یادداشتهای استاد مطهری، ج 5، ص: 424
یری الناس دهناً فی قواریر صافیا
و لم یدر ما یجری علی رأس سمسم
کسی کو بر نظامی میبرد رشک
نفس بیآه بیند دیده بیاشک
بیا گو شب ببین کان کندنم را
نه کان کندن، ببین جان کندنم را
به هر دُر کز دهان خواهم برآورد
زنم پهلو به پهلو چند ناورد
به صد گرمی بسوزانم دماغی
به دست آرم به شبها شبچراغی
ز هر کشور که برخیزد چراغی
دهندش روغنی از هر ایاغی
ور اینجا عنبرین شمسی دهد نور
ز باد سروش افشانند کافور
به شکر زهر میباید خریدن
پس هر نکته دشنامی شنیدن
من از دامن چو دریا ریخته دُر
گریبانم ز سنگ طعنهها پر [1]
سخن گوهر شد و گوینده غواص
به سختی در کف آید گوهر خاص [2]
ولی علی علیه السلام میفرماید:
الا ان اللسان بضعة من الانسان، فلایسعده القول اذا امتنع و