responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 114

وهّابيّت از منظر عقل و شرع (3) وهابيت و تجسيم

کد مطلب: ٦٤١٢ تاریخ انتشار: ٠١ شهریور ١٣٨٥ تعداد بازدید: 6227 مقالات » عمومي وهّابيّت از منظر عقل و شرع (3) وهابيت و تجسيم

باسمه تعالي







ابن تيميه ناشر افكار تجسيم



از مسائلي كه «ابن تيميّه» بنيانگذار فكري وهّابيّت رسماً به نشر آن همت گماشت قضيه جسمانيت خداوند متعال و اثبات لوازم جسمانيت مانند قرار گرفتن بر روي كرسي و خنديدن و راه رفتن و مانند اين ها است.



ابن تيميه گفته: «وليس في كتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمّة وأئمّتها أنّه ليس بجسم وأنّ صفاته ليست أجساماً وأعراضاً ؟ ! فنفي المعاني الثابتة بالشرع والعقل بنفي ألفاظ لم ينف معناها شرع ولا عقل ، جهل وضلال»(1).



در كتاب خدا و سنت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و همچنين در گفتار سلف امت (صحابه) و پيشوايان ديني نيامده كه خداوند جسم نيست و صفات او از جسمانيت و عرض بودن منزه است.



انكار يك معنايي كه شرع و عقل آن را نفي نكرده، يك نوع ناداني و گمراهي است.



او مي گويد: «والكلام في وصف اللّه بالجسم نفياً وإثباتاً بدعة ، لم يقل أحد من سلف الأمّة وأئمتها إنّ اللّه ليس بجسم ، كما لم يقولوا إن اللّه جسم».الفتاوي: 5/192.



نفي و اثبات جسمانيت خداوند متعال بدعت است و كسي از بزرگان گذشته نگفته اند كه خداوند جسم نيست همان طوري نگفته اند كه او جسم است.



و در جاي ديگر مي گويد: «فإسم المشبّهة ليس له ذكر بذم في الكتاب والسنة ولا كلام أحد من الصحابة والتابعين»(2).



در قرآن و روايات مذمتي از مشبهه به ميان نيامده و سخني هم از صحابه و تابعين در اين باره نقل نشده است.







نظر هيأت عالي افتاي سعودي در جسمانيّت خداوند تعالي



هيأت عالي افتاي سعودي در پاسخ به سؤالي پيرامون جسمانيّت خداوند تعالي نوشته است:



«ونظراً إلي أنّ التجسيم لم يرد في النصوص نفيه ولا إثباته فلايجوز للسملم نفيه ولا إثباته لأنّ الصفات توقيفيّة»(3).



(با توجّه به اينكه در باره جسمانيّت خداوند نفياً و اثباتاً در روايات گفتگو نشده است، بنا بر اين نبايد سخني گفته شود چون صفات خداوند توقيفي است، يعني آنچه در روايات و آيات آمده است، مي شود به زبان آورد).







خداي وهابيت مي خندد



او در رساله «عقيدة الحمويّة» مي نويسد: خداوند مي خندد، و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّي مي كند(4).







خداي وهابيت از عرش به زير مي آيد



ابن تيميه مي گويد: هر شب هر طور كه بخواهد به آسمان دنيا فرود مي آيد، و مي گويد: آيا كسي هست كه مرا بخواند و من اجابتش كنم، و طالب مغفرتي هست كه او را ببخشم ... خدا اين كار را تا طلوع فجر انجام مي دهد.



و پس از نقل مطلب فوق مي نويسد: «فمن أنكر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ» (هر كس فرود آمدن خدا را به آسمان دنيا انكار يا توجيه كند بدعتگذار و گمراه است(5).



«ابن بطوطه» در سفرنامه خود مي نويسد: «ابن تيميّه» درمسجد جامع دمشق كه من حضور داشتم، بر بالاي منبر گفت: «إنّ اللّه ينزل إلي السماء الدنيا كنزولي هذا» (خداوند به آسمان دنيا فرود مي آيد، همچنان كه من از پلّه اين منبر فرود مي آيم)، سپس يك پلّه پايين آمد، «ابن الزهراء» از فقهاء مالكي اعتراض كرد، و اظهارات وي را به اطلاع ملك ناصر رساند، وي دستور داد تا او را زنداني كردند، و در زندان از دنيا رفت(6).







