responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پرسش و پاسخ نویسنده : پرسش و پاسخ    جلد : 1  صفحه : 325

آيا ابن ابي الحديد ، شيعه بوده است يا سني معتزلي ؟

کد مطلب: ٥٢١٥ تاریخ انتشار: ١٣ آذر ١٣٨٦ تعداد بازدید: 14291 پرسش و پاسخ » اهل سنت آيا ابن ابي الحديد ، شيعه بوده است يا سني معتزلي ؟

سؤال كننده : ناصر خوشنويس

پاسخ :

در جواب اين سؤال سه نكته شايان ذكر است .

1- معناي شيعه :

شيعه به كسي مي گويند كه اولاً قائل به امامت 12 امام كه اولين آنها حضرت اميرالمؤمنين يعسوبالدينحبل المتين علي عليه الصلاة و السلام و آخرين آنها حضرت حجت امام زمان ارواحنا فداه است باشد و عقيدهداشتهباشدكهاينانخلفاي بر حق و بلافصل رسول خدايند و از تماميمخلوقات خدا برترند .

2- مذهب او :

آنچه از عبارات بعضي علماي اهل سنت برمي آيداين است كه «عبدالحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديدأبو حامدعزالدين معتزلي » شافعي مذهب بوده است .

1 - ابن خلكان مي گويد:

283 - عز الدين ابن أبي الحديد : وقال ( ابن الشعار ) : عبد الحميد بن أبي الحديد كاتب فاضل أديب ذو فضل غزير وأدب وافر وذكاء باهر، خدم في عدة أعمال سواداً وحضرة، آخرها كتابة ديوان الزمام. تأدب علي الشيخ أبي البقاءالعكبري ثم علي أبي الخيرمصدق ابن شبيب الواسطي، واشتغل بفقه الإمام الشافعي وقرأعلم الأصول، وكان أبوه يتقلد قضاء المدائن، وله كتاب العبقري الحسان في علم الكلام والمنطق والطبيعي والأصول والتاريخ والشعر؛ وراجع صفحات متفرقة من الحوادث الجامعة.

وفيات الأعيان ج 7 ، ص 342 ، رقم 283 .

علمايديگر اهل سنت بيشتر عقيده اعتزال او را مطرح مي كنند و اين به اين معنا است كه هر گاه فردي عقيده اعتزال داشت ، ديگر امامي مذهب نيست و عقايدش با اماميه فرق مي كند .

نويسنده فوات الوفيات اينگونه مي گويد :

عز الدين ابن أبي الحديد :عبد الحميد بن هبة الله بنمحمد بن محمد بن أبي الحديد، عز الدين المدائني المعتزلي الفقيه الشاعر....ومن تصانيفه ..... وشرح نهج البلاغة في عشرين مجلد . در حاشيه رقم 1 مي گويد : وقال فيه ابن الشعار: ((خدم في عدة أعمال سواداص وحضرة آخرها كتابة ديوان الزمام، تأدب علي الشيخ أبي البقاء العكبري ثم علي أبي الخير مصدق ابن شبيب الواسطي، واشتغل بفقه الإمام الشافعي وقرأ الأصول ، وكان أبوه يتقلد قضاء المدائن))

فوات الوفيات ج2، ص 259، ذيل ترجمه عز الدين ابن أبي الحديد .

استاد محمد ابولفضل ابراهيم محقق شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد در مقدمه اش بر اين شرحيكي از قصائد ابن ابي الحديد را - كه در مدحآقا اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه است - از كتابالعلويات السبع 16 ، 17 نقل مي كند كهابن ابي الحديددر اينقصيدهشيعهبودنش را نفي مي كند . و آن قصيده اين است :

ورأيت دين الاعتزال وأنني أهوي لأجلك كل من يتشيع

خطاب به حضرتامير عليه السلام مي گويد: مذهب اعتزال را به عنوان دين براي خود انتخاب كردم و به خاطر تو شيعيان را دوست مي دارم.

