداية والنهاية ج8 ص109 به نقل از مسلم
بسر بن سعيد مي گفت : از خدا بترسيد و در مورد روايت با دقت پيش برويد ؛ قسم به خدا شما ما را ديديد كه با ابو هريره مي نشستيم اما او براي ما روايات رسول خدا را از كعب و روايات كعب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي كرد.
يكي از مسائلي كه تمامي علماي رجال اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند ، اين است كه ابوهريره مدلس بوده است و سخني را كه از ديگران شنيده بوده ، به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نسبت مي داده است .
ذهبي در ترجمه ابوهريره مي نويسد :
قال يزيد بن هارون : سمعت شعبة يقول : كان أبو هريرة يدلس .
سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 2 - ص 608و الكامل - عبد الله بن عدي - ج 1 - ص 68 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 67 - ص 359 و ... .
ابو هريره تدليس مي كرد .
ابن كثير دمشقي سلفي بعد از نقل اين سخن در نوع تدليس أبوهريره مي نويسد :
أي يروي ما سمعه من كعب وما سمعه من رسول الله صلي الله عليه وسلم ولا يميز هذا من هذا - ذكره ابن عساكر . وكان شعبة يشير بهذا إلي حديثه « من أصبح جنبا فلا صيام له » فإنه لما حوقق عليه قال : أخبرنيه مخبر ولم أسمعه من رسول الله صلي الله عليه وسلم .
البداية والنهاية - ابن كثير - ج 8 - ص 117 - 118 .
او آنچه را كه از كعب شنيده بود و آنچه را از رسول خدا شنيده بود نقل كرده و بين آن دو فرقي نمي گذاشت ؛ اين را ابن عساكر گفته است . و ظاهرا شعبه به اين روايت اشاره مي كند كه هركس كه صبح جنب از خواب بيدار شود نمي تواند روزه بگيرد ؛ پس بدرستيكه وقتي از او در مورد اين روايت بازجويي شد گفت : اين مطلب را كسي به من خبر داده بود و از رسول خدا نشنيده بودم !!!
ذهبي بعد از نقل اين روايت در توجه تدليس ابوهريره مي گويد :
قلت : تدليس الصحابة كثير ، ولا عيب فيه ؛ فإن تدليسهم عن صاحب أكبر منهم ؛ والصحابة كلهم عدول .
سير أعلام النبلاء ج 2 ص 608 .
مي گويم : تدليس صحابه زياد است و اشكالي ندارد ؛ زيرا تدليس ايشان از شخصي بالاتر از خودش بوده است و صحابه همگي عادل هستند!!!
در حالي كه اين سخن غير معقول و خلاف تحقيق است ؛ چرا كه ممكن شخص حذف شده از كساني باشد كه خداوند آن ها را در قرآنش اين گونه توصيف كرده است :
و از (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند، جمعي منافقند و از اهل مدينه (نيز)، گروهي سخت به نفاق پاي بندند. تو آنها را نمي شناسي، ولي ما آنها را مي شناسيم .
يا از اشخاصي همچون وليد بن عقبه باشد كه خداوند در باره او مي فرمايد :
اي كساني كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد!
وروي أبو يوسف ، قال : قلت لأبي حنيفة : الخبر يجئ عن رسول الله صلي الله عليه وسلم يخالف قياسنا ما تصنع به ؟ قال : إذا جاءت به الرواة الثقات عملنا به وتركنا الرأي ، فقلت : ما تقول في رواية أبي بكر وعمر ؟ فقال : ناهيك بهما ! فقلت : علي و عثمان ، قال : كذلك ، فلما رآني أعد الصحابة قال : والصحابة كلهم عدول ما عدا رجالا ، ثم عد منهم أبا هريرة وأنس بن مالك .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68 - روضة العلماء للزندويستي -كتائب أعلام الأخيار للكفوي
ابو يوسف شاگر ابو حنيفه مي گويد به ابو حنيفه گفتم : براي ما رواياتي از رسول خدا مي آيد كه با قياس ما مخالف است ، آنها را چه بكنيم ؟ فرمودند اگر روايت از افراد مورد اطمينان باشد به آن عمل كرده ونظر خويش را كنار مي گذاريم ؛ گفتم نظر شما در مورد روايات ابو بكر و عمر چيست ؟
تو را از كنار گذاشتن آن ها نهي مي كنم .
گفتم : علي و عثمان؟
پاسخ داد : آن دو نيز همچنين
وقتي كه ديد يك يك صحابه را مي شمارم گفت : صحابه همگي ايشان عادلند غير از چند نفر كه نام ايشان را برد و از ايشان ابو هريره بود و مالك بن انس.
قال أبو جعفر : وأبو هريرة مدخول عند شيوخنا غير مرضي الرواية ، ضربه عمر بالدرة ، وقال : قد أكثرت من الرواية وأحر بك أن تكون كاذبا علي رسول الله صلي الله عليه !
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص67
ابو جعفر گفته است : ابو هريره در نظر اساتيد ما مورد قبول نيست و روايات او پذيرفته نيست ؛ عمر او را با شلاق زد و به او گفت : زياد روايت گفته اي و براي تو سزاوار است كه بر رسول خدا دروغ بسته باشي
وعن عمر بن حبيب قال حضرت مجلس هارون الرشيد فجرت مسألة تنازعها الحضور وعلت أصواتهم فاحتج بعضهم بحديث يرويه أبو هريرة عن رسول الله صلي الله عليه وسلمفرفع بعضهم الحديث وزادت المدافعة والخصام حتي قال قائلون منهم لا يقبل هذا الحديث علي رسول اللهصلي الله عليه وسلملأن أبا هريرة متهم فيما يرويه وصرحوا بتكذيبه ورأيت الرشيد قد نحا نحوهم ونصر قولهم
تفسير القرطبي ج16ص298 - تهذيب الكمال ج21 ص294 - تاريخ بغداد ج11 ص197 - المنتظم ج10 ص163 - الوافي بالوفيات ج22 ص276
از عمر بن حبيب روايت شده است كه گفت : در مجلس هارون الرشيد حاضر بودم ؛ پس بحث در مورد مساله اي سر گرفت و صداها در اين زمينه بالا رفت ؛ پس عده اي از ايشان به روايتي كه ابو هريره در اين زمينه نقل كرده بود استشهاد كردند ؛ عده اي اين حديث را گرفته و آن را بالا بردند ( سند آن را به ابو هريره رساندند ) ؛ آنقدر بحث بالا گرفت كه عده اي از ايشان گفتند : اين حديث از رسول خدا قبول نيست ؛ زيرا ابو هريره راوي اين روايت در نقل آن متهم است ؛ و تصريح به تكذيب ابو هريره كردند ؛ و رشيد نيز به جهت ايشان ميل كرده و نظر ايشان را تاييد كرد.
كسي كه بسياري از روايات او در كتب اهل سنت ، منبع اخلاقيات ايشان است ؛ در صحيح بخاري اولين روايتي كه در زمينه اخلاق به آن استشهاد شده است روايت ابو هريره است :
حدثنا عبد الله بن محمد قال حدثنا أبو عامر العقدي قال حدثنا سليمان بن بلال عن عبد الله بن دينار عن أبي صالح عن أبي هريرة رضي الله عنه عن النبيصلي الله عليه وسلمقال الإيمان بضع وستون شعبة والحياء شعبة من الإيمان
صحيح البخاري ج1 12 ش 9
از ابو هريره از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) روايت شده است كه فرمودند : ايمان شصت و چند شاخه دارد و حياء از شاخه هاي ايمان است .
و اين وضعيت تا آخر صحيح بخاري ادامه دارد .
در اين زمينه ابن كثير مي گويد :
وقد كان أبو هريرة من الصدق والحفظ والديانة والعبادة والزهادة والعمل الصالح علي جانب عظيم
البداية والنهاية ج8 ص110
ابو هريره از جهت راستي و حفظ و ديانت و عبادت و زهد و كار نيك بر جايگاهي بزرگ بود!!!
محمود ابو ريه كتاب خويش را در مورد ابو هريره به اين نام ، نامگذاري كرده است ؛ و علت اين نامگذاري آن است كه ثعالبي در كتاب خويش «ثمار القلوب» در ضمن شمردن اوصاف صحابه ، به اين مطلب اشاره مي كند كه ابو هريره در بين ايشان به شيخ مضيرة معروف است :
شيخ المضيرة : كان أبو هريرة رضي الله عنه علي فضله وأختصاصه بالنبيصلي الله عليه وسلممزاحا أكولا ...
وعن أبي رافع قال كان أبو هريرة رضي الله عنه ربما دعاني إلي عشائه فيقول دع العراق للأمير فانتظرنا فإذا هو ثريد بزيت
وكان يدعي الطب فيقول ... وأطيب اللحم الكتف وحواشي فقار العنق والظهر
وكان يديم أكل الهريسة والفالوذج ويقول هما مادة الولد وكان يعجبه المضيرة جدا فيأكل مع معاوية فإذا حضرت الصلاة صلي خلف علي رضي الله عنه فإذا قيل له في ذلك قال مضيرة معاوية أدسم وأطيب والصلاة خلف علي أفضل
وكان يقال له شيخ المضيرة وقيل فيه :
وتولي أبو هريرة عن نصرعلي ليستفيد الثريدا
ولعمري إن الثريد كثير للذي ليس يستحق الهبيدا
ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ص111 ثعالبي ش159
سَروَر خورشت گوشت و ماست : ابو هريره رضي الله عنه با همه فضيلت هايش و نزديكيش به رسول خدا ، شوخ و پر خور بود ...
از ابو رافع روايت شده است كه ابو هريره گاهي اوقات من را به شام دعوت مي كرد و مي گفت : عراق را براي واليش بگذار ( يعني بگذار غذايم را بخورم و كاري به سياست نداشته باش ) پس منتظر مي مانديم و غذا را كه آبگوشتي چرب بود مي آوردند .
و ادعا مي كرد كه طبابت مي داند !!! و مي گفت : خوشمزه ترين گوشت ، گوشت كتف است و نيز راسته
و هميشه هريسه و فالوده مي خورد و مي گفت كه اين دو سبب توليد فرزند است ؛ و خوردن مضيره او را به شگفت مي آورد ؛ و آن را همراه با معاويه مي خورد ؛ و وقتي كه هنگام نماز مي شد در پشت سر علي نماز مي خواند و وقتي از او علت اين كار را مي پرسيدند پاسخ مي داد : خورشت معاويه چرب تر و خوشمزه تر است و نماز پشت سر علي برتر
و به او ، شيخ مضيره مي گفتند ؛ و در مورد او سروده اند كه :
ابو هريره دست از ياري علي كشيد
تا از خورشت استفاده كند
و قسم به جانم كسي كه لياقت هندوانه ابو جهل ( تلخ ترين ميوه )را ندارد
وكان يصلي خلف علي ويأكل علي سماط معاوية ويعتزل القتال ويقول الصلاة خلف علي أتم وسماط معاوية أدسم وترك القتال أسلم
شذرات الذهب ج1 ص64
او پشت سر علي نماز مي خواند و بر سر سفره معاويه غذا مي خورد و از جنگ كناره مي گرفت و مي گفت : نماز پشت سر علي كامل تر است و غذاي سر سفره معاويه چرب تر ، و دوري از جنگ براي حفظ جان بهتر !!!
محمود ابو رية در دو كتاب خويش (أضواء علي السنة المحمدية ص 199 و شيخ المضيرة أبوهريرة ص58) از كتاب خاص الخاص ثعالبي ص 43 از ابو هريره روايت مي كند كه گفت :
ما شممت رائحة أطيب من رائحة الخبز الحار ، وما رأيت فارسا أحسن من زبد علي تمر
هيچ بويي بهتر از بوي نان تازه احساس نكرده ام و هيچ سوار كاري بهتر از روغن سوار بر خرما نديده ام !!!
او بسيار پر خور بود و به دور خانه مي گرديد و مي گفت : واي بر من از شكمم!!!
حدثنا أحمد بن جعفر بن حمدان ثنا عبدالله بن أحمد بن حنبل حدثني أبي ثنا أبو عبيدة الحداد ثنا عثمان الشحام أبو سلمة ثنا فرقد السبخي قال كان أبو هريرة يطوف بالبيت وهو يقول ويل لي من بطني إذا أشبعته كظني وإن أجعته سبني
حلية الأولياء ج1 ص382
الزهد لابن حنبل ج1 ص178
ابوهريره دور خانه مي چرخيد و مي گفت : واي بر من از شكمم ؛ اگر او را سير كنم دل درد مي گيرم ،و اگر او را گرسنه نگاه دارم به من فحش مي دهد !!!
حدثنا أبو عمر حفص بن عمرو ثنا عبد الرحمن بن مهدي ثنا سليم بن حيان سمعت أبي يقول سمعت أبا هريرة يقول نشأت يتيما وهاجرت مسكينا وكنت أجيرا لابنة غزوان بطعام بطني ...
سنن ابن ماجه ج2 ص817 ش 2445
در حال يتيمي بزرگ شدم و در حال فقر هجرت كردم ؛ و در مقابل غذاي كارگري دخترغزوان را مي كردم ...
وروي عفان عن حماد بن سلمة عن ثابت عن أبي رافع قال كان مروان ربما استخلف أبا هريرة علي المدينة فيركب حمارا قد شد عليه برذعة وفي رأسه خلبة من ليف فيسير فيلقي الرجل فيقول الطريق الطريق قد جاء الأمير وربما أتي الصبيان وهم يلعبون بالليل لعبة الغراب فلا يشعرون بشئ يلقي نفسه بيهم ويضرب برجليه فيفزع الصبيان فيفرون
المعارف ص 278 - ربيع الأبرار ج2 ص 700 - الطبفات الكبري ج 4 ص 336
مروان گاهي ابو هريره را جانشين خويش در مدينه قرار مي داد ؛ پس در اين هنگام سوار بر الاغي مي شد كه بر روي آن رو اندازي انداخته بود بر سر خويش دستاري از ليف خرما مي بست و به راه مي افتاد ؛ پس مردمان را مي ديد و مي گفت : راه را باز كنيد ؛ امير آمده است ؛ و گاهي در شب وقتي كودكانبازي كلاغ مي كردند به نزد ايشان مي آمد اما ايشان نمي فهميدند ؛ پس ناگهان خود را بين ايشان مي انداخت و با پاهايش ( بر زمين) مي زد ؛ پس كودكان مي ترسيده فرار مي كردند!!!
ابن كثير نيز اين مطلب را نقل كرده اضافه مي كند :
ويضرب برجليه ، كأنه مجنون ، يريد بذلك أن يضحكهم ، فيفزع الصبيان منه
ناريخ ابن كثير ج 8 ص 113
با پاهايش چنان به زمين مي زد انگار كه ديوانه است و مي خواست ايشان را بخنداند ؛ اما كودكان مي ترسيدند.
وروت الرواة أن أبا هريرة كان يؤاكل الصبيان في الطريق ، ويلعب معهم
وكان يخطب وهو أمير المدينة ، فيقول : الحمد لله الذي جعل الدين قياما ، وأبا هريرة إماما ، يضحك الناس بذلك .
وكان يمشي وهو أمير المدينة ، فيقول : الحمد لله الذي جعل الدين قياما ، وأبا هريرة إماما ، يضحك الناس بذلك .
وكان يمشي وهو أمير المدينة في السوق ، فإذا انتهي إلي رجل يمشي أمامه ، ضرب برجليه الأرض ، ويقول : الطريق الطريق ! قد جاء الأمير ! يعني نفسه .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص69
روايت شده است كه او با بچه ها در راه غذا مي خورد و بازي مي كرد ؛ و وقتي كه در مدينه امير شد سخنراني مي كرد و مي گفت : خدا را شكر كه دين را استوار ساخت و من را امام كرد !!! و بدين وسيله مردم را مي خنداند و نيز در هنگام امارتش بر مدينه راه مي رفت و همين را مي گفت ؛ و در بازار راه مي رفت و وقتي به كسي مي رسيد كه جلوي او راه مي رود با پايش به زمين مي زد و مي گفت : راه را باز كنيد ؛ امير آمده است - و مقصودش خودش بود -
أخبرنا أبو عبد الله الحسين بن عبد الملك أنبأ أبو طاهر بن محمود أنا أبو بكر بن المقريء نا الخضر بن داود نا احمد بن داود السلمي نا أبو بكر البكراوي عن يحيي ابن سعيد الأنصاري عن سعيد بن المسيب قال كان أبي هريرة يسب مروان فإذا أعطاه سكت
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص374
ابو هريره به مروان فحش مي داد ولي وقتي كه مروان به او پول مي داد ساكت مي شد !!!
وعن سعيد بن المسيب أن أبا هريرة رضي الله عنه كان إذا أعطاه معاوية سكت وإن منعه وقع فيه إحياء علوم الدين ج2 ص136 رجوع كنيد به معرفة الثقات عجلي ج1 ص405 و تاريخ مدينة دمشق ج67 ص373 و سير أعلام النبلاء ج2 ص615
ابو هريره وقتي معاويه به او پول مي داد ساكت بود و وقتي كه پول نمي داد از او بدگويي مي كرد .
بازي با شطرنج در مورد... و ابو هريره روايت شده است
وقال الشافعي: كان سعيد بن جبير يلعب بالسطرنج استدباراً من وراء ظهره.
وروي الصعلوكي تجويزه عن أمير المؤمنين عمر بن الخطاب رضي الله تعالي عنه، وأبي اليسر وأبي هريرة ... والمروي عن أبي هريرة رضي الله تعالي عنه من اللعب به، مشهور في كتب الفقه.
حياة الحيوان الكبري ج 2 ذيل بحث العقرب
شافعي گفته است كه سعيد بن جبير با شطرنج از پشت سرش بازي مي كرد ؛ و صعلوكي جايز دانستن اين بازي را از عمر بن خطاب و ابي يسر و ابي هريره روايت كرده است ؛ و آنچه از ابي هريره روايت شده است كه با شطرنج بازي مي كرد در كتب فقه مشهور است .
وفي حديث بعضهم " رأيت أبا هريرة يلعب السدر " . قال ابن الأثير : هو لعبة يلعب بها يقامر بها ، وتكسر سينها وتضم ، وهي فارسية معربة عن ثلاثة أبواب
تاج العروس ج 6 ص 510 باب سدر
در روايت بعضي از ايشان كه آمده است ديدم ابو هريره با سدر بازي مي كند : ابن اثير گفته است اين بازي است كه با آن قمار مي شود و اين كلمه فارسي است و مقصود از آن سه در است .
بسياري از روايات ابو هريره از ماجراهايي است كه قبل از هجرت و در دوران مكه اتفاق افتاده است ؛ و اين روايات را بدون آنكه به كسي نسبت دهد خود مستقيما نقل مي كند!!!
حدثنا محمد بن عباد وبن أبي عمر قالا حدثنا مروان عن يزيد وهو بن كيسان عن أبي حازم عن أبي هريرة قال قال رسول اللهصلي الله عليه وسلملعمه عند الموت قل لا إله إلا الله أشهد لك بها يوم القيامة فأبي فأنزل اللهإنك لا تهدي من أحببتالآية
صحيح مسلم ج1ص55 ش 25
رسول خدا به عمويش ( ابو طالب ) در هنگام مرگ گفت » بگو لا اله الا الله تا در روز قيامت براي تو آن را شهادت بدهم اما قبول نكرد ؛ پس خداوند آيه نازل كرد كه تو كسي را كه دوست داشته باشي هدايت نمي كني!!!
وقتي كسي چنين مدار روايات باشد ، بايد شخصي بي طرف باشد ؛ كه بتوان سخنان او را از رسول خدا وضعيت در گيري و جنگ بين صحابه قبول كرد . و به همين جهت است كه ابو هريره در زمان جنگ معاويه با امير مومنان در جنگ شركت نمي كرد !!!:
وكان يصلي خلف علي ويأكل علي سماط معاوية ويعتزل القتال ويقول الصلاة خلف علي أتم وسماط معاوية أدسم وترك القتال أسلم
شذرات الذهب ج1 ص64
او پشت سر علي نماز مي خواند و بر سر سفره معاويه غذا مي خورد و از جنگ كناره مي گرفت و مي گفت : نماز پشت سر علي كامل تر است و غذاي سر سفره معاويه چرب تر ، و دوري از جنگ براي سلامت بهتر است !!!
[ فصل في ذكر الأحاديث الموضوعة في ذم علي ] وذكر شيخنا أبو جعفر الإسكافي رحمه الله تعالي - وكان من المتحققين بموالاة علي عليه السلام ، والمبالغين في تفضيله ، وإن كان القول بالتفضيل عاما شائعا في البغداديين من أصحابنا كافة ، إلا أن أبا جعفر أشدهم في ذلك قولا ، وأخلصهم فيه اعتقادا - أن معاوية وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعين علي رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام ، تقتضي الطعن فيه والبراءة منه ، وجعل لهم علي ذلك جعلا يرغب في مثله ، فاختلقوا ما أرضاه ، منهم أبو هريرة...
قال أبو جعفر : وروي الأعمش ، قال : لما قدم أبو هريرة العراق مع معاوية عام المجاعة ، جاء إلي مسجد الكوفة ، فلما رأي كثرة من استقبله من الناس جثا علي ركبتيه ، ثم ضرب صلعته مرارا ، وقال : يا أهل العراق ، أتزعمون أني أكذب علي الله وعلي رسوله ، وأحرق نفسي بالنار ! والله لقد سمعت رسول الله صلي الله عليه وآله يقول : ( إن لكل نبي حرما ، وإن حرمي بالمدينة ، ما بين عير إلي ثور ، فمن أحدث فيها حدثا فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين ) ، وأشهد بالله أن عليا أحدث فيها .
فلما بلغ معاوية قوله أجازه وأكرمه وولاه إمارة المدينة .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص63
فصلي در مورد روايات جعلي در بدگويي از علي : و استاد ما ابو جعفر اسكافي - كه از كساني بود كه در دوستي علي ثابت قدم بود و بسيار او را گرامي مي داشت ؛ اگر چه اعتقاد به برتري علي ( از ساير خلفا ) شايع در بين همه ياران ما در بغداد است اما او از بقيه در اين زمينه نظرش قوي تر بود و اعتقادش خالص تر - گفته است كه معاويه عده اي از صحابه و عده اي از تابعين را مامور كرد تا در مورد علي رواياتي زشت جعل كنند كه لازمه اين روايات اشكال به علي و بيزاري از او بود ؛ و براي ايشان حقوقي قرار داد كه آن قدر بود كه مردم بدان توجه كنند ؛ پس هر آنچه كه معاويه دوست داشت جعل كردند ؛ و يكي از ايشان ابو هريره بود ...
وقتي كه ابو هريره با معاويه در سال خشكسالي به عراق آمد به مسجد كوفه رفت و وقتي جمعيت زياد مردم را ديد دو زانو نشسته و سپس چندين بار با كف دست به قسمت بي موي سرش زد و گفت : اي اهل عراق ؛ آيا گمان مي كنيد كه من بر خدا و رسول او دروغ مي بندم و خود را با آتش مي سوزانم ؟ قسم به خدا كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مي فرمود : براي هر پيامبري حرمي است و حرم من در مدينه است از بين عير تا ثور ؛ پس هركس كه در آن سبب بروز فاجعه اي شود لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد ؛ و خدا را شاهد مي گيرم كه علي در مدينه سبب بروز فاجعه شد !!!
وقتي اين خبر به معاويه رسيد به او جايزه داد و او را گرامي داشت و حاكم بر مدينه نمود!!!
حدثنا محمد بن أحمد الوراميني قال حدثنا يحيي بن المغيرة قال حدثنا أبو زهير قال حدثنا الأعمش عن أبي صالح وأبي رزين عن أبي هريرة عن النبيصلي الله عليه وسلمقال من أحدث حدثا أو آوي محدثا وذكر الحديث وذكر في آخره كلاما لأبي هريرة في علي وكلاما لعلي في أبي هريرة قال أبو زهير فحدث الأعمش بهذا الحديث وعنده المغيرة بن سعيد فلما بلغ قول أبي هريرة في علي قال كذب أبو هريرة فلما بلغ قول علي في أبي هريرة قال صدق علي قال فقال الأعمش صدق علي وكذب أبو هريرة لا ولكن غضب هذا فقال وغضب هذا فقال له
ضعفاء العقيلي ج4 ص179
مغيرة بن سعيد از ... از ابو هريره از رسول خدا روايت كرده است كه «هركس فاجعه اي انجام داد و يا كسي را كه فاجعه اي انجام داده پناه دهد» و سپس روايت را ذكر كرده است ؛ و در آخر اين روايت كلامي از ابي هريره را در ( ذم ) علي و كلام علي را در ( ذم ) ابو هريره نقل كرده است ؛ ابو زهير مي گويد اعمش اين روايت را در نزد مغيره نقل كرد ؛ وقتي به كلام ابو هريره در مورد علي رسيد گفت : ابو هريره ( در مورد علي ) دروغ گفت و وقتي به كلام علي در مورد ابو هريره رسيد گفت : علي ( در مورد ذم ابو هريره ) راست گفت ؛ اعمش گفت علي راست گفت و ابو هريره دروغ ؟!!! ( چنين نبوده است ، بلكه ) اين ( از ديگري ) عصباني شده و چيزي گفته و او نيز ( از اين عصباني شده ) و در مورد او چيزي گفته است !!!
جالب اينجاست كه اعمش اين ماجرا را زير سوال نمي برد و تنها مي گويد امير مومنان و ابو هريره از روي عصبانيت سخن گفته اند !!!
قال الأصبغ : دخلت علي معاوية وهو جالس علي نطع من الأدم متكيا " علي وسادتين خضراوين ، عن يمينه عمرو بن العاص وحوشب وذو الكلاع ، وعن يساره أخوه عتبة وابن عامر بن كريز والوليد بن عقبة وعبد الرحمان بن خالد وشرحبيل بن السمط ، وبين يديه أبو هريرة وأبو الدرداء والنعمان بن بشير وأبو امامة الباهلي ، فلما قرأ الكتاب قال : ان عليا " لا يدفع إلينا قتلة عثمان ، فقلت له : يا معاوية لا تعتل بدم عثمان ، فإنك تطلب الملك والسلطان ، ولو كنت أردت نصرته حيا " لنصرته ولكنك تربصت به لتجعل ذلك سببا إلي وصولك إلي الملك ، فغضب من [ كلامي ]
فأردت ان يزيد غضبه فقلت لأبي هريرة : يا صاحب رسول الله اني أحلفك بالله الذي لا إله إلا هو ، عالم الغيب والشهادة ، وبحق حبيبه المصطفي عليه السلام ألا أخبرتني أشهدت غدير خم ؟
قال : بلي شهدته .
قلت فما سمعته [ يقول ] في علي ؟
قال : سمعته يقول : من كنت مولاه فعلي مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، وأخذل من خذله .
قلت له : فإذا أنت واليت عدوه وعاديت وليه .
فتنفس أبو هريرة الصعداء وقال : إنا لله وانا إليه راجعون
مناقب خوارزمي ص205 و تذكرة الخواص سبط ابن جوزي ص 48
اصبغ بن نباته مي گويد بر معاويه وارد شدم در حاليكه بر زير اندازي از چرم نشسته و بر دو پشتي سبز تكيه داده بود و در سمت راست او عمرو بن عاص و حوشب و ذوالكلاع و در سمت چپ او وليد بن عقبه و عبد الرحمن بن خالد و شرحبيل بن سمط بودند و در جلوي او ابو هريره و ابو درداء و نعمان بن بشير و ابو امامه باهلي ؛ وقتي نامه (امير مومنان را به او دادم و و او آن ) را خواند گفت : بدرستيكه علي كشندگان عثمان را به ما تحويل نمي دهد ؛ پس به او گفتم : اي معاويه ؛ غصه خون عثمان را نخور ، زيرا تو به دنبال حكومتي و اگر مي خواستي او را ياري كني در زمان زندگيش به داد او مي رسيدي ( اما لشكرت را در بيرون مدينه مستقر كردي و به ياري او نشتافتي ) اما تو درنگ كردي و كشته شدن او را وسيله براي حكومت خويش قرار دادي ؛ پس از كلام من خشمگين شد و من خواستم تا خشمگين تر شود ؛ پس به ابو هريره گفتم : اي صحابي رسول خدا ؛ تو را به خدايي كه جز او نيست ، خداي داناي پنهان و آشكار ، و به حق پيامبر عليه السلام قسم مي دهم كه به من بگو آيا در غدير خم حاضر بودي؟ پاسخ داد :آري
گفتم : آيا شنيدي كه در مورد علي چه فرمود ؟
گفت : از او شنيدم كه فرمود : هركس كه من مولاي اويم ، پس علي مولاي اوست ؛ خدايا هركسي را كه او را دوست مي دارد ، دوست بدار و هركس كه او را دشمن مي دارد دشمن بدار و ياري نما هركس او را ياري نمود و خوار بنما هركس را كه او را خوار نمايد .
به او گفتم : بنا بر اين تو دشمن او را ياري كردي و با يار او دشمني نمودي!!!
پس ابو هريره آهي از ته دل كشيد و گفت : إنا لله و إنا اليه راجعون!!!
وروي سفيان الثوري ، عن عبد الرحمن بن القاسم ، عن عمر بن عبد الغفار ، أن أبا هريرة لما قدم الكوفة مع معاوية ، كان يجلس بالعشيات بباب كندة ، ويجلس الناس إليه ، فجاء شاب من الكوفة ، فجلس إليه ، فقال : يا أبا هريرة ، أنشدك الله ، أسمعت رسول الله صلي الله عليه وآله يقول لعلي بن أبي طالب : ( اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ) ! فقال : اللهم نعم ، قال : فأشهد بالله ، لقد واليت عدوه ، وعاديت وليه ! ثم قام عنه .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68
وقتي ابو هريره همراه با معاويه به كوفه آمد ، شب ها در كنار درب كنده مي نشست ؛ و مردم نيز در كنار او مي نشستند ؛ پس جواني از كوفه آمد و در كنار او نشست و گفت : اي ابو هريره ؛ تو را به خدا قسم مي دهم كه آيا از رسول خدا شنيدي كه در مورد علي مي گفت : خدايا هركس او را دوست مي دارد دوست بدار و هركس با او دشمن است دشمن بدار ؟
پس گفت : خدا را شاهد مي گيرم كه چنين است .
پس جوان گفت : من نيز خدا را شاهد مي گيرم كه او دشمن او را دوست خود گرفتي و با دوست او دشمني كردي و سپس ايستاده و رفت .
وقتي علاء حضرمي در بحرين از دنيا رفت ، عمر ابو هريره را كه از زمان رسول خدا با علاء همراه شده بود در آنجا به كار گمرد :
ثم أن عمر استعمله علي البحرين فتوفي بها فاستعمل مكانه أبا هريرة الدوسي وإنما توفي العلاء بن الحضرمي بالبحرين سنة إحدي وعشرين
المستدرك علي الصحيحين ج3 ص335باب ذكر مناقب العلاء بن الحضرمي رضي الله عنه ش 5282
عمر نيز او را والي بر بحرين قرار داد و وي در آنجا از دنيا رفت ؛ پس عمر ابو هريره را به جاي او به كار گماشت ؛ و علاء حضرمي در بحرين در سال 21 از دنيا رفت.
در زمان معاويه نيز نائب رييس مدينه ( جانشين مروان ) بود:
ناريخ ابن كثير ج 8 ص 113 - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص63 و 69 - ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ص111 ش159 للثعالبي
جالب اينجاست كه هم عمر او را به خاطر دزدي از بيت المال از كار بر كنار كرد و هم معاويه او را به خاطر بد دهاني عزل نمود :
مورخين نقل كرده اند كه عمر بن خطاب در سال 21 هـ ابوهريره به عنوان والي به بحرين فرستاد . به خليفه خبر دادند كه ابو هريره مال و ثروت هنگفتي جمع آوردهكرده است . خليفه در سال 23 وي را عزل و به مدينه فراخواند . وقتي ابو هريره آمد ، عمر به وي گفت :
يا عدوّ الله وعدوّ كتابه، أسرقت مال الله؟!
اين دشمن خدا و دشمن كتاب خدا ! مال خدا را سرقت مي كني ؟
ابوهريره در جواب گفت :
لم أسرق وإنّما هي عطايا الناس لي .
دزدي نكرده ام ، اين ها هديه هايي است كه مردم به من داده اند !
الكامل، لابن الأثير ، حوادث سال 23 و الطبقات الظكبري ، ابن سعد ، ج4 ، ص335 و... .
ابن عبد ربه در عقد الفريد مي نويسد :
ثم دعا أبا هريرة فقال له: هل علمت من حين أني استعملتك علي البحرين، وأنت بلا نعلين، ثم بلغني أنك ابتعت أفراساً بألف دينار وستمائة دينار؟ قال: كانت لنا أفراس تناتجت، وعطايا تلاحقت. قال: قد حسبت لك رزقك ومؤونتك وهذا فضل فأده. قال: ليس لك ذلك. قال بلي والله وأوجع ظهرك. ثم قام إليه بالدرة فضربه حتي أدماه .
عقد الفريد ، ج1 ، ص13 ، باب ما يؤخذ السلطان من الحزم .
عمر ابو هريره را خواسته و به او گفت :آيا به ياد داري وقتي كه من تو را والي بر بحرين كردم در حالي كه حتي كفش به پا نداشتي ؟ حال به من خبر رسيده است كه چند اسب را به قيمت هزار و ششصد دينار خريده اي ؟گفت : ما چند اسب داشتيم كه فرزند زاييدند و مقداري هم هديه به ما رسيد .
عمر گفت : من براي تو مقدار حقوق تو و خرجي تو را داده بودم و اين مقدار زيادي است ؛ پس بايد آن را برگرداني .
ابو هريره گفت : تو حق اين كار را نداري !!!
عمر گفت : قسم به خدا كه چنين حقي دارم و پشت تو را هم به درد خواهم آورد!!!
ابن عبد ربه در ادامه اين گفتگو عبارتي را از عمر نقل مي كند كه اگر در مورد پست ترين انسان ها هم گفته شود سبب شرم او خواهد شد :
قال: ذلك لو أخذتها من حلال وأديتها طائعاً. أجئت من أقصي حجر البحرين يجبي الناس لك لا لله ولا للمسلمين! ما رجعت بك أميمة إلا لرعية الحمر. وأميمة أم أبي هريرة.
عقد الفريد ، ج1 ، ص13 ، باب ما يؤخذ السلطان من الحزم .
عمر گفت : اين مال در صورتي براي تو بود كه آن را از راه حلال به دست آورده بودي و كار خود را به صورت اختياري ( و نه از طرف من ) انجام مي دادي ؛ آيا تو از دور ترين نقاط بحرين ( دوس ) به اينجا آمده اي (مسلمان شده اي و ولايت به دست گرفته اي ) تا مردم براي تو پول جمع كنند ؟ نه خدا راضي است و نه خلق خدا .
مادرت اميمه تو را تغوط نكرد مگر براي چراندن خرها!!!
همانطور كه گذشت كلمات ابو هريره را در فرار از جنگ صفين بيان كرديم :
وكان يصلي خلف علي ويأكل علي سماط معاوية ويعتزل القتال ويقول الصلاة خلف علي أتم وسماط معاوية أدسم وترك القتال أسلم
شذرات الذهب ج1 ص64
او پشت سر علي نماز مي خواند و بر سر سفره معاويه غذا مي خورد و از جنگ كناره مي گرفت و مي گفت : نماز پشت سر علي كامل تر است و غذاي سر سفره معاويه چرب تر ، و دوري از جنگ براي حفظ جان بهتر !!!
در تاريخ جنگ ديگري نيز در زمان رسول خدا نقل شده است كه ابو هريره در آن شركت داشت ؛ به روايت ذيل توجه كنيد :
أخبرنا أبو عبد الله الأصبهاني ثنا الحسين بن الجهم ثنا الحسين بن الفرج ثنا الواقدي ثنا خالد بن إلياس عن الأعرج عن أبي هريرة رضي الله عنه قال لقد كان بيني وبين بن عم لي كلام فقال إلا فرارك يوم مؤتة فما دريت أي شيء أقول له
المستدرك علي الصحيحين ج3 ص45 ش4356
از ابو هريره روايت شده است كه گفت : بين من و پسر عمويم دعوا بود ؛ ( پس او گفت و من جواب دادمتا اينكه گفت : همه چيز را جواب دادي ) غير از فرارت در روز جنگ موته ؛ و ندانستم كه چه پاسخي به او بدهم !!!
با اينكه اهل سنت روايت كرده اند كه رسول خدا فرمودند : اگر معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد ، ابي هريره در اين زمينه مي گويد :
ونظر أبو هريرة إلي عائشة بنت طلحة فقال سبحان الله ما أحسن ما غذاك أهلك والله ما رأيت وجها أحسن منك إلا وجه معاوية علي منبر رسول الله
طبائع النساء ابن عبد ربه ص59 و نيز العقد الفريد ج 6 ص 101
ابو هريره روزي به عائشه دختر طلحه نظر كرده و گفت : سبحان الله ، چقدر خاندان تو به تو رسيده اند ؛ قسم به خدا كه من چهره اي از چهره تو زيباتر نديدم مگر چهره معاويه بر منبر رسول خدا!!!
وقال الشافعي قال أبو هريرة رأيت هندا بمكة كأن وجهها فلقة قمر وخلفها من عجيزتها مثل الرجل الجالس ومعها صبي يلعب فمر رجل فنظر إليه فقال إني لأري غلاما إن عاش ليسودن قومه فقالت هند إن لم يسد إلا قومه فأماته الله وهو معاوية بن أبي سفيان
البداية والنهاية ج8 ص118
شافعي گفته است كه ابو هريره گفت :در مكه هند ( مادر معاويه ) را ديدم كه چهره اش مانند قرص ماه بود و از پشت سر مانند مردي نشسته به نظر مي آمد و پسري همراه او بود كه بازي مي كرد ؛ پس مردي گذتش و گفت : من كودكي را مي بينم كه اگر بزرگ شود سرور قومش خواهد بود !!!
هند گفت : اگر او تنها سرور بر قومش بشود خدا او را بكشد ( او سرور همه مردم خواهد شد)
آري ابو هريره وقتي با معاويه خوب بود چنين فضيلت هايي را در مورد علم غيب مادر او نقل مي كند!!! اما وقتي معاويه و مروان بخشش خويش را به او كم كردند ، شروع كرد بر ضد ايشان سخن گفتن و روايت نقل كرد كه :
حدثنا موسي بن إسماعيل حدثنا عمرو بن يحيي بن سعيد بن عمرو بن سعيد قال أخبرني جدي قال كنت جالسا مع أبي هريرة في مسجد النبيصلي الله عليه وسلمبالمدينة ومعنا مروان قال أبو هريرة سمعت الصادق المصدوق يقول هلكة أمتي علي يدي غلمة من قريش فقال مروان لعنة الله عليهم غلمة فقال أبو هريرة لو شئت أن أقول بني فلان وبني فلان لفعلت فكنت أخرج مع جدي إلي بني مروان حين ملكوا بالشام فإذا رآهم غلمانا أحداثا قال لنا عسي هؤلاء أن يكونوا منهم قلنا أنت أعلم
صحيح البخاري ج6 ص2589 ش 6649 باب قول النبيصلي الله عليه وسلمهلاك أمتي علي يدي أغيلمة سفهاء
همراه با ابو هريره در مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نشسته بوديم و مروان نيز همراه ما بود ؛ پس ابو هريره گفت : از راستگوي تصديق شده ( رسول خدا ) شنيدم كه مي گفت : هلاكت امت من به دست جواناني قريشي است .
مروان گفت : خدا اين گروه را لعنت كند .
ابو هريره گفت : اگر بخواهم مي گويم كه ايشان فرزندان فلاني و فلاني هستند .
بعد از اين ماجرا همراه با پدر بزرگم به نزد بني مروان رفتيم در حاليكه در شام به حكومت رسيده بودند ؛ وقتي ايشان را ديد كه جوان هستند گفت : سزاوار است كه اين جوانان از همان ها باشند!!!
ابن عماد حنبلي در مورد اين روايت مي گويد :
وعلي فعل الأمويين وأمرائهم بأهل البيت حمل قولهصلي الله عليه وسلمهلاك أمتي علي أيدي أغيلمة من قريش قال أبو هريرة لو شئت أن أقول بني فلان وبني فلان لفعلت ومثل فعل يزيد
شذرات الذهب ج1 ص68
اين روايت رسول خدا كه «هلاكت امت من به دست جواناني از قريش است ...» بر كارهاي امويان و خاندان ايشان با اهل بيت حمل مي شود . و نيز كارهاي يزيد.
اهل سنت او را به عنوان مهم ترين شاگرد رسول خدا مي دانند ، و طبيعتا اگر كسي شاگردي رسول خدا را نموده باشد ديگر محتاج شاگردي يهود و نصاري و مطالعه كتب ايشاننخواهد شد ؛ مخصوصا مثل ابو هريره اي كه بايد روايات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را در نهي از خواندن كتاب هاي انبياي گذشته شنيده باشد :
اما با همه اين احوال مي بينيم كه ابو هريره به جاي حفظ احترام رسول خدا به عنوان استاد خويش ، زانوي تلمذ و شاگردي در جلوي احبار و بزرگان يهود تازه مسلمان زده تا از ايشان علم ياد بگيرد!!!
أخبرنا محمد بن عبد الله انا روح عن كهمس بن الحسن عن عبد الله بن شقيق قال جاء أبو هريرة رضي الله عنه إلي كعب يسأل عنه وكعب في القوم فقال كعب ما تريد منه فقال أما اني لا أعرف لأحد من أصحاب رسول اللهصلي الله عليه وسلمان يكون أحفظ لحديثه مني فقال كعب أما انك لن تجد طالب شيء الا سيشبع منه يوما من الدهر الا طالب علم أو طالب دنيا فقال أنت كعب قال نعم قال لمثل هذا جئت
سنن الدارمي ج1 ص98 ش 284- الطبقات الكبري ج4 ص332 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص341
روزي ابو هريره به نزد كعب آمد - در حاليكه كعب در بين گروهي نشسته بود - تا از او سوال كند ؛ پس كعب از او سوال كرد كه چه مي خواهي ؟
پاسخ داد : آگاه باش كه من كسي از اصحاب رسول خدا ( ص ) را نمي شناسم كه از من بيشتر روايت حفظ كرده باشد ؛ كعب گفت : آگاه باش كه جوينده هيچ چيزي نيست كه روزي از آن سير مي شود مگر جوينده علم يا جوينده دنيا .
حدثنا عبد الله حدثني أبي قال قرأت علي عبد الرحمن مالك عن يزيد بن عبد الله بن الهاد عن محمد بن إبراهيم بن الحرث التيمي عن أبي سلمة بن عبد الرحمن عن أبي هريرة أنه قال خرجت إلي الطور فلقيت كعب الأحبار فجلست معه فحدثني عن التوراة وحدثته عن رسول اللهصلي الله عليه وسلم
مسند أحمد بن حنبل ج2 ص486 ش 10308 و ج5 ص453 ش 23842
ابو هريره گفت : به طور رفتم و در آنجا كعب الاحبار را ديدم و با او نشستم ، پس او براي من از تورات روايت كرد و من براي او از رسول خدا ( ص )
عن أبي هريرة قال لقي كعبا فجعل يحدثه ويسأله فقال كعب ما رأيت رجلا لم يقرأ التوراة أعلم بما في التوراة من أبي هريرة
الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص440 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص343 - سير أعلام النبلاء ج2 ص600
از ابو هريره روايت شده است كه كعب را ديده و با او روايت گفت و از او سوال كرد ؛ پس كعب به او گفت : هيچ مردي را مانند ابو هريره نديده ام كه تورات را نخوانده باشد و به آنچه در آن است آگاهي داشته باشد .
كار ابو هريره به جايي رسيد كه روايات رسول خدا را از كعب نقل مي كرد و روايات كعب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم :
در اين زمينه مسلم بن حجاج نيشابوري (مولف صحيح مسلم) مي گويد :
حدثنا عبد الله بن عبد الرحمن الدارمي ثنا مروان الدمشقي عن الليث بن سعد حدثني بكير بن الاشج قال قال لنا بسر بن سعيد اتقوا الله وتحفظوا من الحديث فوالله لقد رأيتنا نجالس أبا هريرة فيحدث عن رسول اللهصلي الله عليه وسلمعن كعب وحديث كعب عن رسول اللهصلي الله عليه وسلم
التمييز ص175 ش 10 نوشته مسلم بن حجاج
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص359 به نقل از مسلم
البداية والنهاية ج8 ص109 به نقل از مسلم
بسر بن سعيد مي گفت : از خدا بترسيد و در مورد روايت با دقت پيش برويد ؛ قسم به خدا شما ما را ديديد كه با ابو هريره مي نشستيم اما او براي ما روايات رسول خدا را از كعب و روايات كعب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي كرد.
در اين زمينه روايات برخورد عمر با ابو هريره گذشت كه مهمترين آن ها اين روايت است :
عن السائب بن يزيد قال سمعت عمر بن الخطاب يقول لأبي هريرة لتتركن الحديث عن رسول اللهصلي الله عليه وسلمأو لألحقنك بأرض دوس وقال لكعب لتتركن الحديث أو لألحقنك بأرض القردة
كنز العمال ج10 ص129 ش 29472- تاريخ مدينة دمشق ج50 ص172و ج67 ص343 - أخبار المدينة ج2 ص12 ش 1361 - البداية والنهاية ج8 ص106 - سير أعلام النبلاء ج2 ص601
از سائب بن يزيد روايت شده است كه گفت : از عمر بن خطاب شنيدم كه به ابو هريره مي گفت : يا روايت كردن از رسول خدا ( ص ) را كنار مي گذاري يا اينكه تو را به دوس تبعيد مي كنم ؛ و به كعب نيز مي گفت : يا روايت كردن از رسول خدا را كنار مي گذاري يا تو را به سرزمين ميمون ها ( يهود كه به صورت ميمون مسخ شدند ) تبعيد مي كنم!!!
ابو هريره بعد از عمري جعل روايت و نسبت دادن آن به رسول خدا در سال 59 هجري در حدود هشتاد سالگي در قصر خويش در عقيق از دنيا رفت ؛ مرگ او در زماني بود كه خود وي مي گفت بر آن حالتي كه در هنگام وفات رسول خدا داشتند ، باقي نمانده است !!!
از سدي روايت شده است كه گفت :
رأيت نفرا من أصحاب النبيصلي الله عليه وسلممنهم أبو سعيد الخدري وأبو هريرة وابن عمر كانوا يرون أنه ليس أحد منهم علي الحال التي فارق عليها محمدا إلا عبد الله بن عمر
تاريخ مدينة دمشق ج31 ص111 - معجم الأدباء ج2 ص297 - المستدرك علي الصحيحين ج3 ص646 ش 6371
عده اي از اصحاب رسول خدا را ديدم كه در بين ايشان ابو سعيد خدري و ابو هريره و ابن عمر بودند و چنين اعتقاد داشتند كه بر حالتي كه از رسول خدا جدا شده اند باقي نمانده اند ، مگر ابن عمر !!!
معاويه نيز دست مزد عمري خوش خدمتي ابو هريره را به ورثه او پرداخت كرد :
حدثنا أبو عبد الله الأصبهاني ثنا الحسن بن الجهم ثنا الحسين بن الفرج ثنا محمد بن عمر قال توفي أبو هريرة سنة تسع وخمسين في آخر إمارة معاوية وكان له يوم توفي ثمان وسبعون سنة وصلي عليه الوليد بن عتبة وهو أمير المدينة ومروان يومئذ معزول عن عمل المدينة فحدثني ثابت بن قيس عن ثابت بن مشحل قال كتب الوليد إلي معاوية يخبره بموت أبي هريرة فكتب إليه انظر من ترك فادفع إلي ورثته عشرة آلاف درهم وأحسن جوارهم وافعل إليهم معروفا فإنه كان ممن نصر عثمان وكان معه في الدار رحمه الله تعالي
المستدرك علي الصحيحين ج3 ص581 ش 6157 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص391 - الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص444- الطبقات الكبري ج4 ص340- تاريخ الإسلام ج4 ص357
ابوهريره در سال 59 در آخر حكومت معاويه از دنيا رفت ؛ و در آن زمان 87 سال سن داشت ، و وليد بن عتبة بر او نماز خواند در حاليكه ( وليد ) امير بر مدينه بود و مروان معزول از مدينه ؛... وليد به معاويه نامه نوشت و خبر مرگ ابو هريره را بدو داد ، پس به او نوشت كه ببين چه كساني وارث او هستند و به ايشان ده هزار درهم بده و با ايشان به خوبي برخورد نما و به ايشان نيكي بنما ، زيرا او از كساني بوده است كه عثمان را ياري كرد و همراه او در خانه عثمان بود .
نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات جلد : 1 صفحه : 95