خداي وهابيت با چشم قابل رؤيت است



در كتاب «منهاج السنّة» كه در ردّ كتاب «منهاج الكرامة» علاّمه حلّي نوشته است مي گويد: عموم منسوبين به اهل سنّت براي اثبات رؤيت خدا اتّفاق دارند واجماع سلف براين است كه ذات احديّت را در آخرت با چشم مي توان ديد ولي در دنيا نمي توان ديد(7).







خداي وهابيت نمي تواند همه جا باشد



«وسألت عن اللجنة الدائمة: كيف الردّ علي القائلين بأنّ (اللّه في كلّ مكان) تعالي عن ذلك، وما حكم قائلها؟



وأجابت اللجنة: أوّلا: عقيدة أهل السنّة والجماعة أنّ اللّه سبحانه وتعالي مستو علي عرشه بذاته، وهو ليس داخل العالم بل منفصل وبائن عنه. . . .



وممّا يدلّ علي علوّه علي خلقه نزول القرآن من عنده، والنزول لا يكون إلاّ من أعلي إلي أسفل، قال تعالي(وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَـبِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ)(8)



إلي أن ذكرت قول رسول اللّه لجارية: أين اللّه؟ قالت: في السماء قال: من أنا؟ قالت: أنت رسول اللّه، قال: أعتقها فإنّها مؤمنة. أخرجه مسلم وأبوداود والنسائي وغيرهم، وفي الصحيحين حديث أبي سعيد الخدري رضي اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلّم: «ألا تأمنوني وأنا أمين من في السماء، يأتيني خبر السماء صباحاً ومساءً»(9).



وثانياً: من اعتقد أنّ اللّه في كلّ مكان فهو من الحلوليّة، ويردّ عليه بماتقدّم من الأدلّة علي أنّ اللّه في جهة العلوّ، وأنّه مستو علي عرشه، بائن من خلقه، فإن انقاد لما دلّ عليه الكتاب والسنّة والإجماع، وإلاّ فهو كافر مرتدّ عن الإسلام(10).



از هيأت عالي افتاي سعودي پرسيده شده: از نظر شرعي حكم كسي كه معتقد است كه خداوند همه جا وجود دارد چيست؟ و چگونه مي شود به او پاسخ داد؟



هيأت جواب داد: عقيده اهل سنّت اين است كه خداوند بالاي عرش قرار گرفته، و در درون جهان نيست بلكه خارج از اين عالم مي باشد.



ودليل بر علوّ خداوند و بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول قرآن از طرف اوست، و مسلّم است كه نزول همواره از بالا به پايين صورت مي گيرد، همانطوري كه در قرآن نيز آمده است: (وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ ...): ما قرآن را به سوي تو به حق نازل نموديم.



تا آنجا كه مي نويسند: رسول گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) از كنيزي كه مي خواستند آزاد نمايند پرسيد: خداوند كجاست؟ پاسخ داد: در آسمان ها است. حضرت پرسيد: من، چه كسي هستم؟ پاسخ داد: پيامبر خدا.



آنگاه حضرت به صاحب آن كنيز فرمود: او شخص با ايماني است، و مي تواني وي را در راه خدا آزاد نمايي.



و همچنين رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: من امين كسي هستم كه در آسمان هاست، و اخبار آسمان هر صبح و شب به اطلاع من مي رسد.



آن گاه هيأت عالي افتاي سعودي مي نويسد: هر كس معتقد باشد كه خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون عالم شده، بايد به چنين فردي با دليل ثابت كرد كه خداوند بر بالاي عرش قرار دارد، و خارج از جهان مي باشد، و اگر نپذيرفت او كافر و مرتدّ و خارج از اسلام است.







خداي وهابيت مي تواند بر روي پشه قرار گيرد



و همچنين گفته:«ولو قد شاء لاستقرّ علي ظهر بعوضة فاستقلّت به بقدرته ولطف ربوبيّته فكيف علي عرش عظيم»(11).



اگر خداوند بخواهد با قدرت خويش مي تواند بر پشت يك پشه اي هم قرار گيرد، پس چگونه نتواند بر روي عرش استقرار بيابد.







خداي وهابيت غير از ريش و عورت همه چيز دارد



قال ابو بكر ابن عربي وأخبرني من أثق به من مشيختي أنّ أبا يعلي محمد بن الحسين الفرّاء رئيس الحنابلة ببغداد كان يقول: «إذا ذكر اللّه تعالي وما ورد من هذه الظواهر في صفاته، يقول: ألزموني ماشئتم فإنّي ألتزمه، إلاّ اللحية والعورة»(12).



ابو بكر ابن عربي مي گويد: فردي كه مورد وثوق من بود نقل كرد كه ابو يعلي، (امام و پيشواي ابن تيميه) مي گويد: در باره خدا هر عضوي را جز ريش و عورت اثبات خواهم كرد.







پيامبر وهابيت در كنار خداي آنان جلوس مي كند



قال ابن القيم تلميذ ابن تيمية: إنّ اللّه يجلس علي العرش ، ويجلس بجنبه سيّدنا محمد (ص) وهذا هو المقام المحمود. بدائع الفوائد: 4/39.



ابن قيم شاگرد ابن تيميمه مي نويسد: خداوند بر روي عرش مي نشيند و رسول اكرم (ص) نيز در كنار او جلوس مي كند، و اين همان مقام محمود و شايسته اي است كه قرآن وعده داده است.







خداوند اهل سنت چهار انگشت بلندتر از عرش



وقال الديلمي قال ابن عمر : «إنّ اللّه عزّ وجل ملأ عرشه يفضل منه كما يدور العرش أربعة أصابع بأصابع الرحمن عز وجل». فردوس الأخبار ج 1 ص 219.



قال ابوبكر ابن العربي في العواصم: (الرحمن علي العرش استوي)قالوا: «إنّه جالس عليه، متّصل به، وأنّه أكبر بأربع أصابع، إذ لايصح أن يكون أصغر منه، لأنّه العظيم، ولا يكون مثله لأنّه (ليس كمثله شيء) فهو أكبر من العرش بأربع أصابع»(13).







كرسي در اثر سنگيني خداي وهابيت ناله مي كند



وقال السيوطي: وأخرج عبد بن حميد وابن أبي عاصم في السنة والبزار وأبو يعلي وابن جرير وأبو الشيخ والطبراني وابن مردويه والضياء المقدسي في المختارة عن عمر، «أنّ إمرأة أتت النبي صلي الله عليه وسلم فقالت: أدع اللّه أن يدخلني الجنّة ، فعظمّ الرب تبارك وتعالي وقال : «إنّ كرسيّه وسع السماوات والأرض ، وإنّ له أطيطاً كأطيط الرحل الجديد إذا ركب من ثقله»(14).



زني خدمت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) رسيد و گفت: دعا كن خداوند مرا وارد بهشت سازد، رسول گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) خدا را به عظمت ياد كرد و فرمود: كرسي خداوند سراسر آسمان و زمين را فرا گرفته است و هنگامي كه خداوند بر روي كرسي قرار مي گيرد، در اثر سنگيني حق از كرسي ، ناله اي همانند ناله شتر بچه خارج مي شود.



و هيثمي روايت را صحيح دانسته است.







خداوند وهابيت و هروله (دويدن)



سألت عن اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء: هل للّه صفة الهرولة؟



أجابوا: نعم، صفة الهرولة علي نحو ما جاء في الحديث القدسي الشريف علي ما يليق به قال تعالي: «إذا تقرّب إليّ العبد شبراً تقرّبت إليه ذراعاً، وإذا تقرّب إليّ ذراعاً تقرّبت منه باعاً، وإذا أتاني ماشياً أتيته هرولة» رواه البخاري ومسلم(15).



از لجنه افتاي سعودي در باره صفت هروله سؤال شده و پاسخ داده اند كه صفت هروله (دويدن) خدا در حديث قدسي كه بخاري و مسلم نقل كرده اند آمده كه خداوند فرموده: اگر بنده اي يك وجب به من نزديك شود، من يك ذراع (نيم متر) به او نزديك خواهم شد و اگر او يك ذراع به طرف من بيايد، من به قدر فاصله دو كف دست (بيش از يك متر) به او نزديك خواهم شد، اگر او قدم زنان به طرف من بيايد، من دوان دوان به طرف او خواهم رفت.



«أمّا الوجه واليدان والعينان والساق والأصابع فقد ثبتت في النصوص من الكتاب والسنّة الصحيحة وقال بها أهل السنّة والجماعة وأثبتوها للّه سبحانه علي الوجه اللائق به سبحانه وهكذا النزول والهرولة جاءت بها الأحاديث الصحيحة ونطق بها الرسول صلي اللّه عليه وسلّم وأثبتها لربّه عزّ وجلّ علي الوجه اللائق به سبحانه»(16).