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - مقدمة المحقق ، ج 1، ص 14.

زركلي هم در« الأعلام » همين مطلب را مي گويد :

عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد، أبو حامد، عز الدين: عالم بالادب، من أعيان المعتزلة... له (شرح نهج البلاغة - ط) ... .

الأعلامج3 ، ص 289 ، ذيلترجمهعبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد .

3- اعتقادات ابن أبي الحديد :

نكتهسومكه شايسته است مورد توجه قرار گيردنظرياتابن ابي الحديد است كه با دقت در آن ها به راحتي به دست مي آيد كه او فردي سني است و نمي تواند شيعه باشد ؛ بلكه نهايت چيزي كه درمورد او مي توان گفت ( آن همبه خاطر نقل يك سري از حقايق تاريخي )اين است كه او يك سني معتزلي منصف است . به اينعبارات توجه كنيد :

1- نظريه تقديم مفضول بر افضل :

الحمد لله الواحد العدل الحمد لله الذي تفرد بالكمال فكل كامل سواه منقوص ...... وقدم المفضول علي الأفضل .

سپاس خدايي را كه يگانه و عادل است ، سپاس خدايي را كه تمامي كمالات در وجود اوست ، پس هر كاملي غير از او ( ودرمقابل او) ناقص است . و سپاس خدايي را كه مفضول را بر افضل مقدم كرد .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 1 - ص 3 .

ابن ابي الحديد با اينكه در مسائل اعتقادي و كلامي معتزلي مذهب است وليكن در اين نظريه يك مطلب خلاف عقلرا به خداوندتبارك و تعالي نسبت مي دهد ، حال خدا مي داندبهچه انگيزه و به دفاعاز چهكسياين كار را انجام داده است !!! .

در مورد اين مطلب شايسته استبه دو نكته توجه شود :

1 . از اين حرف ابن ابي الحديد براحتي مي توان فهميد كه او شيعه نيست . زيرا هيچ شيعه اثنا عشري اين مطلب را قبول ندارد .

شيخطوسي رحمة الله عليه مي فرمايند :

وأما الذي يدل علي أنه يجب أن يكون أفضل في الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقديم المفضول علي الفاضل ...... والعلم بقبح ذلك ضروري لا يختلف العقلاء فيه ، ولا علة لذلك إلا أنه تقديم المفضول علي الفاضل فيما كان أفضل منه فيه . وإذا كان الله تعالي هو الناصب للإمام يجب أن لا ينصب إلا من هو أفضل في ظننا وعلمنا .

اماآنچهدلالتمي كندبر اينكهامامد ر ظاهر بايد از همه بالاتر و افضلباشداين است كه مامي دانيم و بديهيو روشن استكهمقدمكردنفردمفضولو پائين تر بر فرد افضل ( عقلا ) كار قبيحي است .... ( تا آنجا كه مي فرمايند ) و در علم به قبحچنين امر بديهيي هيچ يك از عقلا اختلاف ندارند و علت اين عدم اختلاف هم اين است كه مفضوليبر فاضلي - در چيزي كه آن فاضل براو برتري دارد - مقدم شده است . و زماني كه خداوند امر نصب امامرا عهده دار است( عقلا ) واجب است كسي را انتخاب كند كه در پيش ما ظنا و علما از همه بالاتر باشد يعني فردي كه مسلميناطمينان و علم دارند به اينكه از همه افراد بالاتر است .

الاقتصاد - الشيخ الطوسي - ص 191.

2 . بر هيچعاقلي پوشيده نيست كه هر گاه امر مهمي در بين باشد كه نيازمند به رهبر يا مسؤولي براي آن باشيم هميشه عقلا بهترين فرد و كاملترين فرد ( از جهت شرائط ) را براي آن مسؤوليت انتخاب مي كنند حال هر مصلحتي هم كه در بين باشد هيچ وقت عقلا بهخود اجازه نمي دهند بخاطر آن مصلحت فرد واجد شرايط را كنار بگذارند و فرد پائين تر از او را انتخاب كنند و اگر هم كسيچنين كاري را انجام دهد از طرف عقلا مورد سرزنش و نكوهش واقع مي شود . حال وقتي عقلاي عالم چنين كاري انجامنمي دهند و اين كار را خلاف عقل مي دانند چگونه ممكن استچنين كار خلاف عقلي از خداوندي كه خالق عقل استسر بزند ؟!!

شيخ طوسي رحمة الله عليه در ادامه مي فرمايند :

ولا يجوز تقديم المفضول علي الفاضل لعلة وعارض ، لأن تقديمه عليه وجه قبح ، ومع حصول وجه القبح لا يحسن ذلك كما لا يحسن الظلم ، وإن عرض فيه وجه من وجوه الحسن - ككونه نفعا للغير - لأن مع كونه ظلما - وهو وجه القبح - لا يحسن علي حال . ولو جاز أن يحسن ذلك لعلة لجاز أن يحسن تقديم الفاسق المتهتك علي أهل الستر والصلاح ، وتقديم الكافر علي المؤمن .... وذلك باطل .

الاقتصاد - الشيخ الطوسي - ص 191 - 192.

به خاطر هيچ علت وعارضي مقدم كردنمفضول بر فاضل ( عقلا )جايز نيست زيرا مقدمكردن مفضول بر فاضل قبيح است ، و با وجود وجه قبح هيچ گاه چنين تقديمي نمي تواند نيكو باشد همانطوري كه هيچ وقت ظلم نيكو نمي شود ،حتي اگروجهي از وجوه حُسن مثل نفع رساندن به ديگري و..... بر آن عارض شود و در كنار آن باشد زيرا تا زماني كه بر آن ظلم صدق مي كند اين كار قبيح است و نمي تواند نيكو باشد . حالاگر قرار باشد ظلم به خاطر علت و مصلحتي نيكو شودهر آينه جايز استانسانفاسقي را كه هتك حرمت مي كندبر انسانهايي كه اهل راز داري و صلاح و تقوا هستند مقدم شود و يا اينكه كافر بر مؤمن مقدم شود ...واينكار باطلياست .

2- عدم قبول امامت و خلافت بلا فصلآقااميرالمؤمنين عليه السلام

او معتقد است هيچ روايت و نص صريحي مبني بر خلافت بلا فصل حضرت امير صلوات الله وسلامه عليه از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلمنداريم .به اينعبارات توجه كنيد :

ومن تأملها وأنصف ، علم أنه لم يكن هناك نص صريح ومقطوع به لا تختلجه الشكوك ولا تتطرق إليه الاحتمالات ، كما تزعم الامامية فإنهم يقولون إن الرسول ص نص علي أمير المؤمنين ع نصا صريحا جليا..... ولا ريب أن المنصف إذا سمع ما جري لهم بعد وفاة رسول الله ص ، يعلم قطعا أنه لم يكن هذا النص ، ولكن قد سبق إلي النفوس والعقول أنه قد كان هناك تعريض وتلويح ، وكناية وقول غير صريح ، وحكم غير مبتوت ، ولعله ص كان يصده عن التصريح بذلك أمر يعلمه ، ومصلحة يراعيها ، أو وقوف ، مع إذن الله تعالي في ذلك .

هر كسبينديشد و انصاف به خرج دهددرمي يابدكه در اين باره ( خلافت بلا فصل حضرت امير صلوات الله وسلامه عليه) هيچ روايت صريح و روشني به گونه اي كه هيچ شك و احتمالي در آن راه نداشته باشد ، نداريم ، بر خلاف نظر اماميهكهگمان مي كنند رسول خدا در روايت صريح و روشنو آشكار و بدون ابهاميعلي رابه عنوان خليفه بلا فصل خود معرفي كرده است ...... وي در ادامه مي گويد : وشكي نيستانسان منصف زماني كه جريانات بعد از وفات رسول خدا را بشنود ، قطعادرمي يابد كه هيچ روايت صريحي در كار نبوده است ،ولكن آنچه به ذهن و عقل مي آيد اين استكهروايات رسول خدا در اين مورد ، درحد يك تعريض و اشاره و كنايه و گفتارغيرصريحي بيش نبوده ، و حكمي قطعي در كارنبوده است .

و شايد عدم تصريح ايشانبه اينمطلببه خاطرامري بوده كه خود مي دانسته اند ( و به ما نرسيده است ) ، ويا مصلحتيدر كار بوده ، و يا اينكه سرّ توقفايشانو بيان نكردن ايشان به خاطر اين بوده كه منتظر دستور واذن خداونددراين مسأله بوده اند . ( و دستوري همدر اينزمينه نيامد )

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 59

3-شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها :

ابن ابي الحديد به اينجا كه مي رسد به شدت ازمهاجمين وجسارت كنندگان دفاع مي كند و بحث هجوم ها و جسارتهاو در نتيجه شهادت أم بيها فاطمه زهرا سلام الله عليهادر اثر آن آزارها و اذيتها را از اموري مي پندارد كه هيچ اصل و اساسي ندارد و ساخته و پرداخته شيعه است . بهاين عبارات توجه كنيد :

فأما الأمور الشنيعة المستهجنة التي تذكرها الشيعة من إرسال قنفذ إلي بيت فاطمة ع ، وإنه ضربها بالسوط فصار في عضدها كالدملج وبقي أثره إلي أن ماتت ، وأن عمر أضغطها بين الباب والجدار ، فصاحت : يا أبتاه يا رسول الله ! وألقت جنينا ميتا ، وجعل في عنق علي ع حبل يقاد به وهو يعتل ، وفاطمة خلفه تصرخ ونادي بالويل والثبور ، وابناه حسن وحسين معهما يبكيان . وأن عليا لما أحضر سلموه البيعة فامتنع ، فتهدد بالقتل ، فقال : إذن تقتلون عبد الله وأخا رسول الله ! فقالوا: أما عبد الله فنعم ! وأما أخو رسول الله فلا . وأنه طعن فيهم في أوجههم بالنفاق ، وسطر صحيفة الغدر التي اجتمعوا عليها ، وبأنهم أرادوا أن ينفروا ناقة رسول الله ص ليلة العقبة ، فكله لا أصل له عند أصحابنا ، ولا يثبته أحد منهم ، ولا رواه أهل الحديث ، ولا يعرفونه ، وإنما هو شئ تنفرد الشيعة بنقله .

و اما امور زشت ومستهجني كه شيعيان در مورد اينكه قنفذ را به درب خانه فاطمه فرستادند و او هم با تازيانهفاطمه را مورد ضرب و شتم قرار دادو بازوياو چنان ورم كرده و بالا آمده بود كه شبيه دستبد شده بود و اثر آن تازمانوفات ايشان باقي بود ، و اينكه عمر او را بيندر و ديوار تحت فشار قرار داد و او فريادمي زديا أبتاه يارسول اللهو در اين هنگام جنين او سقط شد ، و به گردن علي ريسمانانداختند و او رامي كشيدند و او مقاومت مي نمود و فاطمه پشت سر او آه و ناله مي كرد وحسن وحسين با هم گريه مي كردند و وقتي علي را آوردند به او گفتند بيعت كن او ممانعت كرد ، پس او را تهديد به قتل كردند ، پسايشانگفت :اگر مرا بكشيددر اينصورت بنده خدا و برادر رسول خدا را كشته ايد !پس آنها گفتند : اينكه گفتي بنده خدا درست است ولي اينكه گفتي برادر رسول خدا صحيح نيست ( يعني تو برادر رسول خدا نيستي ) . و علي ( عليه السلام )در مقابل ، نفاق آنها را به آنهاگوشزد نمود ، ونوشتن صحيفه ملعونه (مبني بر ترور پيامبر اكرم ) و اتفاق و هم پيماني آنهابرآن ، و اينكه آنهادر شب عقبة بارَمدادنشتر پيامبراكرم قصد ترور آن حضرت را داشتند را رو در روي آنها به آنهاگوشزد نمود .ابن ابي الحديدبعد از نقل اين جريانات مي گويد:

هيچ كدام از اين مطالب نزد اصحاب ما اصلو اساسي ندارد ، و هيچيك از آنها اين مطالب را تثبيت نكرده است ، و اهل حديث هماينهارا نقل نكرده اند ، و چنين مطالبينزد آنها شناخته شده نيست ( يعني اينهامطالبعجيب و غريبي است كه ساخته و پرداخته شيعياناست ) ، و قطعا اينها از اموري است كه فقطشيعياننقل كرده اندو لاغير.

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 60 .

وما در جواب او مي گوييم : ابن الحديد ! اگر ذره اي در اينجا انصاف به خرج مي دادي و لااقلكتب علماي خودتان را مطالعه مي نمودي هيچ گاه به خودت اجازه نمي دادي كه چنينحرفهايي را بر زبانت جاري كني. « أعوذ بالله مِن علم لا ينفع »

4- ايمان حضرت ابوطالب صلوات الله عليه :

ابن ابي الحديد معتقد است نقل ها مختلف است بعضيحاكي از كفر ابوطالب است و روايات زيادي كه حكايت از اسلام او دارند ، در نهايتمي گويد :

من در اين زمينه توقفمي كنمو حكمي نمي دهم .

واختلف الناس في إيمان أبي طالب فقالت الامامية وأكثر الزيدية : ما مات إلا مسلما .

وقال بعض شيوخنا المعتزلة بذلك ، منهم الشيخ أبو القاسم البلخي وأبو جعفر الإسكافي وغيرهما .

مسلميندرايمانابوطالب اختلاف دارند : همه اماميةو اكثر زيدية قائلند او مسلمان از دنيا رفته است . و بعضي از اساتيد ما معتزلة مثل شيخ أبو القاسم البلخي وأبو جعفر الإسكافي وغير ايندونفر همهمينقول را پذيرفته اند .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14 - ص 65 - 66 .

قلت : فأما أنا فإن الحال ملتبسه عندي ، والاخبار متعارضة ، والله أعلم بحقيقة حاله كيف كانت .... فأنا في أمره من المتوقفين .

و امانظر من اين است كهاخبار در مورد او متعارض است و حال او ( از نظر ايمانو كفر) نزدمن پوشيده است . حقيقتحال او هر چه كه باشد خداوند مي داند . در ادامه هم مي گويد : من در امر ايمان ابوطالب از توقف كنندگان هستم . ( يعني عقيدهبه ايمان او ندارم و نظري نمي دهم )

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14 - ص 82 .

اين در حالي است كه تمامي اماميه ( شيعه اثنا عشري ) همانطوري كه خودابن ابي الحديد تصريح كرد قائل بهايمان حضرت ابوطالبعليه السلام هستند .

و در اينكهايشان با ايمان كامل از دنيا رفت احدي از اماميه ترديد ندارد .

5- ايمان پدران انبياي عظام الهي عليهم السلام

او معتقد است پدران انبياي عظام الهي وهمچنين پدر بزرگوار پيامبر اسلاممشرك بوده اند . در حالي كه هيچ شيعه اي ( شيعه اثنا عشري ) چنين نظري ندارد و همهشيعيان ( شيعه اثنا عشري ) قائلند كهتماميپدران انبياي عظام الهي اهل ايمان بوده اند و لحظه اي شرك نورزيده اند. براي آشنايي بيشتروبهتربا نظراو به شرح نهج البلاغةج 14 ، ص 67و68 مراجعه كنيد .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



نام کتاب : پرسش و پاسخ نویسنده : پرسش و پاسخ    جلد : 1  صفحه : 325
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست