لزوم پاسخگوئی روشمند به شبهات (34) – آشنایی با فرق کلامی اهل سنت (3)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی أعدائهم أعداء الله الی یوم لقاء الله
بحث در رابطه با آشنایی فِرق کلامی بود، به فرقه معتزله رسیدیم و اصول پنج گانهای که اینها دارند توحید، عدل، وعد و وعید، منزلةٌ بین المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر.
در رابطه با مسئله اول توحید
«فرّعواعلی اصل التوحید و ما یتعلق بصفاته تعالی استحالة رؤیته یوم القیامة»
میگویند خدا فردای قیامت قابل دیدن نیست به عکس اهل حدیث که با این معتقدند خدا با چشم سر قابل رویت است.
حتی بنباز فتوا داد:
«منأنکر رؤیة الله فی القیامة فهو کافر»
هر کس منکر رؤیت خدا باشد کافر است.
پرسش:
شافعیها هم اهل حدیث هستند؟
پاسخ:
نه، اینها را اهل حدیث نمیگویند
پرسش:
تفاوت و مسلکشان چه است؟
پاسخ:
به مذاهب فقهی میرسیم، شافعیها در کلام تابع ابو الحسن اشعری هستندآنها بر خلاف معتزله رأی دارند معتزله میگویند محال است خدای عالم در قیامت دیده شود عرض کردم عقاید معتزله به عقاید شیعه نزدیکتر است تا اشاعره و ماتریدیه.
پرسش:
آیا فتوای بن باز براساس صحیح بخاری است ؟
پاسخ:
جزء عقائدشان است. میگویند:
«من انکر رؤیة الله فی القیامة فهو کافر»
پرسش:
رؤیت را مسلّم گرفته است
پاسخ:
بله، عقیده ثابتشان است. چرا؟
«لإقتضائه الجسمیة»
رؤیت خدا مقتضی جسمیت است.
چون در رؤیت تا جسم در نظر گرفته نشده باشد و فاصله بین چشم و جسم و تابش نوری نباشد رؤیت صورت نمیگیرد.
«المفضی لکونه فی جهة دون اُخری»
اگر بنا باشد من خدا را ببینم باید در جهت روبروی من باشد پشت سر که نمیتوانم ببینم راست نمیتوانم ببینم اگر این طرف است آنهایی که طرف دیگر هستند نمیتوانند ببینند آنهایی که پشت سر را نگاه میکنند نمیتوانند ببینند.
«کما فرعوا علیه أن صفات الله تعالی الازلیة»
صفات خدا ازلی است
«من قدرة و علم و حیاةٍ»
معمولاً رأس صفات ثبوتیه همین سه تا هست قدرت و علم و حیات اینها هم
«لاتکون خارجةً عن الذات بل صفاتُه عین ذاته»
این همان عقیده شیعه است.
بعد میگوید:
«و هذا النفی للصفات و تأویلها بنحو یرجع إلی الذات یفسره بعض علماء أهل السنة بتعطیل الصفات»
ابن قیّم جوزیه حمله میکند و میگوید این عقیدهای که شما دارید صفات خدا، عین ذات خدا است این به تعطیل صفات بر میگردد. به اینکه برای ما شناختن صفات امکانپذیر نیست همانگونهای که شناختن ذات امکانپذیر نیست.
در رابطه با مسئله عدل معتقد هستند که:
«أن الله لایخلق افعال العباد بل هم الخالقون لها»
خالق افعال عباد، خودشان هستند
«ولهذا یثابون علي الطاعات و یعاقبون علی المعاصی»
چون کار، مخلوق عقل است چه کار اطاعتی، چه کار معصیتی ولذا به خاطر اینکه کار خودش است فردا ثواب و عقاب هم مترتب خواهد شد و عدل خدا هم همین است. خدای عالم به افرادی که مطیع هستند پاداش میدهد وبه افرادی که عاصی هستند جزا و کیفر میدهد.
(وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ)
سوره صافات (37): آیه 96
این را میخواهند چه کارکنند؟ قرآن خیلی واضح و روشن میفرماید:
همین اختیاری که خدای عالم به ما داده که من عبادت کنم یا معصیت کنم این هم مال خدا است در عدالت هم صالح و اصلح را مطرح میکند که خدای عالم خالق خیر است و خالق شر نیست البته این با آن بحث قبلیشان به ظاهر تضاد دارد.
«ان الله تعالی یفعل الصالح لعباده بل یجب علیه»
نستجیر بالله برای بنده واجب است که خدای عالم مصالح را بیافریند.
اگر چنین نشود مستلزم ظلم است. باز در عدالت بحث حسن و قبح عقلی را دارند.
پرسش:
آن واجب عقلی نیست چون عقل حکم میکند که خداوند غیر از صلاح و مصلحت بندگان چیزی نمیخواهد.
پاسخ:
این واژه، واژهای غلط و زشتی است که ما بگوییم بر خدا واجب است این وجوب را ما برای خدا معین میکنیم یا خدا برای خودش معین کرده، اگر خدا برای خودش معین کرده دیگر آنجا وجوب معنا ندارد. باید گفت: خدای عالم حکمتش تعلق میگیرد و اقتضاء میکند. این درست است. حکمت خدای عالم اقتضاء میکند که مصالح را برای بنده فراهم بکند.
ولی ما بگوییم بر خدا چیزی واجب است این درست نیست .
پرسش:
خودمان هم استفاده میکنیم مثلاً بر خدا واجب است که امام تعیین کند.
پاسخ:
حالا هر کس هم بخواهد بگوید این عبارت «بر خدا واجب است » واژه نادرستی است. الا اینکه کسی بگوید که خدای عالم بر خودش لازم و واجب کرده است البته ما چنین تعبیری هم نداریم که:
«ان الله اوجب علی نفسه»
میفرماید:
(كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)
سوره انعام (6): آیه12
میفرماید که بر خدای عالم واجب است یعنی عقیده ما این است که بر خدا واجب است. تعابیر باید یک مقداری محترمانه باشد یعنی ما میخواهیم در رابطه با ذات حق تعالی صحبت بکنیم کلماتمان متناسب با آن ادب باشد.
یا اگر میخواهیم از واژه واجب هم استفاده کنیم بگوییم: خدای عالم بر مبنای حکمت، رحمت و لطفی که دارد ؛ حکمت و لطف الهی اقتضاء میکند که چنین کاری بکند.
انسان نمیتواند کلمه واجب را نسبت به ذات حق تعالی بکار ببرد الا اینکه از قول خدای عالم بخواهیم مطرح کنیم که قبح کلام را پایین میآورد مثلا:
من لا يحضره الفقيه، ج2، ص617، ابن بابويه، محمد بن على، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم - قم، چاپ: دوم، 1413 ق.
آنجا هم کلمه اوجبت لهم علیک به این معنا نیست که واجب است و جزئی از احکام خمسه باشد و اگر خدای عالم این کار را انجام ندهد نستجیر بالله کار خلافی انجام داده در هر صورت این واژه، واژهای صحیحی نیست.
وقتی که شما با یک مرجع تقلید یا با یک کارگر عادی صحبت میکنید ادبیات فرق میکند
وقتی ما در رابطه با ذات اقدس ربوبی میخواهیم صحبت کنیم باید ادبیاتمان را تا آن اندازهای که برایمان مقدور است محترمانه بیان کنیم گرچه
«مَاعَرَفْتُكَحَقَمَعْرِفَتِك»
التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، ج9، ص337، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي - تهران، چاپ: اول، 1368ش.
است ولی ادبیات و الفاظی که ما به کار میبریم باید الفاظ و ادبیاتمان مناسب با آن ادب عبودیت و عزّ ربوبیت باشد.
پرسش:
استاد
(كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)
تعبیر میشود
پاسخ:
بله
(كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)
سوره انعام (6): آیه12
تعبیر خوبی است خدای عالم عبارت «کتَب» را بکار میبرد.کتبَ است، نه وجبَ علی نفسه الرحمه، وَجَبَ غیر از کتبَ است.
پرسش:
ارسال رُسل بر خداوند چیست؟
پاسخ:
یک مرتبه من میگویم که ارسال رسل بر خدای عالم واجب است اگر مراد من از واجب این باشد یعنی اگر خدا ترک کرد نستجیر بالله گناه کبیره مرتکب شده است، این درست نیست. ولی اگر بگوییم خدای عالم مقتضای حکمتش، این است که چنین کند، خوب است. مثلاً همان تعبیری که وجود دارد لطف بر خدا واجب است، لطف بر خدا واجب است نه اینکه بگوییم اگر این واجب را ترک کرد نستجیر بالله خدای عالم آنجا با مشکل مواجه میشود.
چون کسی در ساحت اقدس ربوبی نیست که بخواهد برای او تعیین تکلیف بکند
این آقایان اگر بگویند
«اوجب الله علی نفسه»
عبارت خوبی است ولی میگوید
«یجب علی الله»
بر خدای عالم واجب است.
عبارتش این است از عقیده ما این است که ما این را واجب کردیم عقل ما بر خدای عالم واجب میداند این تعبیر، تعبیر زشتی است.
وقتی میگوید بر خدا چنین و چنان واجب است سر از اینجا در میآورد اگر مرتکب کبیره، بدون توبه از دنیا برود در قیامت همیشه در جهنم جادوانه خواهد ماند!
«فالخلود عندهم لایختص بالکفار والمشرکین وهذا یترتب علیه تخصیص الشفاعة بالتائبین من المؤمنین»
بعد در ادامه بحث احباط را مطرح میکند و میگوید:
«أن المؤمن لو خلط عملا صالحا اولا بعمل سیئٍ لاحقا فقد حبط ثواب عمله السابق لأن السیئات یذهبن الحسنات»
این عقیده که فاسق در قیامت همیشه در عذاب میماند ، با عقلو نقل نمیسازد اینکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید:
«ادخرت شفاعتي لاهل الكبائر من امتي»
المعجم، ج 1، ص 173اسم المؤلف:أحمد بن علي بن المثنى الموصلي أبو يعلى الوفاة: 307 ، دار النشر : إدارة العلوم الأثرية - فيصل آباد - 1407 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : إرشاد الحق الأثري
وقتی گناه من بخشیده شد دیگر نیازی به شفاعت ندارم، شفاعت آنجایی است که این گناهان را نتوانستم با توبه، پاک کنم یا با بلایا و مصائب این گناهان من پاک نشده است.
راوی خدمت امام صادق سلام الله علیه میآید میگوید یابن رسول الله شما معتقد هستید که فردای قیامت، تمام شیعیان شما اهل بهشت هستند حضرت میفرماید: بله، میگوید ما میبینیم بعضی از شیعیان شما گناهان خیلی زیادی دارند. حضرت فرمودند: خدای عالم در دنیا اینها را گرفتار میکند که گناهانشان بخشیده بشود.
عرض کرد یابن رسول الله حالا اگر گناهانش به قدری زیاد بود با مصائب دنیوی بخشیده نشد، چه میشود؟ حضرت فرمود موقع جان کندن، سخت جان میدهد گناهانش بخشیده میشود. عرض کرد: اگر با این هم نشد حضرت فرمودند: عذاب قبر، عرض کرد: اگر با این هم گناهانش پاک نشد چه؟ حضرت فرمودند: فردای قیامت، خدای عالم سخت حساب میکشد تا گناهانش بخشیده میشود. عرض کرد: اگر با آن هم بخشیده نشد چه؟ حضرت فرمودند: پس ما چه کاره هستیم؟! ما شفاعتش میکنیم.
شفاعت اهلبیت آنجایی است که با توبه و گرفتاریها بخشیده نشود در مورد ائمه علیهم السلام شما بحث شفاعت را در نظر بگیرید اصلاً یک دنیایی است.
ان شاء الله اگر فرصت بشود دوستان روی بحث شفاعت خوب کار بکنند که ما موقع بحث و موعظه نیاییم فقط بعضی از روایاتی را که برای مخاطب مأیوس کننده است را بگوییم و یا بعضی از روایاتی که مربوط به شفاعت است و انسان را مغرور میکند که شخص به هر گناهی دست بزند، را بگوییم که آن هم صحیح نیست.
ما باید مجموع این روایات را با جمع بندی آن نقل کنیم میگوییم روایت گناه و معصیت و عذاب الهی این است و شفاعت هم این است اینها را یک طوری بیان کنیم که مؤمن همواره بین خوف و رجاء باشد خوف از آتش جهنم، امید رفتن به بهشت.
به طوری که امام در مورد خوف و رجاء میفرماید اگر خوف، بیشتر باشد یأس و نا امیدی میآورد و اگر رجاء بیشتر باشد غرور میآورد و نتیجهاش ارتکاب گناه است میگوید این دو تا باید پنجاه، پنجاه باشد.
«لو وُزنَ هذا علی هذا لم یزد هذا علی هذا»
اگر خوف و رجاء را با همدیگر مقایسه کنند هیچ کدامشان بر دیگری برتری ندارد.
دقیقا باید پنجاه پنجاه باشد. پنجاه و یک یا چهل و نه نباشد.
جناب آقای قدیریان یک مقالهای در رابطه با عزاداری امام حسین علیه السلام و پاداش گریه کننده بر امام حسین علیه السلام نوشته بودند که اگر کسی برای امام حسین علیه السلام گریه کند خدا همه گناهانش راولو به اندازه کف دریاها باشد میبخشد در آخر هم روایات شفاعت را جمع کرده و خیلی خوب کار کرده بودند من واقعا لذت بردم و دعایشان کردم.
اگر ما بیاییم این روایات را کنار هم بگذاریم روایتی مانند
«ما معنا برائة من النار»
جامع أحاديث الشيعة - السيد البروجردي - ج 14 ص 92
«من كان لله مطيعا فهو لنا ولي و من كان لله عاصيا فهو لنا عدو»
الكافي - الشيخ الكليني - ج 2 ص 75
از آن طرف روایتی که حتی در رابطه با حق الناس است بحث حق الله جدا است حضرت روایات متعدد دارد که فردای قیامت بین شیعیان ما و خدا اگر گناهی باشد ما شفاعت میکنیم، روی بحث حق الناس این همه تأکید شده است که حق الناس را خدای عالم نمیبخشد.
ما روایت داریم که یک شیعه به خاطر گناهش جهنم رفته است از آن طرف هم این آقا نسبت به شیعهای دیگر حقی دارد آقای زید در قیامت گرفتار است چرا؟ چون حق آقای عمرو را ضایع کرده است، عمرو هم به خاطر گناهش جهنم رفته است.
امام میگوید من تو را شفاعت میکنم ولی به این شرط که حق آن برادر شیعهات را ببخشی اگر از سر تقصیرات برادر شیعهات گذشتی من شفاعت میکنم اگر از حق او نگذشتی فعلاً در جهنمبمان! او هم مجبور است میگوید یابن رسول الله من از حقم گذشتم حضرت شفاعت میکند و او را از جهنم بیرون میآورد.
حتی ما تا این اندازه روایات متعدد در این زمینه داریم شیعهای که در جهنم گرفتار است ولی خودش هم نسبت به دیگران حقی دارد امام میفرماید حق آن برادر شیعه را ببخش او را راضی کن تا من هم تو را شفاعت کنم یعنی ائمه سلام الله علیهم اجمعین اینچنین هستند.
بحث چهارمی که دارند
«صاحب کبیرة لا یسمّی مومنا و لا یسمّی کافراً»
به کسی که گناه کبیره مرتکب شده مؤمن و کافر نمیتوانیم بگوییم
ولی خدای عالم فراتر از مؤمن میگوید:
(قُلْ يا عِبَادِي الَّذِينَ أَسْرَفُوا)
میگوید این بنده من، یعنی عباد را خدای عالم به خودش اضافه میکند
كتاب المزار- مناسك المزار(للمفيد) ؛ النص ؛ ص161، مفيد، محمد بن محمد، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد - رحمة الله عليه - قم، چاپ: اول، 1413 ق.
در آن شکی نیست ولی همینها امیداور کننده است از آن طرف گناهانی که انجام میدهیم و آیاتی که در رابطه با مجرمین است کلمه مجرم، نه کافر، نه مشرک. شما باید به این آیات هم توجه کنید. وقتی خدا میفرماید:
در کفه دیگر است. این آیات را شما از اول تا آخر قرآن ملاحظه کنید آنهایی که مربوط به مشرکین و کفار و منافقین است کنار میگذاریم و خدا را شاکر هستیم که ما را جزء آنها قرار نداده است.
ولی وقتی آیات مربوط به فساق و مجرمین را ملاحظه کنید هر کجا عذاب مجرمین و فاسقین را میآورد در کنارش پاداش مومنان را بیان میفرماید.