responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 51

استدلال به خطبه 228 نهج البلاغه (لِلّهِ بلاء فلان)، براي انكار شهادت فاطمه زهرا(س)

کد مطلب: ٦٣١٧ تاریخ انتشار: ٠١ بهمن ١٣٩٥ تعداد بازدید: 34399 مقالات » عمومي استدلال به خطبه 228 نهج البلاغه (لِلّهِ بلاء فلان)، براي انكار شهادت فاطمه زهرا(س)

طرح شبهه:

حضرت علي حضرت عمر رضي الله عنهما را به بهترين وجه ممكن ستوده است، حضرت علي رضي الله عنه در مدح عمر بن الخطاب و بنا به قولي، ابوبكر فرموده است: «لله بلاء فلان... » در روايتي آمده: «لله بلاد فلان».

ابن أبي الحديد مي گويد در باره ي اين شخص از نقيب ابوجعفر يحيي بن ابي زيد علوي پرسيدند به من گفت او عمر بن الخطاب است، گفتم: آيا اميرمؤمنان او را اينگونه مي ستايد؟ گفت: آري، و مي افزايد: اگر اميرمؤمنان اعتراف كند كه (عمر) سنت را اقامه نموده و با دامني پاك و كمترين عيب از دنيا رفته و عبادت پروردگار را انجام داده و پرهيزگارترين بوده، پس اين نهايت مدح و ستايش است.

وسألت عنه النقيب أبا جعفر يحيي بن أبي زيد العلوي، فقال لي: هو عمر، فقلت له: أيثني عليه أمير المؤمنين رضي الله عنه هذا الثناء؟... فإذا اعترف أمير المؤمنين بأنه أقام السنة، وذهب نقي الثوب، قليل العيب، وأنه أدي إلي الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غاية ما يكون من المدح.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 3، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

محمد عبده نيز در اين كه مقصود از «فلان» كيست، گفته:

أي عمر علي الارجح.

نهج البلاغه، شرح محمد عبده، ص 430.

آيا امكان دارد كه كسي از قاتل همسر خود چنين تجليل و تمجيد نمايد؟

نقد و بررسي:

اصل خطبه در نهج البلاغه:

حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد:

لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَي الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ أَصَابَ خَيْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّي إِلَي اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا يَهْتَدِي فِيهَا الضَّالُّ وَلَا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي.

خدا شهرهاي فلان را بركت دهد و نگاه دارد كه (خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد كه) كجي ها را راست، و بيماري ها را درمان، و سنّت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله را به پاداشت، و فتنه ها را پشت سر گذاشت.

با دامن پاك، و عيبي اندك، درگذشت، به نيكي هاي دنيا رسيده و از بدي هاي آن رهايي يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهي مي ترسيد.

خود رفت و مردم را پراكنده بر جاي گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد.

نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه: 228؛ فيض الإسلام، خطبه 219، محمد عبدة، خطبه: 222؛ ابن أبي الحديد، خطبه: 223.

همان طور كه ملاحظه مي شود، آن چه در نهج البلاغه آمده كلمه «فلان» است؛ اما اين كه مقصود از اين «فلان» چه كسي است، از خود نهج البلاغه استفاده نمي شود. شارحان نهج البلاغه نيز در اين باره ديدگاه هاي متفاوتي دارند، در هر صورت چهار احتمال و نظريه در توجيه و تفسير اين كلمه وجود دارد:

1. منظور عمر باشد؛

2. كنايه از عثمان و مذمت او باشد؛

4. مقصود برخي از ياران آن حضرت باشد؛

3. اشاره به عمر و از باب تقيه باشد.

اهل سنت و به ويژه ابن أبي الحديد معتزلي معتقد است كه مقصود از آن خليفه دوم عمر بن خطاب است.

بدون شك گفتار شخصي همچون ابن أبي الحديد و محمد عبده كه هر دو از دانشمندان سني مذهب هستند، براي ما ارزش نداشته و چيزي را ثابت نمي كند؛ بويژه كه همين روايت در كتاب هاي اهل سنت از زبان اشخاصي همچون مغيرة بن شعبه نقل شده است.

طبيعي است كه آن دو با توجه به رسوبات ذهني و اعتقادات از پيش پذيرفته شده اي كه دارند، كلمه «فلان» را به عمر بن خطاب تفسير نمايند.

اهل سنت اگر بخواهند ثابت كنند كه اين جملات را امير مؤمنان عليه السلام در باره خليفه دوم گفته است، بايد سه مقدمه را ثابت نمايند:

1. گوينده اين سخنان امير مؤمنان است؛

2. مقصود از كلمه فلان، عمر است؛

3. هدف امام عليه السلام، مدح عمر بوده است.

در حالي كه هيچ يك از آن ها دليلي جز سخن ابن أبي الحديد ندارند كه آن هم نمي تواند شيعه و حتي اهل سنت را قانع نمايد.

نقد ديدگاه ابن أبي الحديد:

ابن أبي الحديد در شرح اين خطبه مي نويسد:

وقد وجدت النسخة التي بخط الرضي أبي الحسن جامع نهج البلاغة وتحت فلان عمر، حدثني بذلك فخار بن معد الموسوي الأودي الشاعر، وسألت عنه النقيب أبا جعفر يحيي بن أبي زيد العلوي، فقال لي: هو عمر، فقلت له: أيثني عليه أمير المؤمنين رضي الله عنه هذا الثناء؟ فقال: نعم... فإذا اعترف أمير المؤمنين بأنه أقام السنة، وذهب نقي الثوب، قليل العيب، وأنه أدي إلي الله طاعته، واتقاه بحقه، فهذا غاية ما يكون من المدح.

نسخه اي به خط سيد رضي، گرد آورنده نهج البلاغه ديده شده كه زير كلمه «فلان» عمر، نوشته شده است.

اين مطلب را براي من فخار بن معد الموسوي شاعر نقل كرده است. از ابوجعفر نقيب در اين باره پرسيدم، گفت: مقصود عمر است. گفتم: آيا اميرمؤمنان كه خداوند از او راضي باد، عمر را چنين مي ستايد. گفت: بلي.

هنگامي كه اميرمؤمنان اعتراف كند كه عمر سنّت پيامبر را به پاداشت، و با دامن پاك، و عيبي اندك، درگذشت،وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و تقواي الهي را رعايت كرد، اين بالاترين درجه مدح و ستايش است.

ابن أبي الحديد با زيركي تمام، در آغاز كلام خود چنين وانمود مي كند كه هر خواننده اي در لحظه اول يقين مي كند كه خود او در نسخه اي به قلم سيد رضي ديده كه او نام عمر را در كنار كلمه «فلان» نوشته است. و اگر كسي جمله دوم را نخواند گمان مي كند كه عبارت چنين است «وَجَدتُ» يعني خودم ديدم؛ اما هنگامي كه خوب دقت شود مي گويد «وُجِدَت» چنين نسخه اي ديده شده است.

الف: توضيح زير كلمه «فلان» از سيد رضي نيست:

ابن أبي الحديد نوشته است: در نسخه اي بخط سيد رضي، زير كلمه «فلان»، عمر نوشته شده بود؛ اين ادعا ثابت نيست؛ زيرا اگر نظر سيد رضي بود بايد در داخل سطر به عنوان توضيح نظر امام مي نوشت نه آن كه زير سطر بنويسد.

اگر كسي با نسخه هاي خطي آشنايي داشته باشد مي داند كه معمولا چنين اضافاتي از جانب كساني صورت مي گيرد كه نسخه اي در اختيارشان بوده است و در باره نسخه نهج البلاغه، كسي كه نسخه در اختيارش بوده تصور كرده است كه مقصود از «فلان» عمر بن خطاب است و لذا ذيل آن نوشته است عمر؛ پس انتساب چنين مطلبي به مؤلف، نيازمند دليل قطعي است.

ب: علت گفتن اين سخن مشخص نيست:

بر فرض كه اگر مقصود از كلمه «فلان» عمر باشد، بازهم نمي توان ثابت كرد كه علت گفتن اين سخنان مدح است؛ زيرا شايد از روي تقيه يا كنايه به شخص ديگري مانند عثمان باشد، كه بررسي آن خواهد آمد.

ج: اين سخن امام با سخنان ديگر در باره خلفا منافات دارد:

اين سخن با آن چه كه در كتاب هاي شيعه و سني از حضرت امير (ع) نسبت به خليفه دوم نقل شده است منافات دارد كه به چند مورد اشاره مي كنيم:

امير المؤمنين (ع)، خليفه دوم را دروغگو، خيانتكار، ستمگر، فاجر و... مي داند:

مسلم نيشابوري در صحيح خود، نظر حقيقي اميرمؤمنان عليه السلام را در باره خليفه اول و دوم بيان كرده است.

ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلي الله عليه وسلم- وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

پس از مرگ ابوبكر، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حليه گر و گناهكار خوانديد.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

عبد الرزاق صنعاني نيز با سند صحيح از خليفه دوم نقل كرده است كه به عباس و امير مؤمنان عليه السلام گفت كه شما مرا ستمگر و فاجر مي دانيد:

ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر....

من پس از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر مي دانستيد.

إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 5، ص 469، ح9772، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.

اين اعتقاد واقعي اميرمؤمنان عليه السلام نسبت به خليفه اول و دوم است كه اشكالي در سند و دلالت آن وجود ندارد.

امير المؤمنين عليه السلام، دوست نداشت چهره عمر را ببيند:

بخاري و مسلم نقل كرده اند كه علي (عليه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) كسي را نزد ابوبكر فرستاد و او را به حضور طلبيد و سفارش نمود كه عمر را همراه خودش نياورد؛ چون آن حضرت دوست نداشت چهره خليفه دوم را ببيند:

«فَأَرْسَلَ إِلَي أَبِي بَكْر أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ».

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب غَزْوَةِ خَيْبَرَ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987؛

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1380، ح1759، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

امير المؤمنين (ع) خليفه دوم را خشن، داراي اشتباهات فراوان و... مي داند:

در خطبه شقشقيه نسبت به خليفه دوم مي فرمايد:

فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ.

سرانجام اوّلي حكومت را به راهي در آورد، و به دست كسي (عمر) سپرد كه مجموعه اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلبي بود.

مانند زمامداري كه بر شتري سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاي بيني حيوان پاره مي شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مي كند.

سوگند به خدا مردم در حكومت دومي، در ناراحتي و رنج مهمّي گرفتار آمده بودند، و دچار دو رويي ها و اعتراض ها شدند.

امير المؤمنين عليه السلام، سيره شيخين را مشروع نمي دانست:

اگر اميرمؤمنان عليه السلام اعتقاد داشت كه خليفه دوم سنت را إقامه كرده است؛ چرا در شوراي شش نفره كه عبد الرحمن بن عوف، عمل به سيره شيخين را شرط خلافت تعيين كرده بود، از پذيرش اين شرط سرباز زد و دوازده سال تمام فقط به خاطر اين كه عمل و سيره آنان را نپذيرفت، از امور سياسي و اجرائي بر كنار ماند؟.

يعقوبي مي نويسد:

وخلا بعلي بن أبي طالب، فقال: لنا الله عليك، إن وليت هذا الامر، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله عليك، إن وليت هذا الامر، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولي، فأجابه مثل الجواب الأول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولي، فأجابه مثل ما كان أجابه، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولي، فقال: إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلي إجيري أحد. أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عني. فخلا بعثمان فأعاد عليه القول، فأجابه بذلك الجواب، وصفق علي يده.

عبد الرحمن بن عوف نزد علي بن ابوطالب عليه السلام آمد و گفت: ما با تو بيعت مي كنيم بشرطي كه به كتاب خدا، سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كني. امام فرمود: من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر؛ تا اندازه اي كه توان دارم رفتار خواهم كرد.

عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بيعت مي كنيم بشرطي كه به كتاب خدا، سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كني. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد.

عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنيد، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخني را گفت كه بار اول گفته بود. براي بار سوم نزد علي عليه السلام رفت و همان پيشنهاد را داد، امام عليه السلام فرمود:

چون كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما هست، هيچ نيازي به عادت و روش ديگري نداريم، تو تلاش مي كني كه خلافت را از من دور كني.

براي بار سوم نزد عثمان رفت و همان پيشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزيد.

اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 162، ناشر: دار صادر - بيروت.

احمد بن حنبل نيز در مسندش قضيه را از زبان عبد الرحمن بن عوف اين گونه روايت مي كند:

عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي الله عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك علي كتاب الله وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي الله عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها علي عثمان رضي الله عنه فقبلها.

أبو وائل مي گويد: به عبد الرحمن بن عوف گفتم: چطور شد كه با عثمان بيعت و علي را رها كرديد؟ گفت: من گناهي ندارم، من به علي (عليه السلام) گفتم كه با تو بيعت مي كنم بشرطي كه به كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر رفتار كني، علي (عليه السلام) فرمود: بر آن چه در توانم باشد، بيعت مي كنم. به عثمان پشنهاد دادم، او قبول كرد.

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 75 ، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر؛

الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 5، ص 185، ناشر: دار الريان للتراث / دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 32، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م

معناي سخن امام عليه السلام اين است كه كتاب خدا و سنت رسول نقصي ندارند تا نياز باشد كه عادت و سيره ديگران را به آن ضميمه كنيم؛ يعني من سيره و روش آن ها را مشروع نمي دانم و محال است چيزي را كه جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعيت ندارد، وارد اسلام كنم.

و باز حتي در زمان حكومت ظاهري خودش، هنگامي كه ربيعة بن ابوشداد خثعمي گفت: درصورتي بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كني، حضرت نپذيرفت و فرمود:

ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلي الله عليه وسلم لم يكونا علي شئ من الحق فبايعه....

واي بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) عمل كرده باشند، چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 3، ص 116، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛

الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 215، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

نمونه هاي بسياري از اين دست در باره خليفه دوم در كتاب هاي شيعه و سني يافت مي شود كه به همين اندازه بسنده مي كنيم.

حال با توجه به آن چه گذشت، از وجدان هاي بيدار و حقيقت طلب مي پرسيم: چگونه مي توان باورد داشت كه مقصود از كلمه «فلان» خليفه دوم باشد؛ با اين كه اميرمؤمنان عليه السلام عمل به سيره او را مشروع نمي دانست و حتي دوست نداشت چهره عمر را ببيند؟

چگونه مي توان ستايش هايي همچون « قوم الأود، داوي العمد، أقام السنة، خلفه الفتنة، نقي الثوب، قليل العيب و... » با جملاتي ديگر همانند: «دروغگو، حيله گر، خيانت كار ، گناهكار، ستمگر، فاجر، خشن و...» در كنار هم قرار داد و آن ها را از يك نفر دانست؟

آيا امكان دارد كه شخصي همانند امير مؤمنان عليه السلام، اين چنين متناقض سخن بگويد؟

آيا سخن امام كنايه از عثمان و مذمّت او است؟

ابن أبي الحديد در نقل كلام نقيب ابوجعفر يحيي بن ابي زيد مي گويد:

واما الجارودية من الزيدية فيقولون: انه كلام قاله في أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له، والتنقص لأعماله، كما يمدح الآن الأمير الميت في أيام الأمير الحي بعده، فيكون ذلك تعريضا به.

«جاروديه» كه گروهي از «زيديه» هستند معتقدند كه امام (ع) اين سخن را در باره «عثمان» گفته، و آن را به عنوان بد گويي از عثمان و پايين آوردن مقام كارهاي وي بيان كرده است؛ همانطور كه امروز اميري را كه از دنيا رفته است در زمان امير زنده پس از او، مدح مي كنيم؛ پس اين كنايه به اوست.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 3، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

بررسي اين ديدگاه:

كنايه هايي از اين قبيل در محاورات روزمره مردم كاربرد بسيار داشته و دارد، به عنوان مثال در زمان ما برخي از مردم در عراق مي گويند: خدا صدام را بيامرزد؛ و با اين تعبير در حقيقت به امريكايي ها طعنه مي زنند.

اين احتمال گرچه طرفداراني دارد؛ ولي چون دليل محكمي بر اثبات آن وجود ندارد، پس نمي توان آن را با قاطعيت پذيرفت.

از طرفي اين توجيه با آن چه در باره ديدگاه امير مؤمنان عليه السلام نسبت به خليفه دوم بيان كرديم منافات دارد؛ زيرا امكان ندارد كه اميرمؤمنان عليه السلام، خليفه دوم را (حتي براي مذمت خليفه سوم) اين چنين ستايش كرده باشد.

آيا مقصود اصحاب و ياران امام است؟

برخي از شارحان نهج البلاغه و انديشه وران شيعه و سني تصريح كرده اند كه مقصود از كلمه «فلان» يكي از اصحاب آن حضرت است.

صبحي صالح از دانشمندان معاصر و بنام اهل سنت، در عنوان اين خطبه مي گويد:

من كلامه عليه السلام: ما يريد به بعض أصحابه.

از سخنان علي عليه السلام كه در آن يكي از اصحابش را مدح كرده است.

نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 228، ص 350.

قطب الدين راوندي از عالمان شيعه نيز اعتقاد دارد كه مقصود از «فلان» برخي از اصحاب آن حضرت است:

وروي «بلاء فلان» أي صنيعه وفعله الحسن، مدح بعض أصحابه بحسن السيرة وأنه مات قبل الفتنة التي وقعت بعد رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله من الاختيار و الايثار.

بلاء فلان» يعني كارهايي كه او انجام داده، نيكو است. امير مؤمنان عليه السلام با اين جمله بعضي از اصحابش را كه سيره نيكو داشتند، تمجيد كرده است و اين شخص پيش از فتنه اي كه پس از رسول خدا اتفاق افتاد، از دنيا رفته است.

الراوندي، قطب الدين سعيد بن هبة الله (متوفاي573هـ)، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 402، مصحح: سيد عبد اللطيف كوهكمري، ناشر: كتابخانه آيت الله مرعشي ـ قم، 1364هـ ش.

قطب راوندي نهج البلاغه را از شيخ «عبد الرحيم بغدادي» معروف به «ابن الاخوة» و او آن را از دختر سيد مرتضي و او از عمويش «شريف رضي» نقل كرده است؛ از اين رو مي توان گفت كه قطب راوندي به مفاهيم نهج البلاغه آشناتر از ديگران است.

شارح نهج البلاغه ميرزا حبيب الله خويي پس از نقل كلام راوندي مي نويسد:

و عليه فلا يبعد أن يكون مراده عليه السّلام هو مالك بن الحرث الأشتر، فلقد بالغ في مدحه و ثنائه في غير واحد من كلماته. مثل ما كتبه إلي أهل مصر حين ولي عليهم مالك حسبما يأتي ذكره في باب الكتب تفصيلا إنشاء اللّه.

و مثل قوله عليه السّلام فيه لما بلغ إليه خبر موته: مالك و ما مالك لو كان من جبل لكان فندا، و لو كان من حجر لكان صلدا، عقمت النساء أن يأتين بمثل مالك.

بل صرّح في بعض كلماته بأنّه كان له كما كان هو لرسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و من هذا شأنه فالبتّة يكون أهل لأن يتّصف بالأوصاف الاتية بل بما فوقها.

بعيد نيست كه منظور حضرت، مالك اشتر باشد؛ چون در ستايش و تمجيد از او بسيار سخن گفته است؛ مانند آن چه كه در هنگام انتصابش به ولايت مصر در نامه اي به مردم آن جا نوشت كه در جاي خودش، به صورت مفصل خواهد آمد.

ويا مانند سخن آن حضرت در هنگام شنيدن مرگ مالك كه فرمود:

مالك چه مالكي به خدا اگر كوه بود، كوهي كه در سرفرازي يگانه بود، و اگر سنگ بود، سنگي سخت و محكم بود، زنان از آوردن چنين فرزندي عاجزند.

و در برخي از سخنانش تصريح كرده است كه او براي من همانند من براي رسول خدا بود؛ پس حتماً سزاوار است كه او را با صفاتي كه مي آيد و حتي برتر از آن ستايش نمايد.

هاشمي خوئي، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة،ج14، ص375، مصحح: سيد ابراهيم ميانجي، ناشر: مكتبة الإسلامية ـ تهران، 1358هـ ش.

از ميان ديدگاه هاي موجود، اين ديدگاه با منطق و واقعيت هاي تاريخي سازگارتر است؛ زيرا نظر اميرمؤمنان عليه السلام در باره خليفه دوم آن بود كه گذشت؛ از اين رو نمي تواند مقصود خليفه دوم باشد. از طرف ديگر امكان دارد كه يكي از اصحاب آن حضرت؛ همچون مالك اشتر نخعي رضوان الله تعالي عليه باشد.

سخن صريح صبحي صالح كه از علما و دانشمندان اهل سنت است، اين ديدگاه را تقويت مي كند.

آيا اين سخنان مي تواند از باب تقيه باشد؟

ابن أبي الحديد در ذيل خطبه مي نويسد:

اما الامامية فيقولون: إن ذلك من التقية واستصلاح أصحابه...