بن باز مفتي أعظم سابق عربستان در پاسخ به استفتائي اين چنين نوشته: آن چه كه



صورت و دست و چشم و ساق و انگشت، براي خداوند، در كتاب و سنت صحيح آمده و نظريه اهل سنت بر آن استوار است و همچنين نزول حق از عرش به آسمان عالم ماده و هروله و دويدن در احاديث صحيح وارد شده و رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) اين صفات را براي خداوند به آن گونه اي لايق او مي باشد، اثبات نموده است.







سخنان ابن تيميه و وهابيت مخالف كتاب و سنت



سخن ابن تيميّه و پيروان وهابي او در اثبات جسمانيت حق تعالي مخالف كتاب و سنت است زيرا آيه شريفه (لَيْسَ كَمِثْلِهِي شَيْءٌ)(17). صراحت دارد كه خداوند مانندي ندارد و آيه شريفه (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ )(18). نيز دلالت مي كند كه او بي همتا است.



حاكم نيشابوري در روايتي از اُبَيّ بن كعب نقل كرده:



«إنّ المشركين قالوا : يا محمد أنسب لنا ربك ! فأنزل اللّه عز وجل : (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ ) قال : الصمد الذي (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ )، لأنّه ليس شئ يولد إلاّ سيموت ، وليس شئ يموت إلاّ سيورث وإنّ اللّه لا يموت ولا يورث، (وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم )قال : لم يكن له شبيه ولا عدل وليس كمثله شئ».



ثمّ قال الحاكم : صحيح الإسناد ولم يخرجاه. وقال الذهبي: صحيح(19).



مشركان از رسول گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) خواستند كه نسب خداوند متعال را بيان نمايد، خداوند سوره توحيد را نازل نمود و فرمود: كه اي پيامبر! به مشركان بگو: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ ) او خداوند يكتا و بي نياز است، بي نيازي كه (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ )فرزندي ندارد و از پدر و مادري هم زاده نشده زيرا آن كه زاده شده، روزي هم خواهد مرد، و آن كه بميرد ارثي خواهد گذاشت، وخداوند بي همتا از مردن و ارث نهادن منزّه است.



(وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم) خداوند متعال، شبيه، مانند و همتا ندارد.



آن گاه حاكم نيشابوري و همچنين ذهبي گفته اند: اين روايت صحيح است.







احمد بن حنبل و بطلان نظريه قائلين به تجسيم



بيهقي از بزرگ شخصيتهاي علمي اهل سنت مي گويد: «وأنكر أحمد علي من قال بالجسم وقال: إنّ الأسماء مأخوذة من الشريعة واللغة ، وأهل اللغة وضعوا هذا الإسم علي ذي طول وعرض وسمك وتركيب وصورة وتأليف، واللّه سبحانه خارج عن ذلك كلّه ، فلم يجز أن يسمّي جسماً لخروجه عن معني الجسميّة ولم يجئ في الشريعة ذلك فبطل»(20).



امام احمد بن حنبل نظريه قائلين به جسمانيت حق تعالي را باطل دانسته و گفته است: اسم ها از شريعت و لغت گرفته مي شود و اهل لغت كلمه «جسم» را در برابر چيزي كه داراي طول، عرض، ارتفاع، تركيب و صورت باشد، قرار داده اند و خداوند متعال از تمامي اين ها منزّه است و شايسته نيست كه او را جسم بناميم زيرا او از هرگونه معنا و مفهوم جسم، خارج است و در شريعت نيز اين لفظ وارد نگرديده است، بنا بر اين عقيده به جسمانيت باطل است.







علماي اهل سنت و تكفير مجسّمه



امام قرطبي پس از نقل اقوال ديگر عالمان، پيرامون مجسمه مي گويد: «والصحيح القول بتكفيرهم إذ لا فرق بينهم وبين عبّاد الأصنام والصور»(21).



قول صحيح اين است كه قائلين به جسمانيت حق تعالي كافر هستند زيرا تفاوتي ميان آنان و بت پرستان و چهره پرستان نيست.



نَوَوي از علماء بزرگ اهل سنت مي گويد: «فمِمَّن يُكَفّر، من يجسّم تجسيماً صريحاً ومن ينكر العلم بالجزئيّات»(22).



از جمله كساني كه كفر آنان ثابت است، قائلين به جسمانيت حق تعالي و آنان كه علم به جزئيات او را انكار مي كنند.



عبد القاهر بغدادي متوفاي 429 هـ، از متكلمان بلند آوازه اهل سنت مي گويد: «وأمّا جسميّة خراسان من الكراميّة، فتكفيرهم واجب لقولهم: بأنّ اللّه تعالي له حدّ ونهاية من جهة السفل ومنها يماس عرشه ، ولقولهم: بأنّ اللّه تعالي محلّ للحوادث»(23).



فرقه كراميه منطقه خراسان كه معتقد به جسمانيت حق تعالي هستند، تكفيرشان واجب است زيرا خداوند متعال را محدود به حدود دانسته و براي او از ناحيه پايين، نقطه پاياني قائل هستند كه با عرش تماس دارد و محل عروض حوادث است.



وهمو در كتاب الفرق بين الفرق ضمن شمردن اموري كه اهل سنت بدان اجماع نموده اند، مي گويد: «وقالوا بنفي النهاية والحدّ عن صانع العالم». اهل سنت، هرگونه حدود و نقطه پاياني را از خداوند متعال نفي كرده اند(24).



تا آن جا كه مي گويد: «وأجمعوا علي أن لا يحويه مكان ولا يجري عليه زمان، خلاف قول من زعم من الشهاميّة والكراميّة أنّه مماسّ لعرشه، وقد قال أمير المؤمنين علي رضي اللّه عنه: إنّ اللّه تعالي خلق العرش إظهاراً لقدرته لا مكاناً لذاته»(25).



اهل سنت اجماع دارند كه خداوند متعال را نه مكاني در بر گرفته و نه زماني بروي مي گذرد، (ذات مقدسش فراتر از مكان و زمان است» بر خلاف قول باطل شهاميّه و كراميّه كه مي گويند: ذات اقدس ربوبي با عرش، در تماس است امير مؤمنان علي (عليه السلام)مي فرمايد: خداوند عرش را به خاطر قدرت نمايي آفريده، نه براي جايگاه خويش.



ابن نجيم متوفاي 970 هـ، از فقهاي بزرگ اهل سنت مي گويد: «والمشبّه إن قال: إنّ للّه يداً أو رِجْلاً كما للعباد فهو كافر ، وإن قال: إنّه جسم، لا كالأجسام فهو مبتدع»(26).



مشبهه (آنان كه خداوند را به بندگان تشبيه مي كنند) اگر بگويند كه خداوند همانند بندگان داراي دست و پا هست، كافر هستند و اگر بگويند خداوند داراي جسم است ولي نه مانند اجسام، بدعت گذار هستند.



غزالي آن عالم بلند آوازه اهل سنت مي گويد: فإن خطر بباله أنّ اللّه جسم مركّب من أعضاء فهو عابد صنم فإنّ كلّ جسم فهو مخلوق، وعبادة المخلوق كفر، وعبادة الصنم كفر لأنّه مخلوق وكان مخلوقاً لأنّه جسم، فمن عبد جسماً فهو كافر بإجماع الأئمة، السلف منهم والخلف(27).



اگر كسي به ذهنش خطور كند كه خداوند تعالي داراي جسمي هست كه از عضوهاي متعدد تشكيل يافته، او بت پرست است زيرا هر جسمي مخلوق و آفريده شده است و به اجماع تمام علماي و پيشوايان ديني در تمام زمان هاي پيش و نزديك، پرستش مخلوق، كفر و بت پرستي است.







دخول تجسيم از كانال يهود



يقول الشهرستاني: «وضع كثير من اليهود الذين اعتنقوا الإسلام أحاديث متعددة في مسائل التجسيم والتشبيه وكلّها مستمدّة من التوراة»(28). شهرستاني مي گويد: بسياري از يهوديان كه به طرف اسلام كشيده شدند احاديث متعددي را در جسمانيت حق تعالي ساختند و وارد شريعت اسلامي كردند، و تمامي احاديث تجسيم از تورات سر چشمه گرفته است.







اسرائيليّات در كتب اهل سنت



ورود بعضي از قصص و نقلهاي تاريخي در كتب حديثي و تاريخي و تفسيري چهره اي نا زيبا از وقايع درست تاريخي به نمايش گذاشته است، كه تشخيص اين حقيقت كاري فوق العاده مشكل وسخت است، زيرا پژوهندگان و اهل تحقيق را در دستيابي به حقايق تاريخي دچار مشكل، و يا با ناكامي رو برو مي كند.



ابن خلدون مي نويسد: عرب صدر اسلام بهره اي از علم و كتابت نداشتند و مطالب مربوط به آفرينش جهان و اسرار هستي را از علماء يهود و اهل تورات و يا از نصاري همانند: كعب الأحبار، وهب بن منبه، وعبد الله بن سلام مي پرسيدند تا آن جا كه مي گويد: «فامتلأت التفاسير من المنقولات عندهم وتساهل المفسرون في مثل ذلك وملأوا كتب التفسير بهذه المنقولات ، وأصلها كلها كما قلنا من التوراة أو مما كانوا يفترون»(29).



تفاسير اهل سنت از گفته هاي يهود و نصاري مملو گشته و مفسران هم در اين زمينه سهل انگاري كردند و كتابهاي تفسيري را از اين قماش روايات پر كرند و ريشه همه اين روايات از تورات و يا دروغ بافي هاي يهود و نصاري سر چشمه گرفته است.



و حتي دو كتاب معروف و مشهور اهل سنّت صحيح بخاري و مسلم نيز از اين آفت بي بهره نمانده و متأسّفانه اخباري از اين دست به فراواني در آن ديده مي شود، كه از آن جمله نقل حديث ساختگي ذيل است كه از افكار يهوديّت در ميان احاديث مسلمين رسوخ كرده است.



«عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم قال: ينزِل اللّه إلي السماء الدنيا كلّ ليلة حين يمضي ثلث الليل الأوّل فيقول: أنا الملك، أنا الملك، من ذا الذي يدعوني فأستجيب له، من ذا الذي يسألني فأعطيه، من ذا الذي يستغفرني فأغفر له، فلا يزال كذلك حتّي يضيء الفجر»(30).



خداوند هر شب پس از گذشت يك سوّم از آن، به آسمان زمين فرود مي آيد، و تا طلوع فجر ندا مي كند: چه كسي است كه مرا بخواند و از من چيزي بخواهد، و طلب بخشش كند، تا خواسته هاي وي را بر آورده نمايم.



در برخي از روايات آمده است: «فإذا طلع الفجر صعد إلي عرشه»(31) پس از طلوع فجر به عرش مراجعت مي كند.



شايد روزگاري اين سخنان بي پايه و اساس مشتري داشت، ولي امروز با رشد دانشها و تكامل عقلاني بشر اين قبيل نقلها مورد تمسخر قرار گرفته و به آن مي خندند، چون با توجّه به كرويّت زمين، در هر لحظه از شبانه روز در يك نقطه از كره زمين پايان شب و طلوع فجر مي باشد، و اگر خداوند از عرش به زمين آمده باشد، مادامي كه زمين باقي است و شب و روز در چرخش است ديگر به عرش بر نخواهد گشت.



روي اين جهت برخي از بزرگان اهل سنّت در توجيه اين روايت دچار حيرت و سرگرداني شده اند(32).



البتّه نتيجه دوري از اهل بيت عصمت و طهارت و بي توجّهي به توصيه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در تمسّك به ثقلين، سقوط در وادي هاي خطرناكي اين چنين را در پي دارد.



مشابه اين داستان نقلي است از ابوهريره كه مي گويد: «أرسل ملك الموت إلي موسي (عليه السلام)فلمّا جاءه صكّه ففقأ عينه، فرجع إلي ربّه فقال: أرسلتني إلي عبد لا يريد الموت، قال: فردّ اللّه إليه عينه(33). وفي رواية عمّار، فقال: يا ربّ! عبدك موسي فقأ عيني، ولولا كرامته عليك، لشققت عليه»(34).



(حضرت موسي هنگام قبض روح، سيلي محكمي به صورت عزرائيل نواخت كه چشم او از حدقه بيرون پريد، عزرائيل به خدا شكايت نمود وگفت: اگر موسي مورد عنايت تو نبود، من هم با وي به سختي برخورد مي كردم).



شكّي نيست كه اين مطالب بي اساس، با منطق قرآن كه حضرت موسي را پيامبر مرسل و مخلص معرفي مي كند، سازگاري ندارد: (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَـبِ مُوسَي إِنَّهُو كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا )(35)، «و در اين كتاب از موسي ياد كن، زيرا كه او پاكدل و فرستاده اي پيامبر بود».



و با مقام عصمت و جايگاه والاي او نزد خداوند تعالي منافات دارد: (وَ كَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا )(36)، «و موسي نزد خدا آبرومند بود».



و همچنين روايت ديگري از ابو هريره نقل كرده اند كه مي گويد: «يقال لجهنّم: هل امتلأت؟ وتقول: هل من مزيد؟ فيضع الربّ تبارك وتعالي قدمه عليها فتقول: قطّ قطّ»(37). (در قيامت هر چه از گنهكاران را وارد جهنّم مي كنند پر نمي شود تا آنگاه كه خداوند تبارك وتعالي پاي خود را درون جهنّم مي گذارد پر مي شود).



آري، وقتي كه صاحب كتاب صحيح بخاري از علي (عليه السلام) فقط 29 روايت در تمام كتابش كه از دوران كودكي تا آخرين لحظه حيات پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم)ملازم با حضرت بوده است نقل مي كند(38)، ولي از ابوهريره كه كمتر از دو سال با پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)بوده است 446 روايت نقل مي كند(39)، نتيجه بهتر از اين نخواهد بود.



محمود أبوريّة از علماء بزرگ اهل سنّت مي گويد: اگر علي (عليه السلام)، هر روز فقط يك روايت از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)فرا مي گرفت، بايد بيش از 12 هزار روايت از او نقل مي شد، چون بيش از يك سوم قرن ملازم آن حضرت بوده است.(40) و حال آن كه همه احاديثي كه اهل سنّت در تمام كتب روايي و تفسيري و تاريخي از علي (عليه السلام)نقل كرده اند از مرز 536 روايت تجاوز نمي كند(41). ولي آمار روايات ابوهريره در كتب اهل سنّت، به 5374 مي رسد(42).



و همچنين در تمام كتاب صحيح بخاري، از حضرت صدّيقه طاهره(عليها السلام)، فقط يك روايت نقل شده، ولي از عايشه 242 روايت نقل شده است(43).



از مقداد، 2 روايت، و از سلمان و عمّار هر يك 4 روايت، و از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) حتّي يك روايت هم وجود ندارد ولي از عبد اللّه عمر 270 روايت، و از انس بن مالك 268 روايت نقل شده است(44).







نگاهي ديگر به سخنان ابن تيميه



با توجه به آنچه كه بيان شد از آيات قرآن و سنت شريف و گفتار شخصيتهاي بزرگ علمي اهل سنت، دوباره عبارت ابن تيميه را مرور مي كنيم كه مي گويد: «وليس في كتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمّة وأئمّتها أنّه ليس بجسم» (45). در كتاب خدا و سنت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و همچنين در گفتار سلف امت (صحابه) و پيشوايان ديني نيامده كه خداوند جسم نيست.



مگر (لَيْسَ كَمِثْلِهِي شَيْءٌ) و يا (وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم ) از آيات قرآن نيستند؟



و يا آن چه را كه از اُبَيّ بن كعب نقل شد و حاكم نيشابوري و ذهبي شهادت به صحت آن دادند(46)، خارج از سنت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)مي باشد؟!!!



و يا احمد بن حنبل، بيهقي، قرطبي، عبد القاهر بغدادي و شهرستاني و... از علماء اهل سنت نيستند؟!!



مگر نه اين است كه وي به فتواي علماء معاصر خويش به خاطر همين عقيده باطل تجسيم محكوم به زندان شد؟







همان طوري كه أبو الفداء در تاريخ خود مي گويد: «استدعي تقي الدين أحمد بن تيمية من دمشق إلي مصر وعقد له مجلس وأمسك وأودع الاعتقال بسبب عقيدته فإنّه كان يقول بالتجسيم...»(47).



ابن تيميه از دمشق به مصر احضار گرديد وپس از محاكمه وي را دستگير و به سبب عقيده اش زنداني كردند زيرا او معتقد بود كه خداوند متعال داراي جسم است.



و به نقل ابن حجر عسقلاني، قاضي مالكي اعلام كرد: «فقد ثبت كفره»(48)، كفر ابن تيميه ثابت است.



و همچنين ابن حجر عسقلاني و شوكاني از علماء بزرگ اهل سنّت نوشته اند: قاضي شافعي دمشق دستور داد كه در دمشق اعلان كنند كه: «من اعتقد عقيدة ابن تيميّة حلّ دمه وماله»(49). هر كس عقيده ابن تيميه را داشته باشد خونش هدر و مالش مباح است.



(1) التأسيس في ردّ أساس التقديس: ج 1 ص 101.



(2) بيان تلبيس الجهميّة في تأسيس بدعهم الكلامية: ج 1 ص 109.



(3) فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء: 3/227.



(4) مجموعة الرسائل الكبري، رساله يازدهم: 451.



(5) مجموعة الرسائل الكبري، رساله يازدهم: 451.



(6) رحلة ابن بطوطة: 113.



(7) مختصر منهاج السنّة: 2/240.



(8) المائدة:5/48.



(9) أحمد (3/4، 68، 73) والبخاري (فتح الباري) برقم 3344، 4351، ومسلم برقم 1064.



(10) فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء: 3/216 ـ 218.



(11) التأسيس في ردّ أساس التقديس: ج 1 ص568 .



(12) العواصم من القواصم: 210، الطبعة الحديثة: 2/283، دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه لابن الجوزي: 95، 130 ـ الهامش.



(13) العواصم من القواصم: 209.



(14) الدر المنثور ج 1 ص 328. قال الهيثمي: رواه البزار ورجاله رجال الصحيح . مجمع الزوائد ج 1 ص 83. وقال أيضاً: رواه أبو يعلي في الكبير ورجاله رجال الصحيح غير عبد اللّه بن خليفة الهمذاني وهو ثقة. مجمع الزوائد ج 10 ص 159.



(15) فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث والإفتاء: 3/196، فتوي رقم 6932.



(16) فتاوي بن باز: 5 / 374.



(17) الشوري : 11.



(18) الاخلاص : 4.



(19) المستدرك: 2/ 540.



(20) طبقات الحنابلة: 2/298، اعتقاد الإمام ابن حنبل للتميمي: 298، العقيدة لأحمد بن حنبل: 110، تهنئة الصديق المحبوب لسقاف: 39.



(21) تفسير القرطبي: ج 4 ص 14، التذكار: ص 208.



(22) المجموع: ج 4 ص 253.



(23) اصول الدين: 337، يراجع: التنديد بمن عدد التوحيد للسقاف: 52.



(24) الفرق بين الفرق: 40، تحقيق لجنة إحياء التراث العربي، ط. دار الجيل ـ بيروت.



(25) الفرق بين الفرق: 41.



(26) البحر الرائق: ج 1 ص 611.



(27) إلجام العوام عن علم الكلام: 209، دراسات في منهاج السنة: 145، نقلا عن الرسالة التدمريّة: 92.



(28) الملل والنحل: 1/117 .



(29) مقدمة ابن خلدون: 439 .



(30) صحيح مسلم: 2/175، سنن ابن ماجة: 1/435، سنن الترمذي: 1/277.



(31) فتح الباري: 13/390.



(32) رجوع شود به تفسير القرطبي: 4/39، فتح الباري: 13/390.



(33) صحيح مسلم: 7/100، كتاب الفضائل باب فضائل موسي، صحيح البخاري: 2/92، كتاب الجنائز باب من أحبّ الدفن في الأرض المقدّسة.



(34) فتح الباري ج 6 ص 315.



(35) مريم: 51.



(36) أحزاب: 69.



(37) صحيح البخاري: 6/48، و/224.



(38) مقدّمة فتح الباري: 476.



(39) مقدّمة فتح الباري: 477.



(40) أبو هريرة: 128.



(41) أسماء الصحابة الرواة وما لكلّ واحد من العدد: 44.



(42) أسماء الصحابة الرواة وما لكلّ واحد من العدد: 37، بتحقيق سيد كسروي حسن. وتلقيح فهوم الأثر لابن الجوزي: 363.



(43) مقدّمة فتح الباري: 477.



(44) مقدّمة فتح الباري: 475 و 477.



(45) التأسيس في ردّ أساس التقديس: ج 1 ص 101.



(46) مستدرك الصحيحين: 2/540.



(47) تاريخ أبي الفداء: 2/392، حوادث 705، كشف الارتياب: 122.



(48) الدرر الكامنة: 1/145.



(49) الدرر الكامنة: 1/147، البدر الطالع: 1/67.






نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 114
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست