responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 119

نگاهي گذرا به كتاب لله ثم للتاريخ و ترجمه آن اهل بيت از خود دفاع مي كند

کد مطلب: ٦٤١٨ تاریخ انتشار: ٠٥ تير ١٣٨٥ تعداد بازدید: 6432 مقالات » عمومي نگاهي گذرا به كتاب لله ثم للتاريخ و ترجمه آن اهل بيت از خود دفاع مي كند

بسم اللّه الرحمن الرحيم

فهرست

مقدمه

1 - دروغ پردازي هاي مؤلف

2 - انسان 200 ساله

3 - وصول به اجتهاد در سن 109 سالگي

4 - مردي كه چند بار به دنيا آمده

5 - مؤلف در دو چهره واقعي ومستعار

6 - شيعه 200 ساله اي بي خبر از اصطلاحات شيعيان

7 - مجتهد بي خبر، از اصطلاحات حوزه علميه شيعه

8 - خيانتهاي علمي

9 - نسبتهاي ناروا به مراجع عظام تقليد

10 - تجليل از افراد مرتد و مخالف دين








مقدمة

با اينكه كتابهاي زيادي بر ضد شيعه در طول تاريخ نوشته شده كه طبق آماري كه يكي از مراكز تحقيقاتي مستقر در حوزه علميّه قم از اين كتابها تهيه نموده، از مرز 5000 عنوان متجاوز گرديده و كليّه موضوعات و شبهاتي كه در اين كتب آمده گرد آوري و موضوع بندي شده كه حدود 7000 شبهه در 600 عنوان شده .

ولي در ميان اين كتابها، كتاب «للّه . . . ثمّ للتاريخ» و ترجمه آن «اهل بيت از خود دفاع مي كند» ويژگيهايي دارد كه ديگر كتابها ندارد و مي توان گفت : كه از مخربترين كتابهاي ضد شيعي به شمار مي رود، در اين كتاب افزون بر شبهاتي كه در ديگر كتب ضد شيعه آمده، شبهات ويژه اي بر عليه شيعه و عقايد آنها مطرح كرده كه هر خواننده را تحت تأثير قرار مي دهد،

و دولت سعودي اهتمامي كه براي نشر و توزيع اين كتاب ميان جوانهاي شيعه داشته بي سابقه بوده است .

در نشستي كه با يكي از روحانيون سرشناس شيعه در منطقه قطيف كشور سعودي، در شب 12 رجب سال جاري (1382) در مكه مكرمه داشتم، اظهار داشت : كتاب «للّه ثمّ للتاريخ» را با كاميونهاي بزرگ در منطقه قطيف و احساء در ميان شيعيان به رايگان توزيع مي كردند .

همين كتاب، در كشور كويت سال 1380 هجري شمسي در يكصد هزار تيراژ چاپ و منتشر گرديد كه توسط فاضل توانا و دانشمند دلسوز جناب آقاي مهري نماينده ولايت فقيه، به دولت كويت اعلام گرديد : اگر از نشر و توزيع اين كتاب موهن و ضد شيعه جلوگيري نشود، بيم آن مي رود كه كويت، در منطقه به يك لبنان ديگري تبديل شود جريده «الرأي العام الكويتيّة» بتاريخ 30-6-2001 . ونامه مذكور در سايتهاي مختلف اينترنت قرار گرفته است .

.

يكي از روحانيون محترم كاروانها در بعثه مقام معظم رهبري در مكه، اظهار مي كرد كه ترجمه اين كتاب را بعضي از شبها در تيراژ 300 و 400 نسخه در برخي از هتلهايي كه جوانهاي ايراني و دانشجويان مستقر بودند قرار مي دادند .

حضرت آيت اللّه سبحاني كه همين امسال عمره رجبيّه مشرف بودند، مي فرمودند : به هنگام ورود به بقيع يكي از دانشجويان ايراني نزد من آمد و اظهار داشت كليه سيستم فكري من با خواندن اين كتاب به هم ريخته است .

ويژگيهاي كتاب در يك نگاه

1 - نويسنده كتاب، خود را بعنوان يك روحاني و مجتهد شيعه معرفي كرده و پس از نقل نقاط ضعف و شبهاتي از مذهب شيعه، در پايان تمايل خود را به طرف مذهب اهل سنت نشان داده است .

- مطالبي از مراجع عظام تقليد نقل كرده كه خواننده را به رهبران مذهبي و مرجعيت ديني بدبين مي كند .

2 - احاديثي از ائمّة ( عليهم السلام ) در مذمت شيعه آمده كه به خواننده تلقي مي كند كه مذهب شيعه نه تنها مورد تأييد اهل بيت نيست بلكه آنان با منتسبين به مذهب شيعه كاملا مخالف هستند و قلب آنان از دست شيعه خون بوده، بالاتر از همه مطالبي به دروغ از تاريخ ذكر كرده كه عامل شهادت ائمّه ( عليهم السلام )، خود شيعيان بوده اند .

3 - نويسنده مدعي است كه شيعيان احاديثي را جعل كرده و براي توجيه كار خود و تأييد مذهب شيعه، به دروغ به ائمه ( عليهم السلام ) نسبت داده اند و آن بزرگوران از اين نسبتها مبراء هستند .

4 - از همه مهمتر مطالبي را از كتب شيعه نقل كرده كه نشانگر بغض و عداوت شيعه نسبت به اهل سنت مي باشد كه موجب بدبيني خواننده به مذهب تشيع و عامل كينه آنان به شيعيان مي شود .

پاسخ به شبهات كتاب للّه . . . ثمّ للتاريخ

گفته شد كه يكي از علل تخريبي اين كتاب اين است كه نويسنده خود را بعنوان مجتهد شيعه معرفي كرده و پس از نقل نقاط ضعف و شبهاتي از مذهب شيعه، تمايل خود را به طرف مذهب اهل سنت نشان داده است .

و در اين بخش بايد نكات ذيل به دقت بحث و بررسي شود :

اوّلاً : مؤلف يك فرد موهوم و خيالي است و وجود خارجي ندارد .

وثانياً : مؤلف يك فرد سني است و حتي با مصطلحات جامعه شيعه و همچنين با مصطلحات حوزه هاي علميّه شيعه آشنايي ندارد .

وثالثاً : مطالبي به دروغ از كتب شيعه نقل كرده كه در منابع روايي شيعه هيچ اثري از اين روايات نيست .

ورابعاً : براي اثبات افكار فاسد خود نسبتهاي ناروايي به مراجع عظام تقليد داده است .

وخامساً : براي توجيه كارهاي نامشروع خود از افراد مرتد و مخالف دين تجليل كرده است كه از هيچ فرد عاقل و مسلمان ابتدايي سر نمي زند .



1 - دروغ پردازي هاي مؤلف

پس از نشر كتاب للّه ثمّ للتاريخ كه مؤلف خودرا از فقهاء و مراجع نجف معرفي كرده و مدعي شد كه اجازه اجتهاد از آيت شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء دارد، علماء و بزرگان حوزه علميّه نجف و كربلا رسماً اعلام نمودند كه اين چنين فردي را نمي شناسند و بيت آيت اللّه كاشف الغطاء نيز طي اطلاعيه رسمي بيان كرد كه اجازه اجتهاد به چنين فرد مجهول الهويّه اي نداده است . جهت اطلاع بيشتر به سايت «مركز الابحاث العقايدية» مراجعه شود .

WWW.AQAED.COM


2 - انسان 200 ساله

با يك نگاه گذرا روشن مي شود كه مؤلف موهوم اين كتاب در بخشهاي مختلف مطالبي را بيان كرده كه با هم تناقض دارد و عقل ازپذيرش آن سر باز مي زند، مانند زندگي 200 ساله مؤلف، كه در صفحه 104 مي نويسد :

«في زيارتي للهند التقيت السيد دلدار علي فأهداني نسخة من كتابه «أساس الأصول» .

با اينكه سيد دلدار نقوي در سال 1235 از دنيا رفته همانطوري كه شيخ آقا بزرگ طهراني مي نويسد : «أساس الأصول : في الرد علي الفوائد المدنيّة الاستراباديّة، للعلامة السيد دلدار علي بن محمد معين النقوي النصير آبادي اللكهنوي، المجاز من آية الله بحر العلوم، والمتوفي سنة 1235» . الذريعة إلي تصانيف الشيعة 4 / 2 .

و همين قضيه را سيّد اعجاز حسين در كتاب (كشف الحجب والأستار : 41) واسماعيل باشا بغدادي در (هدية العارفين : 1 / 772) ، و خيرالدين زركلي وهّابي در كتاب (الأعلام : 2 / 340) . بيان نموده اند .

اگر چنانچه اين ملاقات آخرين سال عمر سيد دلدار باشد و مؤلف هنگام ملاقات با وي 15 سال داشته باشد، بايد متولد سال 1220 هجري قمري باشد .

و در صفحه 80 مي نويسد : «قال الإمام الخوئي في وصيته لنا وهو علي فراش الموت» .

و باتوجه به اينكه رحلت آقاي خويي كه سال 1414 مي باشد پس نامبرده در آن وقت بايد 185 سال داشته باشد .

اگر در سال انتشار كتاب 1380 (1422) زنده باشد كه در مقدمه كتاب، صفحه 6، نيز به اين اشاره كرده «أما أنا فما زلت داخل العراق وفي النجف بالذات» بنا بر اين نامبرده بايد بيش از 200 سال عمر كرده باشد .

3 - وصول به اجتهاد در سن 109 سالگي

در صفحه 5 مي نويسد : «المهمّ أنّي أنهيت الدراسة بتفوّق، حتي حصلتُ علي إجازتي العلميّة في نيل درجة الاجتهاد من أوحد زمانه سماحة السيد محمد الحسين آل كاشف الغطاء زعيم الحوزة» .

و روشن است كه مرحوم شيخ محمد حسين كاشف الغطاء متولد 1294 هجري (1877 ميلادي) است . (العبقات العنبريّة في الطبقات الجعفريّة : 15 تأليف كاشف الغطاء)

و اگر در سن 30 سالگي (سال 1324) تدريس خارج را شروع كرده باشد ومؤلف حد اقل پس از 5 سال از آغاز تدريس وي يعني سال 1329، موفق به اخذ درجه اجتهاد شده باشد بايد عمر او در اين هنگام 109 سال باشد .

4 - مردي كه چند بار به دنيا آمده

در صفحه 72 مي نويسد : شاعر معاصر احمد صافي 30 سال از من بزرگتر بود : «صديقي المناضل الشاعر البارع المجيد أحمد الصافي النجفي رحمه اللّه والذي تعرّفت عليه بعد حصولي علي درجة الاجتهاد، فصرنا صديقين حميمين رغم فارق السن بيني وبينه إذ كان يكبرني بنحو ثلاثين سنة أو أكثر» .

سال ولادت احمد صافي 1313، به نقل الذريعة : 25 / 221، و سال 1314 و به نقل معجم رجال الفكر والأدب في النجف : 2 / 793، مي باشد، بنا بر اين مؤلف، متولد 1344 باشد .

و مترجم كتاب در مقدمه «اهل بيت ازخود دفاع مي كند» در صفحه 26 مي نويسد : سن ايشان اكنون نزديك به نود سال است .

با توجه به اينكه ترجمه كتاب در سال 1381 (1423) چاپ شده، بايد متولد حدود 1330 باشد .

و حال آنكه از ديدار مؤلف با سيد دلدار استفاده شد كه وي متولد 1220 مي باشد .

و لازمه اين سه بيان اين است كه وي سه مرتبه (1220 - 1330 - 1344)، با فاصله 124 سال، به دنيا آمده باشد .

5 - مؤلف در دو چهره واقعي ومستعار

مؤلف در ص 101 مي نويسد : به هنگام غسل يكي از اساتيد حوزه علميه، ديدم كه وي ختنه نشده است ولي از بردن نام وي معذورم چون فرزندان وي مي دانند چه كسي پدرشان را غسل داده و نام من به عنوان مؤلف اين كتاب برملا خواهد شد و مشكلاتي به بار خواهد آورد .

«توفّي أحد السادة المدرسين في الحوزة النجفية، فغسلّتُ جثمانَه مُبْتَغياً بذلك وجهَ الله، وساعدني في غسله بعض أولاده، فاكتشفت أثناء الغسل أن الفقيد الراحل غير مختون!! ولا أستطيع الآن أن أذكر اسم هذا (الفقيد) لأن أولاده يعرفون من الذي غسّل أباهم، فإذا ذكرته عرفوني، وعرفوا بالتالي أنّي مؤلف هذا الكتاب، واكتُشِفَ أمري، ويحصل ما لا تُحْمَدُ عقباه» .

از اين عبارت استفاده مي شود كسي وي را به نام سيد حسين نمي شناسند و مترجم كتاب در صفحه 26 «اهل بيت از خود دفاع مي كنند» مي نويسد : مؤلف از بزرگترين چهره هاي علمي معاصر در حوزه علميه نجف اشرف است اما متأسفانه شرايط دشوار محيط به ايشان اجازه نداده كه اسم اصلي خود را بر ملا كنند، بنا بر اين اسم روي جلد و همچنين در داخل كتاب اسم مستعار است .

با اينكه در صفحه 72 از شاعر احمد صافي نقل كرده كه وي را به نام حسين صدا زده : «إذ كان يكبرني بنحو ثلاثين سنة أو أكثر عند ما قال لي : ولدي حسين» .

و در صفحه 91 از قول امام خميني نقل كرده كه به هنگام ديدار با معظم له پس از پيروزي انقلاب اسلامي در تهران وي را به نام سيد حسين خطاب نموده : «وفي جلسة خاصة مع الإمام قال لي : سيد حسين، آن الأوان لتنفيذ وصايا الأئمة صلوات الله عليهم» .

پس از اين دو ديدار، معلوم مي شود كه وي به نام سيد حسين شناخته شده بوده .



6 - شيعه 200 ساله اي بي خبر از اصطلاحات شيعيان

با مطالعه اين كتاب در مي يابيم كه مؤلف آن، حتي از ابتدايي ترين مصطلحات حوزوي بي خبر است مثلاً در صفحات : 3، 5، 9، 32، 52، 53، 54، مرحوم شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء را سيد خطاب مي كند . پر واضح است كه در جوامع شيعي به هيچ وجه به غير فرزندان پيامبر، كلمه سيد اطلاق نمي شود و اين قضيه بقدري روشن هست كه حتي خردسالان شيعه نيز از او مطلع هستند، ولي چگونه مدعي اجتهاد حوزه علميه، از اين مسأله بي خبر مانده است .

و همچنين در صفحه 7، 21 به ميرزا علي الغروي قدس سره و در صفحه 9، 13 به شيخ محمد جواد مغنيه و در صفحه 48 به حضرت آيت اللّه شيخ لطف الله الصافي، واژه سيد اطلاق كرده، با اينكه اين بزرگواران هيچكدام سيد نبوده و از ذراري حضرت رسول به شمار نمي آيند و از هيچ گوينده، نويسنده و خطيب شيعي و حتي عوام شيعه نيز سابقه ندارد به اين آقايان سيد بگويند .

و اين ثابت مي كند كه نويسنده يك سنّي افراطي و متعصب مي باشد و از ابتدايي ترين مصطلحات جامعه شيعه نيز بي اطلاع است .



7 - مجتهد بي خبر، از اصطلاحات حوزه علميه شيعه

نويسنده كتاب در صفحه 20 آورده كه من كتاب كافي را بر سيد خويي قرائت كردم .

مسلم است كه اگر كسي كمتر از يك ماه عمر خود را در حوزه هاي علميه شيعه سپري كرده باشد، مي داند كه كتاب كافي جزء كتب درسي حوزه علميّه نيست كه نزد اساتيد آن را تدرّس كرد .

اين نيز دليل روشني است كه مؤلف كتاب، يك فرد سني است و تصور كرده كه كتاب كافي همانند كتاب صحيح بخاري و مسلم از كتابهاي درسي و قابل تدريس و تدرّس است و آن را نزد اساتيد قرائت مي شود .

در صفحه 13 كتاب جامع الرواة را به مقدس اردبيلي نسبت مي دهد، با اينكه همه مي دانند كه اين كتاب تأليف محقق اردبيلي است و نامش محمد بن علي و متوفاي بعد از 1100 هجري است .

و مقدس اردبيلي نامش احمد بن محمد و متوفاي 993 هجري است وكتاب رجال ندارد بلكه كتاب مشهور او در فقه، مجمع الفائدة والبرهان است .



8 - خيانتهاي علمي

مؤلف در موارد متعدد احاديثي را به كتب شيعه نسبت مي دهد كه اصلاً در منابع روايي شيعه وجود خارجي ندارد .

مثلا : در صفحه 33 به نقل از مصادر شيعه مي نويسد «مَنْ تَمَتَّعَ بامرأة مؤمنة كأنما زارَ الكعبةَ سبعين مرة»، كه در هيچيك از مصادر شيعه اثري از او نيست .

ودر صفحه 34 از من لايحضره الفقيه ج 3 ص 366 نقل مي كند : «قال الصادق عليه السلام إنَّ المتعةَ ديني ودينُ آبائي فَمن عَمِل بها عَمِلَ بديننا، ومَن أنكرها أنكر ديننا، واعتقد بغيرِ ديننا» .

«قال النبي( ص ) من تمتّع مرّة أمن من سخط الجبار ومن تمتّع مرّتين حشر مع الأبرار» . كه اين احاديث در هيچيك از كتب اربعه و وسايل، مستدرك و بحار الأنوار موجود نيست .

و در صفحه 26 از امام صادق ( ع ) نقل كرده كه فرمود : «إنّي حرَّمتُ عليكما المتعة»، و ذيل حديث را حذف كرده كه حضرت فرمود «مِنْ قِبَلي ما دمتما بالمدينة، لأنّكما تكثران الدخول عليَّ، فأخاف ان تؤخَذا، فيقال : هؤلاء اصحاب جعفر» . الكافي : 5 / 467 .

9 - نسبتهاي ناروا به مراجع عظام تقليد

و در صفحه 91 مي نويسد : «فزرت إيران بعد شهر ونصف - وربما أكثر - من دخول الإمام طهران اثر عودته من منفاه باريس، فَرَحَّبَ بي كثيراً، وكانت زيارتي منفردة عن زيارة وفد علماء الشيعة في العراق، وفي جلسة خاصة مع الإمام قال لي : سيد حسين، آن الأوان لتنفيذ وصايا الأئمة صلوات الله عليهم»، سنسفك دماء النواصب نقتل أبناءهم ونَسْتْحِيي نساءهم، ولن نترك أحداً منهم يُفْلِتُ من العقاب، وستكون أموالهم خالصة لشيعة أهل البيت، وسنمحو مكة والمدينة من وجه الأرض لأن هاتين المدينتين صارتا معقل الوهابيين، ولا بد أن تكون كربلاء أرض الله المباركة المقدسة، قبلة للناس في الصلاة وسنحقق بذلك حلم الأئمة عليهم السلام . لقد قامت دولتنا التي جاهدنا سنوات طويلة من أجل إقامتها، وما بقي إلا التنفيذ!!» .

در كذب اين ادعاء همين بس كه :

اوّلاً : امام ( ره ) بعد از پيروزي انقلاب در طهران اقامت نكرد بلكه به قم منتقل شد .

وثانياً : در طول حيات امام بعد از انقلاب، علماء شيعه عراق بصورت گروهي به ديدار امام نيامدند .

وثالثاً : مطالب نقل شده از امام مخالف قطعي با تمام آثار وفتاوا وسخنراني هاي امام است .

و در صفحه 36 مي نويسد : با امام خميني در سفري كه به غرب موصل داشتيم به هنگام برگشت در بغداد به منزل يكي از مريدان امام كه ايراني بود رفتيم تا آنجا كه مي نويسد : «أبصر الإمام الخميني صبيّة بعمر أربع سنوات أو خمس ولكنّها جميلة جدّاً، فطلب الإمام من أبيها سيّد صاحب إحضارها للتمتع بها، فوافق أبوها بفرح بالغ، فبات الإمام الخميني والصبيّة في حضنه ونحن نسمع بكاءها وصريخها» .

اتفاقاً در سفر چهل روزه اي كه امسال (1382) اينجانب به مكه مكرمه داشتم در شب 16 ماه رجب در نشستي كه با تعدادي از دانشجويان دانشگاه ام القري در كنار بيت اللّه الحرام داشتم، يكي از آنان به نام سالم حَمَدي گفت : من بي پرده چند سؤالي دارم به من صادقانه پاسخ دهيد؟

گفتم : قطعاً صادقانه جواب خواهم داد .

پرسيد : قضيه متعه امام خميني با دختر 5 ساله و نزديكي با وي چه بوده است؟

من گفتم : اين قضيه در كتاب للّه ثمّ للتاريخ كه مؤلف آن موهوم و خيالي است و مملو از اكاذيب است آمده و قطعاً واقعيت ندارد چون اوّلاً : اين چنين اتفاقي افتاده بود، صدام حسين رئيس جمهور عراق و پهلوي شاه ايران به دنبال نقطه ضعفي و لغزشهايي از امام خميني بودند، اين قضيه را در رسانه هاي گروهي و غيره مطرح مي كردند زيرا بهترين وسيله براي پيشبرد اهداف آنها بود .

وثانياً : چگونه ممكن است براي يك پيرمرد 70 ساله كه ديگر تمايلات جنسي خود را از دست داده اين چنين اتفاقي بيفتد .

وثالثاً : دشمنان امام خميني هر گونه اتهامي به او زدند مانند وابستگي به غرب و كمونيست و غيره ولي هيچگونه اتهامي در فساد اخلاقي به وي نزدند چون مي دانستند كه مردم با توجه به شناختي كه از وي دارند اين اتهامات را قبول نمي كنند و لذا هر جوان ايراني اين قضيه را در كتاب لله ثم للتاريخ خوانده، بجاي بدبين شدن به امام خميني به حكومت سعودي بدبين شده و مي گويد : نويسنده و ناشر اين كتاب از اولين مرحله شعور سياسي و اخلاقي بهره نبرده اند .

و گفتم : ماه رمضان سال گذشته من اين قضيه را به شيخ عبد العزيز وكالة العامة للشئون المسجد النبوي گفتم : خيلي متأثر شد و در حضور من به مسئول دفتر دائرة الأمر بالمعروف مسجد نبوي آقاي شيخ ابراهيم دستور داد از پخش ترجمه اين كتاب به نام اهل بيت از خود دفاع مي كند، جلوگيري شود .

و من اين قضيه را همين امسال كه در معيت حضرت آيت اللّه سبحاني، با با شيخ صالح، رئيس الشئون العامة للحرمين الشريفين داشتيم، گفتم وايشان نيز متأثر گرديد .

10 - تجليل از افراد مرتد و مخالف دين

الف : تجليل از موسي موسوي نوه مرحوم اصفهاني ( ره ) :

مؤلف در صفحه از دكتر موسي موسوي تجليل نموده و مي نويسد : جد او مرحوم سيد ابو الحسن اصفهاني ( ره ) قصد اصلاحات نويني در مذهب شيعه داشت كه فرزند او را همانند گوسفند ذبح كردند تا ما نع اصلاحات او گردند : فإذا كان هذا نصيب الدكتور الموسوي من الكذب والافتراء والإشاعات الرخيصة، فما هو نصيبي أنا وماذا سَيُشيعُونَ عني؟! ولعلَّهم يبحثون عني ليقتلوني كما قتلوا قبلي ممن [كذا] صدع بالحق، فقد قتلوا نجل مولانا الراحل آية الله العظمي الإمام السيد أبي الحسن الأصفهاني أكبر أئمة الشيعة من بعد عصر الغيبة الكبري وإلي اليوم، وسيد علماء الشيعة بلا منازع عندما أراد تصحيح منهج الشيعة، ونبذ الخرافات التي دخلت عليه، فلم يَرُقْ لهم ذلك، فذبحوا نجله كما يُذْبَحُ الكبش ليصدوا هذا الإمام عن منهجه في تصحيح الانحراف الشيعي» .

در اينجا توجه به چند نكته ضروري است :

1 - دكتر موسي موسوي صاحب كتاب «الشيعة والتصحيح» يك فرد فاسق و عياش و شرابخوار و عامل سازمان سيا، وهم پاله شاه معدوم و هويدا بود و مبالغ سنگيني از آنها كلاهبرداري كرد، و قبل از پيروزي انقلاب از ايران فرار كرد .

2 - در كتاب «الشيعة والتصحيح» بدترين و زشت ترين اهانت و افتراء نسبت به انقلاب و بنيانگذار آن و معتقدات شيعه آورده بنا به نقل حضرت آيت اللّه سبحاني صدام گفت : اگر جنگ با ايران هيچ نفعي نداشت جز تأليف اين كتاب، براي ما كافي بود : «لو لم تكن للحرب فايدة إلّا تأليف هذا الكتاب لكفينا» .

3 - مؤلف كتاب للّه ثم للتاريخ كه از مرحوم سيد ابو الحسن اصفهاني بعنوان (أكبر أئمة الشيعة من بعد عصر الغيبة الكبري وإلي اليوم، وسيِّد علماء الشيعة بلا منازع) ياد مي كند، ضمن اينكه اين جمله عين عبارت دكتر موسي در كتاب «الشيعة والتصحيح ص 5» است، اين مطلب خلاف واقع است چون همه مي دانند كه مرحوم اصفهاني يكي از مراجع عظام شيعه در طول تاريخ بوده نه «اكبر ائمّة الشيعة» .

3 - عامل قتل سيد حسن، فرزند سيد ابو الحسن ( ره ) اصفهاني همانا مسائل شخصي و مالي بود كه مرحوم اصفهاني به تقاضاي كمك و مساعدت مالي غير عادي وي پاسخ منفي داد و اين موجب كينه باوي گرديد و در نتيجه فرزند او را در ميان نماز مغرب و عشاء به قتل رساند . جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب اعيان الشيعه : ج 3 ص 362 و ج 7 ص 391 طبعه دار التعارف سال 1420 ه" .

ب : تجليل از كسروي :

مؤلف در صفحه 8 از احمد كسروي تجليل نموده و اظهار داشته كه وي قصد اصلاح روشهاي نا صحيح مكتب شيعه داشت كه به دست شيعيان كشته شد و قطعه قطعه گرديد : «كما قتلوا قبله السيد أحمد الكسروي عندما أعلن براءته من هذا الانحراف، وأراد أن يصحح المنهج الشيعي، فَقَطَّعوه إِرَباً إِرَباً» .

با اينكه همه مي دانند كه كسروي يك مرتد و مبلغ مسلك كمونيستي و ماديگري بود و همكار نزديك و همفكر صميمي احسان طبري بود . رجوع شود به كتاب : إيران در دو سده وابستن، ص 263 .

او علناً به رسول اكرم ( ص ) اهانت مي كرد و در كتاب «حول الاسلام» صفحه 9 رسالت حضرت رازير سؤال برده و نوشت : «زعم المسلمون أنّ اللّه بعث بشراً وأوحي إليه بواسطة جبرائيل، يطلبون منه المعجزة، فإن أتي بها قُبلت دعواه، وإلّا فلا، وهذا الزعم باطل من الأساس نشأ من الحُمق» .

و در صفحه 11 منكر خاتميت حضرت گرديده و مي نويسد : «إنّ المسلمين ادّعوا أنّ النبوّة قد ختمت برسالة محمد وهو جهل فاضح وفي الواقع أنّهم أنكروا قدرة اللّه علي إرسال رسول بعده» .

و در صفحه 63 زشت ترين اهانت به تمامي مسلمين از شيعه و سني كرده و مي نويسد : «نعلم كلّنا أنّ المسلمين اليوم من الشيعة وأهل السنّة هم أرذل الناس وأذلّهم» .

و علت عمده قتل او همان جشن مفاتيح سوزاني بود كه در تبريز هزاران نسخه مفايتح كه شامل سور قرآني بود سوزاند و احساسات پاك مردم را جريحه دار كرد و در نتيجه عامل ضرب و شتم و قتل او گرديد .




نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 119
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست