responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مجموعه آثار ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 4  صفحه : 136

یک روز به من گفت: به نظرم امروز دیگر شما را به مسجد راه ندهند، من خواب دیدم که سازمان امنیت درِ مسجد هدایت را بسته است. من وقتی سوار تاکسی شدم و رفتم، بکلی این جریان را فراموش کرده بودم. تا پیاده شدم دیدم دو سه نفر دارند بر میگردند. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند:

درِ مسجد را دیشب بستهاند.

در همان سال جریان دیگری اتفاق افتاد که خیلی عجیب بود. یکی از اقوام نزدیک خانم من رفت اروپا و میخواست آنجا بماند و تحصیلاتش را ادامه بدهد. هفت هشت ماه آنجا بود و برگشت. جوان متدینی است، گفت: من احساس کردم که اگر آنجا بروم، باید زن داشته باشم و الّا اخلاقم فاسد میشود. بعد جریانی را از خودش نقل کرد که معلوم شد در آنجا یک روز که مریض بوده، در مهمانخانهای با یک دختر مسیحی آشنا شده است. گفت: من آنجا نشسته بودم؛ یک دخترکی آمد و گفت: شما مثل اینکه حالتان خوش نیست! اهل کجا هستید و تحصیلاتتان چیست؟

و بعد هم وقتی خواستم بلند شوم بیایم گفت: شما چون بیمار هستید، اجازه بدهید من شما را برسانم. آمد و مرا رساند و جای من را که یاد گرفت، دیگر گاهی اوقات میآمد و از من خبر میگرفت. وقتی فهمید من مذهبی هستم بیشتر علاقهمند شد. معلوم شد خودش هم دانشجوی یکی از دانشکدههای الهی آنجاست. گفت: پدر و مادر من اهل سوئدند و نسبت به مذهب خیلی بیقید و بیعلاقهاند، ولی خود من خیلی به مذهب علاقهمند هستم. این دختر از او خواستار ازدواج شده بود و گفته بود چون تو جوان مذهبیای هستی، حاضرم با تو ازدواج کنم. ولی این جوان گفته بود اگر بخواهی با من ازدواج کنی باید مسلمان بشوی. گفته بود نه، من مسلمان نمیشوم؛ چون مسیحی خیلی متعصبی بود. خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش، ولی او نرفته بود.

آن جوان آمد ایران، اما دلش آنجا بود. آن دختر هم دلش اینجا بود و مرتب از او نامه میرسید. یک شب سحر ماه رمضان، خانم من گفت: من امشب یک بار پدرم را خواب دیدم، یک بار هم این دختر را. (آن جوان عکس او را با خودش آورده بود.) گفت: پدرم را خواب دیدم که خیلی عصبانی بود و با تعرض گفت: فلانی کجاست؟ گفتم: آقا موضوع چیست؟ گفت: او میخواهد با یک دختر مسیحی ازدواج کند؟! گفتم: نه آقا، او حالا خودش هم مایل به ازدواج با او نیست. بعد خانم من گفت: در نوبت دوم خود دختر را در خواب دیدم و با او صحبت کردم و گفتم: دخترجان! تو چرا این پسر را رها نمیکنی و مرتب نامه مینویسی؟! تو یک دختر مسیحی هستی و او مسلمان است؛ تو غربی هستی، او شرقی است؛ ازدواج شما تناسب ندارد. آن دختر گفت فردا نامه من میرسد، در آن نامه جواب شما را نوشتهام. علامت نامه من هم این است که پشت آن دو تا 8 هست. خانم من این را نقل کرد و همین حرفها سبب شد که ما آن روز دیرتر بخوابیم. تقریبا نیم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود که زنگ در صدا کرد. آن جوان خودش رفت. پُستچی بود. هفت

نام کتاب : مجموعه آثار ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 4  صفحه : 136
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست