إله إلّا اللَّه و أنّ عیسی روح اللَّه و انّ محمّدا حبیب اللَّه. (1) دیرنشین به من رو کرد و گفت: آیا تو روزبه هستی؟ گفتم: آری، گفت: بالا بیا و من هم به نزد او بالا آمدم و دو سال تمام او را خدمت کردم و وقتی که نزدیک وفاتش شد، گفت: من به زودی خواهم مرد، گفتم: مرا به که میسپاری؟ گفت: کسی را نمیشناسم که هم عقیده من باشد مگر راهبی در اسکندریّه است، چون به نزد او رفتی سلام مرا به او برسان و این لوح را به او بده و چون مرد او را غسل و کفن کرده و دفنش نمودم و لوح را برگرفته و به آن صومعه رفتم و میگفتم: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ عیسی روح اللَّه و أنّ محمّدا حبیب اللَّه. مرد دیرنشین رو به من آورد و گفت: آیا تو روزبه هستی؟ گفتم: آری، گفت: بالا بیا و من هم به نزد او بالا آمدم و دو سال کامل به او خدمت کردم و چون وفات او نزدیک شد به من گفت: من خواهم مرد، گفتم: مرا به که میسپاری؟ گفت: کسی را در دنیا نمیشناسم که هم عقیده من باشد و ولادت محمّد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب نزدیک است و چون به نزد او رفتی سلام مرا به او برسان و این لوح را به او بده گوید: چون وفات کرد او را غسل و کفن کرده و دفنش نمودم و لوح را برگرفته و بیرون آمدم و با گروهی همنشین شده و به