responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خارج کلام مقارن نویسنده : خارج کلام مقارن    جلد : 1  صفحه : 221

بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (7) - مسئله بیعت امیرالمؤمنین با خلفاء (3)

کد مطلب: ٨٢٥٨ تاریخ انتشار: ١١ آبان ١٣٩٤ - ١٠:٣٩ تعداد بازدید: 1045 خارج کلام مقارن » بررسی شبهات تقیه بررسی شبهات وهابیت در مسئله «تقیّه» (7) - مسئله بیعت امیرالمؤمنین با خلفاء (3)
جلسه چهاردهم 94/08/11

 بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه چهاردهم   94/08/11

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

در ادامه بررسی شبهات این آقایان در رابطه با مسئله تقیه، عرض کردیم که اینها گفتند که چون شیعیان دیدند که عمل ائمه مبنی بر بیعت با خلفاء، خصوصاً بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر با نص بر خلافت نمی سازد، آمدند و مسئله «تقیه» را جعل کردند! زیرا اگر طبق اعتقاد شیعه، «علی» امام منصوص و منصوب بود، نباید با خلفاء بیعت می کرد. لذا شیعیان مجبور شدند موضوعی به نام «تقیه» را درست بکنند تا کار ائمه خودشان را توجیه بکنند و بگویند که بیعت ائمه با خلفاء، از روی «تقیه» بوده است.

در پاسخ به این ادعا، در جلسات گذشته، ما مفصل صحبت کردیم. عرض کردیم که مرحوم «شیخ مفید» بیان کرد که:

«و المحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ »

محققین و اندیشمندان مذهب امامیه می گویند که امیرالمؤمنین، یک لحظه هم با ابوبکر بیعت نکرد.

الفصول المختارة، ص 56

شواهدی دیگر در اجباری بودن و با تهدید بودن بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر

یعنی اولاً امیرالمؤمنین هیچگونه بیعتی با خلفا نداشته است؛ ثانیاً اگر بیعتی هم بوده، با زور و اجبار و تهدید بوده است.

شاهد اول:همانگونه که «بلاذری» نقل کرد:

«بعث أبو بكر عمر بن الخطاب إلى علي حين قعد عن بيعته، و قال: ائتني به بأعنف العنف، فلمّا أتاه جرى بينهما كلام، فقال: احلب حلباً لك شطره، والله ما حرصك على إمارته اليوم إلاّ ليؤثرك غداً ... ثم أتاه فبايعه»

وقتی علی از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، ابوبکر، عمر بن خطاب را به دنبال وی فرستاد و به او گفت: علی را با بی رحمی تمام نزد من بیاور! وقتی عمر، علی را به نزد ابوبکر آورد، برخی سخنان بین ایشان رد و بدل شد. علی به عمر گفت: این شتر را بدوش که نصیبی نیز برای تو است. به خدا قسم! تو امروز برای خلافت ابوبکر تلاش و حرص نداری مگر به خاطر اینکه فردا این خلافت به تو برسد!... سپس علی را آورد و با ابوبکر بیعت کرد.

أنساب الأشراف بلاذري، ج1 ص587، ناشر: دار الفكر ـ بيروت

شاهد دوم: در همین راستا، «جوهري البصري» نقل می کند:

«ثُمّ أخرَجَهُم بِتَلابِيبِهم يُساقُون سَوقاً عَنيفَاً حَتى بايَعوا أبابكر»

آنها علی و عده دیگر را با عبای خود به صورت بی رحمانه ای می کشیدند و برای بیعت با ابوبکر می آوردند.

السقيفة و فدكلأبي بكر أحمد بن عبدالعزيز الجوهري البصري البغدادي، ص 73

شاهد سوم:و همچنین نقل کرده است که:

«وساقهما عمر و من معه سوقا عنيفا و اجتمع الناس ينظرون و امتلأت شوارع المدينة بالرجال»

عمر و همراهان او، علی و عباس را با بدترین صورت به نزد ابوبکر می آوردند در حالی که مردم اجتماع کرده و نگاه می کردند و کوچه های مدینه از مردم پر شده بود.

السقيفة وفدك، ص 73؛ شرح نهج البلاغة، ج6، ص 49؛ بحار الأنوار، ج 28، ص22

شاهد چهارم:در نامه 28 نهج البلاغه، که جواب نامه امیرالمؤمنین است به معاویه. حضرت نکته جالبی را ذکر می کند و می فرماید:

وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى اَلْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لاَ مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا»

ای معاویه! گفتى من براى بيعتكردن با ابوبكر جبراً كشيده شدم بدان سان كه شتر مهار كرده شده براى رام شدن كشيده مي شود ، سوگند بپايندگى خداوند كه (تو در اينجا سخت باخته و ) خواستى مرا نكوهش كرده رسوا كنى، ولی ستايش كردی و خودت رسوا شدى.(زيرا كه خودت اقرار و اعتراف كردى باينكه من از روى كراهت و اجبار ناچار به بيعت با ابوبكر شدم ) و مرد مسلمان هم مادام كه در دينش بشك گرفتار نشود، و در يقينش بشبهه نيافتد، مظلوم واقع شدنش برايش باعث خوارى و سرافكندگى نيست، و اين است حجّت و برهان من(بر حقّانيّت خودم) كه منظورم از آن حجّت و برهان، غير تو است.

نهج البلاغة محمد عبده، ج3، ص33، نامه 28؛ شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 105؛ أنساب الأشراف، ج1، ص 318؛ صبح الأعشى، ج1، ص276، مناقب خوارزمي، ص 251

شاهد پنجم:«ابن قتیبه دینوری» در «الإمامة و السیاسه» نقل می کند:

«فأخرجوا عليا و مضوا به إلى أبي بكر فقالوا له: بايع، فقال: إن لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا واللّه الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك، قال: إذا تقتلون عبداللّه و أخا رسوله. قال عمر: أما عبداللّه فنعم و أما أخا رسوله فلا، و أبوبكر ساكت لا يتكلم. فقال عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟ فقال: لا أكرهه على شئ ما كان فاطمة إلى جنبه. فلحق علي بقبر رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يصيح و يبكي و ينادي: يا ابن أم إن القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني»

علی را از خانه بیرون کشیدند و به نزد ابوبکر آوردند. به او گفتند: بیعت کن! علی گفت: اگر بیعت نکنم چه؟ گفتند: به خدا قسم در این صورت گردنت را می زنیم! علی گفت: در این صورت، شما بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته اید! عمر بن خطاب گفت: اما اینکه بنده خدا را کشته باشیم درست است؛ ولی برادر رسول خدا را هرگز! در این حال، ابوبکر ساکت بود و سخن نمی گفت. عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: آیا دستورت را صادر نمی کنی؟ ابوبکر گفت: مادامی که فاطمه در کنار علی هست، علی را بر کاری مجبور نمی کنم! در این حال علی خود را به قبر پیامبر رساند، صدا بلند کرد و ناله سر زدو گفت: ای فرزند مادرم! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند.

الإمامة و السياسة، ج1، ص16

عده ای خیلی تلاش دارند که بگویند این «الإمامة و السیاسة» متعلق به «ابن قتیبه دینوری» نیست! ولی اگر «الإمامة و السیاسة» که با تحقیق آقای شیری چاپ شده را ملاحظه بفرمائید، ایشان در مقدمه کتاب، یک تحقیق گسترده ای انجام داده و ثابت کرده که این کتاب متعلق به ابن قتیبه دینوری است. وی می گوید: اولین تشکیک در زمینه انتساب کتاب «الإمامة و السیاسة» به ابن قتیبه، در قرن هشتم بوده است. زیرا که «ابن خلدون»، و «ابن عربی ناصبی» مطالبی را از «الإمامة و السیاسة» با نام «ابن قتیبه» نقل کرده اند.

تعبیر امیرالمؤمنین که فرمود:«يا ابن أم إن القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني» در حقیقت کلام حضرت هارون به حضرت موسی است. که قرآن کریم می فرماید:

]وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين[

‏و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من بد جانشينانى برايم بوديد (و آئين مرا ضايع كرديد) آيا در فرمان پروردگارتان (و تمديد مدت ميعاد او در قضاوت) عجله نموديد؟! سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت) به سوى خود كشيد، او گفت: فرزند مادرم! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند بنا بر اين كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده.

سوره اعراف(7): آیه 150

شاهد ششم:«طبری» نقل کرده است:

«حدثنا ابن حُمَيْدٍ قال حدثنا جَرِيْر عن مُغَيْرَة عن زِيَادِ بن كُلَيْبٍ قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَ فِيهِ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ وَ رِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ فَقَالَ وَ اللَّهِ لأُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ الزُّبَيْرُ مُصْلِتاً بِالسَّيْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فَأَخَذُوه‏.»

عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آن‌ جا گرد آمده بودند. به آنان گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى‌كشم؛ مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير درحالى كه شمشير كشيده بود از خانه بيرون آمد، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.