شيعيان مي گويند: علي عليه السلام اين سخنان را از روي تقيه و خير خواهي يارانش گفته است.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 3، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

بررسي اين ديدگاه:

اين احتمال كه ممكن است امير مؤمنان عليه السلام از روي تقيه، اين جملات را فرموده باشند، نيز طرفداراني دارد و با ديگر جملات آن حضرت در نهج البلاغه نيز سازگار است. در خطبه 73 نهج البلاغه مي فرمايد :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَيْرِي. وَ وَ اللَّهِ لَأُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ. وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً. الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ. وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام داده ايد گردن مي نهم، تا هنگامي كه اوضاع مسلمين رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به ديگري ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زيوري كه در پي آن حركت مي كنيد، پرهيز مي كنم.»

ميرزا حبيب الله خوئي پس از نقل كلام ابن أبي الحديد مي نويسد:

و الحاصل أنّه علي كون المكنّي عنه عمر لا بدّ من تأويل كلامه و جعله من باب الايهام و التّورية علي ما جرت عليها عادة أهل البيت عليهم السّلام في أغلب المقامات فانّهم....

نتيجه آن كه: اگر مقصود از «فلان» عمر باشد، بايد كلام آن حضرت را تأويل ببريم و آن را از باب توريه و اشاره بدانيم؛ چنانچه سيره و عادت اهل بيت عليهم السلام آن است كه در بسياري از موارد به همين صورت است....

هاشمي خوئي، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة،ج14، ص375، مصحح: سيد ابراهيم ميانجي، ناشر: مكتبة الإسلامية ـ تهران، 1358هـ ش.

سپس شواهدي از كتاب ها و روايات شيعه را براي آن ذكر مي كنند كه علاقه مندان مي توانند مراجعه فرمايند.

بنابراين، حتي اگر فرض كنيم كه مقصود از «فلان» خليفه دوم باشد، مي گوييم از باب تقيه بوده است؛ همانگونه كه رسول خدا از قوم عائشه تقيه مي كرد.

محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحش مي نويسد:

عَنْ عَائِشَةَ رضي الله عنهم زَوْجِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قَالَ لَهَا أَلَمْ تَرَيْ أَنَّ قَوْمَكِ لَمَّا بَنَوُا الْكَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ إِبْرَاهِيمَ. فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَلاَ تَرُدُّهَا عَلَي قَوَاعِدِ إِبْرَاهِيمَ. قَالَ: « لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِكِ بِالْكُفْرِ لَفَعَلْتُ».

از عائشه همسر رسول خدا (ص) روايت شده است كه آن حضرت فرمود: آيا نمي داني كه قوم تو وقتي كعبه را ساختند آن را از پايه هائي كه حضرت ابراهيم قرار داده بود كوچك تر گرفته اند؟

گفتم: چرا آن را به حالت اول باز نمي گردانيد؟

فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ايمانشان قوي بود) چنين مي كردم. »

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2، ص 573 ح 1506 و ج 3، ص 1232، ح 3188 و ج 4، ص1630، ح4214، ( ج 2 ص 156 و ج 4، ص 118 طبق برنامه مكتبه اهل البيت عليهم السلام) تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و ابن عباس، ابوهريره و... از خليفه دوم تقيه مي كردند.

آيا گوينده سخن، دختر ابو حَنْتَمَه است:

از برخي روايات اهل سنت استفاده مي شود كه گوينده اين سخن خانمي به نام «إبنة ابوحنتمة» است.

حدثني عمر قال حدثنا علي قال حدثنا ابن دأب وسعيد بن خالد عن صالح بن كيسان عن المغيرة بن شعبة قال لما مات عمر رضي الله عنه بكته ابنة أبي حَنْتَمَة فقالت واعمراه، أقام الأود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحيا السنن خرج نقي الثوب بريئا من العيب.

قال: وقال المغيرة بن شعبة: لما دفن عمر أتيت علياً وأنا أحب أن أسمع منه في عمر شيئا فخرج ينفض رأسه ولحيته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا يشكّ أنّ الأمر يصير إليه، فقال: يرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبي حنتمة لقد ذهب بخيرها ونجا من شرها، أما والله ما قالت ولكن قوّلت.

از مغيره نقل شده است كه چون عمر از دنيا رفت دختر ابوحنتمه (شايد عمه عمر) بر او گريست و گفت: واي عمر! كه كجي ها را راست كرد و بيماري ها را مداوا نمود، فتنه را ميراند و سنت را زنده كرد؛ با جامه اي پاك و كم عيب از اين جهان رخت بر بست.

مغيره گفت هنگامي كه عمر دفن شد نزد علي آمدم و دوست داشتم كه از وي كلامي در باره عمر بشنوم؛ پس در حاليكه سر و ريش خود را تكان مي داد بيرون آمده و تازه غسل كرده بود و خود را با پارچه اي پوشانده بود و شك نداشت كه كار (خلافت) به او مي رسد؛ آن گاه گفت: خداوند فرزند خطاب را رحمت كند؛ دختر ابوحنتمه راست گفت؛ او خوبي هاي آن (خلافت) را برد و از بدي هايش نجات يافت؛ قسم به خدا كه او نگفت؛ بلكه (اين حرفهاي كسي ديگر است) كه او به خودش نسبت داده است.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 575، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الكامل في التاريخ، ج 2، ص 456، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

بررسي اين نظر:

اين نظر نيز نمي تواند قابل قبول باشد؛ زيرا مشكل است كه گفته شود مرحوم شريف رضي اين سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است؛ در حالي كه او مقيد بوده است تا در نهج البلاغه سخناني را كه امام (عليه السلام) فرموده جمع آوري كند. نه سخنان ديگران و يا كلماتي كه حضرت آن را از ديگران شنيده و نقل كرده اند. و مي دانيم كه سيد رضي در اين كتاب تنها نظر او جمع آوري كلمات بليغ حضرت بوده است. لذا اين مطلب با علت جمع آوري كتاب منافات دارد.

وانگهي سيد رضي در اين زمينه آنقدر مقيد است كه اگر امير مؤمنان به شعر يا ضرب المثلي از يكي از مشاهير عرب تمسك جسته است - با اينكه خود اين تمسك جستن ِ بجاي حضرت، خود نشان دهنده قدرت ادبي ايشان است - نقل قول را به طور كامل مشخص كرده است، و اگر احيانا يكي از خطبه ها و يا يكي از كلمات امام (ع) به شخص ديگري نسبت داده شده باشد، يادآوري كرده است، مثلا در خطبه 32 با صراحت يادآور مي شود كه اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند؛ ولي صحيح نيست. از اين رو اگر خطبه مورد بحث از شخص ديگري بود بايد يادآور مي شد.

علامه شوشتري در اين باره مي گويد:

و أمّا ما نقله عن (الطبري) فمع أنّ رواية المخالف لنفسه غير مقبولة، لا يفهم منه سوي أنّه عليه السّلام صدق من قول ابنة أبي خيثمة (حنتمة) جملة (ذهب بخيرها و نجا من شرّها)، حتي إنّه عليه السّلام قال: ما قالته و لكن قوّلته. يعني ما قالته من نفسها، و لكن حملت علي قوله، و ليس تحته شي ء، لأن معناه أنّ في الخلافة و السلطنة خيرا و شرّا، و لكنّ عمر ذهب بخيرها و نجا من شرّها بحبسه مثل طلحة و الزبير عن الخروج عن المدينة، حتّي إلي الجهاد لئلّا يخرجا عليه، و أحدث شوري موجبة لنقض الامور عليه عليه السّلام و ليس قوله عليه السّلام: (ذهب بخيرها و نجا من شرّها)إلّا نظير قوله عليه السّلام فيه و في صاحبه في الشقشقية: لشدّ ما تشطّرا ضرعيها.

اما آن چه طبري نقل كرده است، افزون بر اين كه براي ما غير قابل قبول است چون از فردي غير شيعي نقل شده است كه افزون بر آن، چيزي جز تصديق يك جمله از سخن دختر حنتمه از آن استفاده نمي شود؛ و آن اين جمله است: ( او خوبي هاي خلافت را برد و از بدي هايش نجات يافت »؛ تا جايي كه آن حضرت فرمود: دختر خيثمة (حنتمه) اين سخن را نگفت؛ بلكه بر زبانش جاري كردند؛ و معناي اين جمله چنين است كه سلطنت خير و شرّ دارد و عمر خيرش را برد و شرّش را گذاشت، كه مقصود ممانعت از بيرون رفتن طلحه و زبير از شهر مدينه بود تا آنكه شورائي تشكيل شد كه نتيجه آن به ضرر امام عليه السلام بود، و در حقيقت اين جمله: (ذهب بخيرها و نجا من شرّها) نظير فرمايش آن حضرت در خطبه شقشقيه در باره عمر و رفيق او ابوبكراست كه سراسر ذمّ و گلايه است.

و أمّا باقي العنوان فإمّا افتراء تعمّدا - و الافتراء عليه عليه السّلام كالنبيّ عليه السّلام كثير فالخصم يضع لنفسه علي حسب هواه - و إمّا توهما من قوله عليه السّلام: لقد صدقت ابنة أبي خيثمة (حنتمة)، أنّه راجع إلي جميع ما قالته، مع أنّه عليه السّلام قيّده في قولها: ذهب بخيرها و نجا من شرّها. مع أنّ ما في (الطبري) تحريف، فعن ابن عساكر قال عليه السّلام: (أصدقت) لا (لقد صدقت).

و اما عناوين ديگر در اين خطبه يا افتراء است و تهمت عمدي و يا وهم است و خطا و بر داشت نادرست چون اولا: فرمايش علي عليه السلام كه فرمود: (لقد صدقت ابنة ابوخيثمة، أو حنتمة) اشاره به همه سخنان او است نه دو جمله از آن. ثانيا: طبري آن را تحريف كرده است زيرا از ابن عساكر آورده است كه امام فرمود: أصدقت، و اين تعبير با عبارت: لقد صدقت، فرق دارد.

و ممّا ذكرنا يظهر لك ما في قول ابن أبي الحديد، علي أنّ الطبري صرّح أو كاد أن يصرّح بأنّ المراد بهذا الكلام عمر، فإنّ الطبري إنّما روي وصف بنت أبي خيثمة (حنتمة) بما روي، و أنّ المغيرة كان يعلم أنّ عليّا عليه السّلام يكتم ما في قلبه علي عمر كصاحبه، فأراد المغيرة أن يستخرج ما في قلبه ذاك الوقت فأجابه عليه السّلام بحكمته بذم و شكوي في صورة الثناء.

از اين توضيحات، برداشت ابن ابي الحديد از سخن طبري و اين نسبت كه مقصود شخص عمر است روشن مي شود؛ زيرا طبري از زبان دختر خيثمه (حنتمه) فقط وصف را نقل كرده است نه بيشتر از آن، و ازسويي چون مغيره مي دانست كه علي عليه السلام ناراحتيهايي از عمر و دوستش ابوبكر در دل دارد و دوست داشت كه علي آن را آشكار نمايد لذا آن حضرت مذمت و گلايه ها را در قالب مدح و ستايش بيان فرموده است.

شوشتري، محمد تقي (معاصر) بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 483، ناشر: مؤسسه انتشارات امير كبير ـ تهران، 1376هـ ش.

استفهام انكاري در سخن علي عليه السلام

شهيد مطهري پس از نقل كلام طبري مي نويسد:

ولي برخي از متتبعين عصر حاضر از مدارك ديگر غير از طبري داستان را به شكل ديگر نقل كرده اند و آن اينكه علي پس از آنكه بيرون آمد و چشمش به مغيره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آيا دختر ابي خيثمه آن ستايش ها را كه از عمر مي كرد راست مي گفت؟

عليهذا جمله هاي بالا نه سخن علي ( ع ) است و نه تأييدي از ايشان است نسبت به گوينده و زني است بنام خيثمه و سيد رضي ( ره ) كه اين جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.

مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه، ص 164، ناشر: انتشارات صدرا ـ قم.

نتيجه گيري:

اين ديدگاه كه مقصود از «فلان» خليفه دوم باشد، هرگز نمي توان آن را پذيرفت؛ زيرا اولاً: هيچ دليلي براي آن وجود ندارد و سخن ابن أبي الحديد و محمد عبده براي شيعيان اعتبار ندارد؛ ثانياً: با واقعيت هاي تاريخي و ديگر سخنان قطعي امير مؤمنان عليه السلام كه در كتاب هاي شيعه و سني وارد شده، در تضاد است.

تنها نظري كه مي تواند مورد تأييد شيعه قرار گيرد، نظر مرحوم قطب راوندي است؛ زيرا كلام يك شيعه است و در كتاب خود ايشان نيز موجود است - يعني مانند نظر اول نيست كه منسوب به شيعه باشد؛ و فردي سني آن را نقل كرده باشد.

و همانطور كه گفته شد، وي با نظرهاي سيد رضي بيش از ديگران آشنايي داشته است؛ به ويژه كه برخي عالمان اهل سنت نيز اين نظر را پذيرفته اند.



نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 51
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست