responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آشنایی با قرآن ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 4  صفحه : 176

داستان حاج شیخ عباس قمی در وادیالسلام

حال من برای این که نشان دهم که این امور خیلی هم فوقالعاده نیست، یک نمونه نزدیک از کسی که مورد اعتماد و ایمان همه شما و ماست عرض میکنم. همین مرحوم حاج شیخ عباس قمی (رضواناللَّه علیه) که مرد بسیار باتقوایی بوده [1]، این داستان را در قم بالای منبر نقل کرده بود و من آن را از دو نفر از مراجع تقلید زنده حاضر که پای منبرش بودهاند شنیدم (یکی آیت اللَّه گلپایگانی است، ایشان گفتند من خودم پای منبرش بودم). گفته بود: من در جوانی که حالم خوب بود- ولی حالا چنین نیستم- یک وقتی که حالی داشتم رفتم به زیارت وادی السلام در نجف. یک وقت احساس کردم که یک صدای مهیبی از آن دوردستها میآید، درست مثل این که شتری را بخواهند داغ کنند و این شتر نعره بکشد. ولی هرچه اطرافم را نگاه کردم شتری ندیدم اما صدای نعره، عجیب میآمد. وادیالسلام خلوت بود. در این بین متوجه شدم که در آن سر وادیالسلام چند نفر حرکت میکنند. گفتم شاید اینها دارند شتر داغ میکنند. همین طور آرام آرام راه افتادم و به طرف آنها رفتم. دیدم بله،


[1]. ما دوره ایشان را درک نکردیم، به این معنا که تا ایشان در مشهد بودند ما بچه و کوچک بودیم ووقتی که ایشان به قم آمده بودند باز ما در قم نبودیم. وقتی ما به قم رفتیم، ایشان تازه از قم رفته بودند و بعد هم طولی نکشید که درگذشتند و شرف [ملاقات و مصاحبت ایشان] نصیب ما نشد. ولی هرکس که با این مرد بزرگ بوده است، این مرد را به عنوان مجسمهای از تقوا و خداترسی و خداشناسی شناخته بود. افراد شکاک بدبین- که چنین اشخاصی را من دیدهام که اینها به اصطلاح به فلک ایمان پیدا نمیکنند، به همه مردم بدبین هستند و هر آدم عادلی را که بگویید، به او بدبینی دارند- به حاج شیخ عباس که میرسیدند میگفتند: نه، او آدم خوبی است. یک چنین آدمی بود.

نام کتاب : آشنایی با قرآن ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 4  صفحه : 176
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست