پس فطریاتی که قرآن قائل است از نوع فطریات افلاطونی نیست که بچّه قبل از اینکه متولّد شود اینها را میدانسته و مجهّز به اینها به دنیا میآید، بلکه به معنای این است که استعداد اینها در هر کسی هست به طوری که همین قدر که بچّه به مرحلهای رسید که بتواند اینها را تصوّر کند تصدیق اینها برایش فطری است. پس آیه «وَ اللَّهُ اخْرَجَکمْ مِنْ بُطونِ امَّهاتِکمْ لا تَعْلَمونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الْابْصارَ وَ الْافْئِدَةَ لَعَلَّکمْ تَشْکرونَ» با این مسأله که توحید، فطری است و با این مسأله که قرآن بسیاری از مسائل را به عنوان (تذکر) ذکر میکند منافات ندارد، چون «فطری است» به معنی این است که احتیاج به آموزش و استدلال ندارد، نه به این معنا که قبل از آمدن به این دنیا آنها را میدانسته تا در این صورت این دو آیه با یکدیگر منافات داشته باشند. این در باب فطریات علمی.
نظر منکرین و نتیجه آن
آنهایی که به طور کلّی منکر فطریات هستند میگویند که فکر انسان یک سلسله اصول ثابت که لازمه طرز کار کردن عقل- نه لازمه ساختمان عقل آن طور که کانت میگوید- باشد ندارد.