تاريخ الطبرى، ج2،‌ ص443، ط: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان

این روایت تهدید و اجبار به بیعت، که طبری نقل کرده است، سندش صد در صد صحیح است. در زمینه تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا، توسط عمر بن خطاب هم، ما سه، چهار روایت صحیح و صریح داریم. که هیچ خدشه ای در آنها نیست. هم روایت تاریخ طبری صحیح است؛ هم در «المصنف» ابن ابی شیبه سند روایت صحیح است؛ هم در «انساب الأشراف» بلاذری صحیح است. خود ابوبکر هم که در آخر عمرش، وقتی اظهار ندامت می کند، یکی هم از احراق بیت فاطمه(سلام الله علیها) است که اظهار ندامت می کند. این قضیه را هم بیش از سی، چهل نفر از بزرگان اهل سنت نقل کرده اند. از جمله «ذهبی» در «تاریخ الإسلام»، ج3، ص 118؛ مفصل این قضیه را نقل کرده است.

ولی در زمینه آتش زدن، ما روایت صحیح در منابع اهل سنت نداریم. اگر چه در این زمینه، روایات متعدد است و تعدد روایت هم ضعف روایات را جبران می کند و مسئله آتش زدن را نیز تثبیت می کند.

عمر بن خطاب: بیعت ابوبکر، یک لغزش و عملی بی تدبیر بود!

نکته دیگر در این زمینه این است که آقایان می گویند که همه مردم آمدند با ابوبکر بیعت کردند و امیرالمؤمنین هم به تبع مردم آمد و بیعت کرد. در حالی که خود «عمر بن خطاب» در آخرین سال عمر خود، خطاب به مردم می گوید:

« إِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّ قَائِلًا مِنْكُمْ يَقُولُ: وَاللَّهِ لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ بَايَعْتُ فُلاَنًا، فَلاَ يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ: إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ، أَلاَ وَ إِنَّهَا قَدْ كَانَتْ كَذَلِكَ، وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»

عمر مي گويد :به من خبر داده اند که يکي از شما گفته است اگر عمر بميرد با فلاني بيعت مي کنم، فردي شما را گول نزد و بگويد بيعت با ابوبکر لغزشي بود و تمام شد، بله آگاه باشيد که بيعت با ابو بکر لغزش بود وليکن خداوند شرّش را دفع نمود.

صحيح البخاري، ج 6، ص 2505، کتاب المحاربين من اهل الکفر و الرده ، باب رجم الحبلى من الزنا إذا أحصنت، ح 6442

واژه «فلته» به معنی یک کار بدون تدبیر و حساب و کتاب است! کاری از روی شتاب و بدون فکر است!

«عمر بن خطاب» می گوید که بیعت با «ابوبکر»، یک کار بدون تدبیر و عجله ای و بی حساب و کتاب بود. و ذاتاً این کار شر خیز بودم، ولی خداوند شرش را حفظ کرد. ولی جالب است که آقای «شيخ محمد مرعي الأمين الأنطاكي»، که مدتی قاضی القضات سوریه هم بود، که وقتی شیعه شد، خیلی ها در سوریه شیعه شدند. در کتاب «لماذا اخترت مذهب الشيعة» تعبیر جالبی دارد و می گوید:

«ونحن نقول: لا والله ما وقى الله شرها، بل ما زال شررها يلتهب، و ضررها مستمر إلى الأبد»

عمر می گوید که خداوند شر بیعت با ابوبکر را حفظ کرد ولی ما می گوئیم که نه، به خدا قسم شر آن بیعت حفظ نشد. بلکه شرش همیشه شعله ور است و ضررش تا ابد ادامه دارد.

لماذا اخترت مذهب الشيعة، ص 414؛ تحقیق: الشيخ عبد الكريم العقيلي؛ سلسلة الرحلة الى الثقلين؛ مركز الأبحاث العقائدية

صحیح بخاری: امیرالمؤمنین تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد!

آقایان مدعی هستند که امیرالمؤمنین با ابوبکر بیعت کرد و از این بیعت هم راضی بود! در حالی که «بخاری» نقل می کند که امیرالمؤمنین تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد:

«أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ، بِنْتَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ... فَأَبَى أَبُوبَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا، فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ، فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَابَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا،... وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ...»

همانا فاطمه دختر رسول اکرم به سوی ابوبکر پیغام فرستاد و میراث پدرش رسول الله را درخواست کرد... ابوبکر از دادن میراث پیغمبر به فاطمه امتناع کرد و چیزی را نداد. فاطمه از این کار ابوبکر، سخت ناراحت شد و با ابوبکر سخن نگفت تا اینکه از دنیا رفت. فاطمه تا شش ماه بعد از پیغمبر زنده بود. وقتی از دنیا رفت، شوهرش علی، او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر برای اقامه نماز بر پیکر فاطمه اجازه نداد و خودش نماز خواند...علی در این شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد.

صحیح بخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998 (نرم افزار جامع الکبیر)

این نص روایت بخاری است که امیرالمؤمنین تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد! بنابراین اینقدر که اینها بیعت، بیعت می کنند، یا ساختگی و جعلی و دروغ بوده است، یا اینکه اگر بیعتی هم بوده، زوری و اجباری بوده، و عرفاً به اینگونه بیعتهای زوری، بیعت گفته نمی شد! تعبیر «بخاری» این است: «وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ...» یعنی در حقیقت در این شش ماه اصلاً بیعتی در کار نبود.

«مسلم» هم اینگونه نقل کرده است:

«وَلَمْ يَكُنْ بَايِعَ تِلْكَ الأَشْهُرَ...»

صحیح مسلم، ج3، ص 1380، ح 1759

استفاده از واژه «لَمْ يَكُنْ» یعنی اینکه امیرالمؤمنین به هیچ وجه با ابوبکر بیعتی نکرده است! زیرا کلمه «کان» دلالت بر تأکید و استمرار یک امر است.

برخورد تند امیرالمؤمنین با ابوبکر!

«صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» نقل کرده اند که امیرالمؤمنین تا شش ماه، هیچ گونه بیعتی با ابوبکر نداشته است. بعد از شش ماه هم، به صورت ویژه و خاص و با تعابیر تندی از ناحیه امیرالمؤمنین، بیعتی صورت می گیرد:

« فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ... وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ، فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ: أَنِ ائْتِنَا وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ، ... وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ...»

وقتی فاطمه از دنیا رفت علی به نشانه اعتراض و انزجار، از مردم کناره گیری کرد... علی در این شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد. بعد از این شش ماه به سوی ابوبکر پیغام فرستاد که به پیش ما بیا و هیچ کسی را با خودت نیاور. به خاطر اینکه از حضور عمر کراهت داشت... علی به ابوبکر گفت: تو در حق ما استبداد کردی.

صحیح بخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998؛ صحیح مسلم، ج3، ص 1380، ح 1759 (نرم افزار جامع الکبیر)

اگر چه امیرالمؤمنین بعد از شهادت زهرا، از مردم کناره گیری نمود؛ ولی چون حضرت، امام بودند، وظایف و شؤنی داشتند. یک از این شؤن امامت، تأسیس حکومت بود ولی حضرت در اینجا مبسوط الید نبود، لذا اقدامی نکرد. ولی چون «حفظ شریعت» و جلوگیری از تحریف شریعت هم، از شؤن امام بود، دستگیری از مظلوم هم از شؤن امام بود؛ حضرت امیر در این مدت به این شؤن مشغول بودند.

در این روایت، حضرت امیر با تندی به ابوبکر می فرماید: «وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ...» و این تعبیر حضرت، بهترین دلیل است بر اینکه امیرالمؤمنین حکومت اینها را حکومت مشروع نمی دانست.

از خود گذشتگی خاص امیرالمؤمنین!

با همه اینها، امیرالمؤمنین به وظایف امامت خویش عمل می نمود. زیرا او امامٌ مِن قِبَل الله است. لذا حضرت در یک تعبیری جانسوز می فرماید:

«لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اَللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَيَّ خَاصَّةً اِلْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ»

البتّه شما مي دانيد من براى خلافت از هر كس ديگر سزاوارترم (با اين وصف باز چشم از مفاخر و فضائل ظاهرى و باطنى من پوشيده با عثمان بيعت مي كنيد) بخدا سوگند خلافت را تسليم ديگرى مي كنم مادامي كه امور مسلمين مرتّب و (از فتنه و فساد) سالم بوده و بجز بر من بر ديگرى ستمى وارد نشود، و اين (واگذارى حقّ خود را به ديگرى ) براى چشم داشت مزد و ثوابي است كه از فضل خدا داشته، و بى رغبتى به دنيائى است كه شما به آن راغب بوده و در سر نقش و نگار آن با يكديگر منازعه داريد.

نهج البلاغه، خطبه 74  

و در جای دیگری می فرماید:

«و أیم اللَّهِ لَوْلا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ وَ يَبُوءَ الدِّينُ لِغَيْرِنَا فَصَبَرْنَا عَلَى بَعْضِ الأَلَمِ، ثُمَّ لَمْ نَرَ بِحَمْدِ اللَّهِ إِلا خَيْرًا»

به خدا قسم اگر ترس از دو دستگی و تفرقه بین مسلمین نبود و ترس از بازگشت کفر و نابودی دین نبود، حتماً قیام می کردم و حکومت را تغییر می دادم. پس بر برخی تلخی ها و دردها صبر کردم و الحمدالله از این صبر کردنم خیر دیدم.

الإستیعاب ابن عبدالبر ج2، ص497


والسلام علیکم و رحمة الله



نام کتاب : خارج کلام مقارن نویسنده : خارج کلام مقارن    جلد : 1  صفحه : 221
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست