responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خارج کلام مقارن نویسنده : خارج کلام مقارن    جلد : 1  صفحه : 238

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (16) - نمونه های دیگری از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!

کد مطلب: ٨٦١٧ تاریخ انتشار: ٢٠ دي ١٣٩٤ - ١٣:٤٢ تعداد بازدید: 919 خارج کلام مقارن » بررسی شبهات تقیه بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (16) - نمونه های دیگری از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!
جلسه سی و یکم 94/10/20

 بسم الله الرحمن الرحیم  

جلسه سی و یکم   94/10/20

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله الی یوم لقاءالله.

بحث ما در رابطه با مسئله «تقیه»، به اینجا رسید که این آقایان به شیعه ایراد می گرفتند که روایاتی که از ائمه صادر شده است، و در برخی موارد، به ظاهر با یکدیگر تعارض و تضاد دارد، اینها را حمل بر تقیه می کردند!

ما گفتیم که مشابه این قضیه، برای صحابه نیز فراوان پیش آمده است. صحابه ای که شما سنت ایشان را در عرض سنت پیامبر، حجت می دانید! شما چه جوابی از این تعارضات و تضادها بین این روایات دارید!؟

نمونه هایی از مخالفتهای صحابه، با سنت پیامبر!!

در جلسه گذشته، در زمینه تعارض سنت صحابه با سنت پیامبر اکرم، مواردی را از «ابوهریره» نقل کردیم که ایشان روایتی را از نبی مکرم نقل کرده است، ولی خودش برخلاف آن روایت فتوا داده است!

همچنین مواردی را از «عایشه» نقل کردیم که وی نیز از پیامبر روایت نقل کرده، ولی خودش برخلاف آن عمل کرده است! در جلسه گذشته، شش مورد از فتاوای «ابوهریره» و «عایشه»، که برخلاف روایتی که خودش نقل کرده بود را عرض کردیم.

نمونه هفتم: مسئله «قرء»:

هفتمین مورد از تعارضات سنت صحابه با سنت نبی مکرم، مسئله «قرء» است. واژه «قرء»، در لغت هم به معنای «طُهر» آمده، و هم به معنای «حیض» آمده است.

معنی «قرء» در لغت:

مرحوم «طریحی»، صاحب «مجمع البحرین»، متوفای 1085؛ در ذیل آیه شریفه «ثلاثة قروء» که درباره شرایط عدّه می باشد، می نویسد:

القرء عند أهل الحجاز الطهر، و عند أهل العراق الحيضقيل: و كل أصاب لأن القرء خروج من شيء إلى شيء فخرجت المرأة من الحيض إلى الطهر و من الطهر إلى الحيض»

قرء در نظر اهل حجاز به معنای پاکی است. و در نزد اهل عراق به معنای حیض است. گفته شده است: هر دو معنا درست است. زیرا قرء خارج شدن از چیزی به چیز دیگر است. و زن از حیض به پاکی و از پاکی به حیض خارج می شود.

مجمع البحرین، ج1، ص241

«زبیدی»، متوفای 1205؛ صاحب «تاج العروس»، در ذیل آیه «ثلاثة قروء» می نویسد:

«فَالقُروءُ هُنَا: الأَطهار لَا الحِيَضُ لأَن النساءَ يُؤَتَيْنَ فِي اءَطْهَارِهِنَّ لَا فِي حِيَضِهِنَّ،

قروء در اینجا به معنای پاکی است. نه حیض. زیرا زنها در ایام پاکی قابل نزدیکی هستند. نه در ایام حیض!

قَالَ الأَزهريُّ: و أَهلُ الْعرَاق يَقولون: القَرْءُ: الحَيْضُ، و حُجَّتُهم قولُه صلى الله عَلَيْهِ وَسلم (دَعِي الصَّلاَةَ أَيَّامَ أَقْرائِكِ) أَي أَيَّام أَقْرائِكِ) أَي أَيَّام حِيَضِك،...

ازهری گفته است که اهل عراق می گویند قرء به معنی حیض است. و دلیلشان هم روایت پیامبر است که فرمود در وقت ناپاکی، نماز را ترک کن.

وَقَالَ ابنُ الأَثيرِ: قد تَكَرَّرَتْ هَذِه اللفظةُ فِي الحَدِيث مُفَرَدةً و مَجموعةً، فالمُفردَةُ بِفَتْح الْقَاف و تُجمع على أَقراءٍ و قُرُوءٍ، وَ هُوَ من الأَضداد، يَقع على الطُّهْرِ، و إِليه ذَهب الشافعيُّ وأَهلُ الحِجازِ، و يَقَع على الحَيْضِ، و إِليه ذهب أَبو حَنيفة و أَهْلُ العِراقِ،

ابن اثیر گفته است: این لفظ، چه به صورت مفرد و چه به صورت جمع، در حدیث تکرار شده است. لفظ مفرد به فتح قاف است و جمعش می شود اقراء و قروء. این کلمه از الفاظی است که دو معنای متضاد دارد. طبق نظر شافعی و اهل حجاز، به معنی ایام پاکی است. و طبق نظر ابوحنیفه و اهل عراق، به معنای حیض است.

و الأَصلُ فِي القَرْءِ الوَقْتُ المَعلوم، وَ لذَلِك وقَع على الضِّدَّينِ، لأَن لكُلَ مِنْهُمَا وَقْتاً»

اصل در قرء این است به معنای زمان مشخص است. به همین جهت به دو معنی متضاد هم اطلاق می شود. پاکی و حیض، هر دو زمانی دارند.

تاج العروس، ج1، ص368

در همین زمینه «قرء»، جناب «عایشه» روایتی را نقل کرده است از نبی مکرم، که معنی این واژه، «حیض» است:

«أَنَّ أُمَّ حَبِيبَةَ بِنْتَ جَحْشٍ كَانَتْ تُسْتَحَاضُ سَبْعَ سِنِينَ، فَسَأَلَتِ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «لَيْسَتْ بِالْحَيْضَةِ إِنَّمَا هُوَ عِرْقٌ، فَأَمَرَهَا أَنَّ تَتْرُكَ الصَّلَاةَ قَدْرَ أَقْرَائِهَا وَ حَيْضَتِهَا وَ تَغْتَسِلَ وَ تُصَلِّيَ» فَكَانَتْ تَغْتَسِلُ عِنْدَ كُلِّ صَلَاةٍ»

عایشه می گوید که ام حبیبه دختر جحش، هفت سال مدام حائض بود. از پیغمبر در این باره پرسیدم فرمود: این حیض نیست، بلکه رگ خونی است که از او خارج می شود. پس بنابراین به او دستور داد که مدت زمان حیض خود را حیض قرار بدهد و نماز را ترک بکند و باقی مانده را جزء ایام پاکی حساب کند و غسل کند و نمازش را بخواند. وقتی ایام حیض تمام می شد، ام حبیبه برای هر نماز غسل می کرد و سپس نماز می خواند.(یعنی باقی ایام را استحاضه حساب می کرد)

سنن النسائی، ج1، ج121، کتاب الطهاره، باب ذکر الإقراء، ح210

این روایتی است که عایشه نقل کرده است که واژه «قرء» را به معنای حیض گرفته است. اما در فتاوای خود جناب عایشه، این واژه را به معنای «پاکی» گرفته است:

«فَقَالَتْ عَائِشَةُ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا - صَدَقْتُمْ وَ هَلْ تَدْرُونَ مَا الْأَقْرَاءُ الْأَقْرَاءُ الْأَطْهَارُ»

عایشه گفته است که آیا می دایند که اقراء به چه معنی است؟ اقراء به معنی پاکی است.

الأم شافعی، ج5، باب عدة المدخول بها التی تحیض، ص 224

آقای «ابن ابی شیبه» نیز در «المصنف» همین معنی را از عایشه نقل کرده است:

«عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: «إِنَّمَا الْأَقْرَاءُ الْأَطْهَارُ»

عایشه گفته است که قطعاً اقراء به معنی پاکی است.

المصنف، ج4، ص 143، کتاب الطلاق، باب مَا قَالُوا فِي الْأَقْرَاءِ، مَا هِيَ؟، ح 18737

جناب عایشه از طرفی از پیامبر روایت نقل کرده است که «قرء» به معنی حیض است. ولی از طرفی خودش فتوا می دهد که «قرء» به معنی پاکی است. علمای اهل سنت در اینجا سرگردان شده اند ولی جالب است که آقای «احمد بن حنبل» به جای حل این مسئله و حل این تناقض و تضاد سنت پیامبر با سنت صحابه، گفته است که:

«قال أحمد: كل من روى هذا عن عائشة فقد أخطأ، لأن عائشة تقول: الأقراء الأطهار، لا الحيض»

احمد بن حنبل گفته است که هر کس که روایت قرء به معنی حیض را از عایشه نقل کرده است، اشتباه کرده است. زیرا عایشه گفته است که اقراء به معنی پاکی است نه به معنی حیض.

شرح علل الترمذی، ج2، ص 889

در اینجا باید بگوئیم که آقای «قفاری»!، آقای «احسان الهی ظهیر»! شما که می گوئید ما از ائمه روایات متناقض داریم و چون نمی توانند تناقض در روایات را حل بکنند، می گویند که ما تقیتاً گفته بودیم؛ شما بفرمائید این را حل بکنید که جناب عایشه روایتی را نقل کرده است و فتوائی بر ضد آن صادر کرده است. آیا روایت او از روی تقیه بوده، یا فتوای او!؟ این مسئله را چگونه می خواهید حل بکنید!؟

شما که می گوئید «سنت صحابه» مثل «سنت پیامبر» حجت است و به آن عمل می شود؛ در این تناقضات سنت صحابه با سنت پیامبر، به کدامیک عمل می کنید؟ به روایت صحابه عمل می کنید، و یا به فتوا و عمل صحابه عمل می کنید؟

شما می گوئید که یک فتوا، باید مستند باشد به «کتاب» و یا «سنت»؛ در این مواردی که فتوای عایشه و ابوهریره و... برخلاف روایت نبوی است، این فتوا مستند به چیست؟

نمونه هشتم: «بلند کردن دستها در نماز»:

از جمله کسانی که روایتش با فتوا و عمل خودش، تناقض و تضاد دارد، در کنار ابوهریره و عایشه؛ جناب «عبدالله بن عمر» است. ایشان جزء کثیرالروایت است و اهل سنت برای عبدالله بن عمر، ارزش زیادی قائل هستند. ایشان نقل می کند:

«رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا قَامَ فِي الصَّلاَةِ رَفَعَ يَدَيْهِ حَتَّى يَكُونَا حَذْوَ مَنْكِبَيْهِ، وَكَانَ يَفْعَلُ ذَلِكَ حِينَ يُكَبِّرُ لِلرُّكُوعِ، وَيَفْعَلُ ذَلِكَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّكُوعِ، وَيَقُولُ: سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، وَلاَ يَفْعَلُ ذَلِكَ فِي السُّجُودِ»

من پیغمبر را در حال نماز دیدم که دستش را بالا برد تا روبروی کتف، همین کار را زمان رکوع رفتن و زمانی که سرش را از رکوع برداشت نیز تکرار کرد. وقتی از رکوع بلند شد گفت: خداوند صدای ستایشگر خود را شنید. ولی این دست بلند کردن را در موقع سجده انجام نمی داد.

صحیح بخاری، ج1، ص 258، بَابُ رَفْعِ اليَدَيْنِ إِذَا كَبَّرَ وَ إِذَا رَكَعَ وَإِذَا رَفَعَ، ح 703

این در حالی است که «ابن ابی شیبه» نقل می کند:

«عَنْ مُجَاهِدٍ، قَالَ: «مَا رَأَيْتُ ابْنَ عُمَرَ، يَرْفَعُ يَدَيْهِ إِلَّا فِي أَوَّلِ مَا يَفْتَتِحُ»

مجاهد گفته است که من نماز ابن عمر را دیدم فقط در اول نماز دست های خودش را بلند می کرد.

المصنف، ج1، ص 214، مَنْ كَانَ يَرْفَعُ يَدَيْهِ فِي أَوَّلِ تَكْبِيرَةٍ ثُمَّ لَا يَعُودُ، ح 2452

چرا شما سنت پیامبر را نقل می کنید ولی مخالف آن را انجام می دهید!؟ شما که مقید هستید خصوصاً در نماز، به سنت پیامبر عمل بکنید! حتی در نماز به مستحبات نیز مقید هستند. به قول آقای «ملازاده»، که می گوید مستحب است در نماز، برای اینکه حواس انسان پرت نشود، یک آب دهن به سمت چپش بیاندازد تا حواسش در نماز پرت نشود!! این آقایان تا این اندازه مقید هستند!

نمونه نهم: «نماز نافله در سفر»:

یکی دیگر از تناقضات جناب «عبدالله بن عمر»، روایتی است که «ترمذی» نقل می کند. که عبدالله بن عمر گفته است:

«صَلَّيْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الظُّهْرَ فِي السَّفَرِ رَكْعَتَيْنِ وَ بَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ»

با پیامبر در سفر بودیم که نماز ظهر را دو رکعت خواندیم و بعد از آن، دو رکعت هم نافله ظهر را خواندیم.

سنن ترمذی، ج1، ص 689، ابواب السفر، بَابُ مَا جَاءَ فِي التَّطَوُّعِ فِي السَّفَرِ، ح 551

در روایت بعدی نیز از «عبدالله عمر» نقل می کند که گفته است:

«صَلَّيْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الحَضَرِ وَ السَّفَرِ، فَصَلَّيْتُ مَعَهُ فِي الحَضَرِ الظُّهْرَ أَرْبَعًا وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ، وَصَلَّيْتُ مَعَهُ فِي السَّفَرِ الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ، وَالعَصْرَ رَكْعَتَيْنِ وَلَمْ يُصَلِّ بَعْدَهَا شَيْئًا، وَالمَغْرِبَ فِي الحَضَرِ وَ السَّفَرِ سَوَاءً، ثَلاَثَ رَكَعَاتٍ، لاَ يُنْقِصُ فِي حَضَرٍ وَ لاَ سَفَرٍ، وَهِيَ وِتْرُ النَّهَارِ، وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ.»

من با پیامبر در سفر و وطن نماز خوانده ام. در وطن، نماز ظهر را چهار رکعت خواندیم و بعد از آن دو رکعت نماز نافله خواندیم. در سفر نماز ظهر را دو رکعت خواندیم و نافله اش را هم دو رکعت خواندیم. و همچنین عصر را در سفر دو رکعت خواندیم ولی بعدش دیگر نمازی نخواندیم. نماز مغرب را در وطن و سفر به یک صورت خواندیم یعنی سه رکعت خواندیم. و در سفر و وطن، چیزی کم نکردیم. نماز مغرب در حقیقت وتر روزانه است. بعد از نماز مغرب دو رکعت نافله خواندیم.

سنن ترمذی، ج1، ص 689، ابواب السفر، بَابُ مَا جَاءَ فِي التَّطَوُّعِ فِي السَّفَرِ، ح 552

عبارت «وَهِيَ وِتْرُ النَّهَارِ» در حقیقت اشاره به نماز مغرب دارد. یعنی همانگونه که در نماز شب، نماز شفع نماز وتر داریم؛ در نمازهای روزانه نیز نماز «وتر» داریم. و آن نماز مغرب است. یعنی در حقیقت تسبیح طرفی النهار است.

این دو روایت صحیح را ملاحظه کردید که «عبدالله بن عمر» نقل می کند که پیامبر در سفر، نماز نافله ظهر را خوانده است. ولی جالب است که «بخاری» نقل می کند که:

«سَافَرَ ابْنُ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، فَقَالَ: صَحِبْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ أَرَهُ يُسَبِّحُ فِي السَّفَرِ»

عبدالله بن عمر گفته است که من با پیغمبر در سفر بودم، ولی ندیدم که در سفر نماز نافله بخواند.

صحیح بخاری، ج2، ص 45، ابواب تقصیر الصلاة، بَابُ مَنْ لَمْ يَتَطَوَّعْ فِي السَّفَرِ دُبُرَ الصَّلاَةِ وَقَبْلَهَ، ح 1101

«ابن حجر عسقلانی» درباره واژه «یسبح» می نویسد:

«فلم أره يسبح في السفر أي يتنفل الرواتب التي قبل الفريضة و بعدها»

منظور از «یسبح»، نمازهای نافله ای است قبل ازنماز واجب و بعد از نماز واجب خوانده می شود.

فتح الباری، ج2، ص577؛ دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب

آقای «عبدالله بن عمر»، از یک طرف نقل می کند که پیامبر در سفر نافله خوانده است، از این طرف نقل می کند که نه، نافله ای در سفر نخوانده است!!

«مسلم نیشابوری» نیز در این زمینه نقل کرده است که:

«عِيسَى بْنُ حَفْصِ... عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: صَحِبْتُ ابْنَ عُمَرَ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ، قَالَ: فَصَلَّى لَنَا الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ أَقْبَلَ وَ أَقْبَلْنَا مَعَهُ، حَتَّى جَاءَ رَحْلَهُ، وَ جَلَسَ وَ جَلَسْنَا مَعَهُ، فَحَانَتْ مِنْهُ الْتِفَاتَةٌ نَحْوَ حَيْثُ صَلَّى، فَرَأَى نَاسًا قِيَامًا، فَقَالَ: «مَا يَصْنَعُ هَؤُلَاءِ؟» قُلْتُ: يُسَبِّحُونَ، قَالَ: «لَوْ كُنْتُ مُسَبِّحًا لَأَتْمَمْتُ صَلَاتِي، يَا ابْنَ أَخِي إِنِّي صَحِبْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي السَّفَرِ، فَلَمْ يَزِدْ عَلَى رَكْعَتَيْنِ حَتَّى قَبَضَهُ اللهُ»

عیسی بن حفص می گوید که با عبدالله بن عمر در راه مکه همسفر بودم. در راه، برای ما نماز ظهر را دو رکعتی خواند و سپس بلند شد و ما هم بلند شدیم تا اینکه به چادرش آمد و نشست و ما هم نشستیم. عده ای از مردم را دید که مشغول خواندن نماز هستند. پرسید اینها چه می کنند؟ گفتم: نافله می خوانند! گفت: اگر می خواستم نافله بخوانم، نماز ظهر را تمام می خواندم! ای برادر! من همراه پیامبر در سفر بودم، تا آخر عمر خود، بعد از دو رکعت نماز ظهر، نمازی نخواند.

صحیح مسلم، ج1، ص 479، بَابُ صَلَاةِ الْمُسَافِرِينَ وَقَصْرِهَا ، ح8

«ترمذی» هم در این باره نقل می کند که:

«عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَافَرْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ أَبِي بَكْرٍ، وَعُمَرَ، وَ عُثْمَانَ فَكَانُوا يُصَلُّونَ الظُّهْرَ وَالعَصْرَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ، لاَ يُصَلُّونَ قَبْلَهَا وَ لاَ بَعْدَهَا، و قَالَ عَبْدُ اللهِ: لَوْ كُنْتُ مُصَلِّيًا قَبْلَهَا أَوْ بَعْدَهَا لأَتْمَمْتُهَا.»

عبدالله بن عمر گفته است که من با پیامبر و ابوبکر و عمر و عثمان، مسافرت کرده ام. همه اینها نماز ظهر و نماز عصر را در سفر دو رکعت خواندند و بعد از نماز وقبل از آن، هیچ نمازی نخواندند. عبدالله عمر گفت: اگر قرار بود که قبل و بعد نماز واجب در سفر، نافله بخوانم، حتماً نمازم را کامل می خواندم.

سنن الترمذی، ج1، ص 680، ابواب السفر، بَابُ التَّقْصِيرِ فِي السَّفَرِ، ح 544

شما ببینید که این آقا از طرفی روایت از نبی مکرم نقل می کند که ما با پیامبر بعد از نماز ظهر، دو رکعت هم نافله خواندیم. ولی از این طرف می گوید که من هرگز ندیدم که پیامبر در سفر، نافله خوانده باشد!!

شما با این روایات متناقض چه می کنید!؟ در این مورد، هم روایت «عبدالله بن عمر» است، و هم سیره اوست! یکجا می گوید که: «وَصَلَّيْتُ مَعَهُ فِي السَّفَرِ الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ» و در جای دیگری می گوید: «فَلَمْ أَرَهُ يُسَبِّحُ فِي السَّفَرِ»!! چه باید بکنیم!!

البته بعضی ها می خواهند که روایت «سنن ترمذی» را که از عبدالله بن عمر نقل کرده بود که پیغمبر بعد از نماز ظهر، دو رکعت نافله می خواند را زیر سؤال ببرند! ولی توجه ندارند که زیر سؤال بردن این احادیث، در حقیقت پاک کردن صورت مسئله است! زیرا «ترمذی» که متوفای 279هجری است، و زمانش به زمان صدور روایات و تدوین روایات نزدیک بوده است، به صراحت شهادت می دهد که این روایات معتبر هستند.

«ترمذی» اولین کسی است که به صراحت، روایات را بررسی می کند و نسبت به صحت و سقم روایت، نظر می دهد. در اینجا نیز وقتی این دو روایت را نقل کرده است، به صراحت اعلام می کند که این دو روایت صحیح است.

نمونه دهم: «مسح بر روی کفش»:

یکی دیگر از تناقضات روائی و فتوائی جناب «عبدالله بن عمر»، مسئله «مسح بر خفین» است. ایشان نیز مثل «ابوهریره» روایت نقل می کند که پیغمبر فرموده است که مسح بر خفین صحیح است. ولی خودش با مسح بر خفین مخالفت می کند.

«ابن اثیر جزری» در این زمینه می نویسد:

«وفي رواية «الموطأ» «أن عبد الله بنَ عُمَرَ قَدِم الكوفةَ على سعد بن أبي وقاص- وهو أميرُها - فرآه عبد الله بن عمر يمسح على الخفين، فأنكر ذلك عليه، فقال له سعد: سَلْ أباك - إذا قدمتَ عليه - فَقدِمَ عبد الله، فنسيَ أن يسألَ عُمَرَ عن ذلك حتى قَدِمَ سعد، فقال: أسألتَ أباك؟ فقال: لا، فسأله عبد الله، فقال عمر: إذا أدخلتَ رِجْلَيْك [في الخفين] وهما طاهرتان، [ص:236] فامْسحْ عليهما، قال عبد الله: وإن جاء أحدُنا من الغائط؟ قال عمرُ: نعم، وإن جاء أحدُكم من الغائط»

عبدالله بن عمر وارد کوفه شد و رفت به پیش سعد بن ابی وقاص. دید که او بر روی کفش خود مسح می کشد. به او اعتراض کرد که این کار صحیح نیست. سعد به او گفت: وقتی پیش پدرت رفتی، این مسئله را از او بپرس. عبدالله بن عمر فراموش کرد که بپرسد. خود سعد از عمر پرسید و عمر گفت: اگر پاهایت را درون کفش کردی و کفش هایت هم پاک بودند، می توانی بر روی آنها مسح بکشی!

جامع الأصول، ج7، ص 235، الفصل الثالث: في المسح على الخُفَّين، ح 5270

جالب است خود «احمد بن حنبل»، به این انکار «عبدالله بن عمر» اعتراض می کند:

«أنكرها أحمد، و قال: ابن عمر أنكر على سعد المسح على الخفين فكيف يكون عنده عن النبي ـ صلى الله عليه وسلم ـ فيه رواية.»

احمد بن حنبل بر این انکار عبدالله بن عمر اعتراض کرده و گفته است که عبدالله بن عمر در حالی بر سعد اعتراض می کند که چرا بر روی کفشت مسح می کشی که خودش از پیغمبر روایت نقل کرده است که مسح بر کفش صحیح است.

شرح علل الترمذی، ج2، ص 889؛دارالنشر: مكتبة المنار - الزرقاء - الأردن - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: الدكتور همام عبد الرحيم سعيد

اینها متأسفانه شریعت را بازیچه قرار دادند. در ابتدا وقتی بر سر حکومت آمدند، اولین کاری که کردند، نقل حدیث را ممنوع کردند. در حقیقت نقل حدیث، شد مثل حمل مواد مخدر! اگر کسی نقل روایت می کرد شلاق می خورد، زندان می رفت و امثال این شکنجه ها...

اینها تلاش می کردند تا این احادیث به گوش مردم نرسد! پیغمبر اکرم هم در حدیث ثقلین فرموده بود که مادام که به کتاب و اهلبیت متمسک بشوید، هرگز گمراه نمی شوید. اینها راه روایاتی که از پیامبر رسیده بود را بستند. و زمینه گمراهی مردم را فراهم کردند.

در موقعیتی هم که نقل روایت آزاد شد، این آقایان آمدند بر طبق هوای نفس، و بر طبق آنچه که حکومتها می خواستند، روایاتی را از زبان پیامبر نقل می کردند. یعنی باد به هر طرف می وزد، روی آقایان به همان طرف می رود.و غیر از این چیز دیگری نیست! در حقیقت همانگونه که عرض کردم، اینها با شریعت بازی می کنند. و شریعت را بازیچه خودشان قرار داده اند.

اگر شما تاریخ حدیث بعد از رحلت نبی مکرم را مطالعه بفرمائید، تا سال 120، 125 هجری اولین کتاب اینها نوشته می شود! یعنی بیش از یک قرن از رحلت پیامبر، یک کتاب حدیثی نوشته نمی شود! اگر دارند نشان بدهند. خود ابن حجر و سیوطی و... اختلاف دارند که اولین کسی که در زمینه حدیث کتاب نوشت، «زهری» متوفای 124 هجری است؛ یا کسان دیگر هستند!؟ یعنی اینها اتفاق دارند که تا سال 115 هجری، احدی در رابطه با حدیث نبوی، تألیفی نداشته است.

در هر صورت...

در این روایت مسح بر روی کفش، «سعد بن ابی وقاص» بر روی کفش خود مسح می کشد، و مورد اعتراض «عبدالله بن عمر» قرار می گیرد که مسح بر روی کفش صحیح نیست. او این داستان را به پدرش «عمر بن خطاب» منتقل می کند:

«وَأَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ سَأَلَ عُمَرَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ نَعَمْ إِذَا حَدَّثَكَ شَيْئًا سَعْدٌ عَنِ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - فَلاَ تَسْأَلْ عَنْهُ غَيْرَهُ»

عبدالله بن عمر، در مورد مسح بر روی کفش از پدرش عمر سؤال کرد. عمر گفت: بله جایز است. وقتی سعد مسئله ای را برای تو نقل می کند، دیگر از غیر سعد نپرس!

صحیح بخاری، ج1، ص 84، کتاب الوضوء، باب الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ، ح 199

یک سؤال مهم از برادران اهل سنت!!

در اینجا ما یک سؤالی از آقایان اهل سنت داریم. آقای «عمر بن خطاب» می گوید وقتی «سعد بن ابی وقاص»، مسئله ای را بیان می کند، نباید از غیر او پرسید و باید همان را قبول کرد. پس چرا وقتی سعد بن ابی وقاص دستور معاویه بر سب امیرالمؤمنین را رد کرد و گفت من سه روایت از پیامبر در مورد علی شنیده ام که مانع می شود تا او را سب کنم؛ معاویه گوش به حرف او نداد!؟ چرا دیگران روایت سعد را نپذیرفتند!؟

«أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ؟ فَقَالَ: أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ...»

معاویه، به سعد بن ابی وقاص دستور داد تا علی را ناسزا بگوید. ولی او امتناع کرد. معاویه گفت: چرا علی را دشنام نمی دهی؟ سعد گفت: به خاطر سه روایتی که پیامبر در مورد علی گفته است من هرگز علی را دشنام نمی دهم!

صحیح مسلم، ج4، ص 1871، كتاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ ، بَابُ مِنْ فَضَائِلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، ح 2404

در هر صورت...

دیدید که اینها از پیغمبر روایتی را در «مسح بر خفین» نقل می کنند، ولی خودشان برخلاف آن فتوا می دهند و عمل می کنند. این تناقضات و تضاد بین سنت نبوی و سنت صحابه را چگونه می خواهند حل بکنند!؟ اینها که سنت صحابه را هم عرض سنت پیامبر حجت می دانند، چگونه این مسئله را حل می کنند!؟

 

والسلام علیکم و رحمة الله



نام کتاب : خارج کلام مقارن نویسنده : خارج کلام مقارن    جلد : 1  صفحه : 238
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست