responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آزادی معنوی ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 222

که ایشان به قم آمده بودند. تصمیم گرفته بودند به مشهد بروند. مثل اینکه نذرگونهای داشتند؛ در آن وقت که بیمار شده بودند (آن بیماری معروف که احتیاج به جراحی پیدا کردند و ایشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل کردند و بعد به درخواست علمای قم به قم رفتند) در دلشان نذر کرده بودند که اگر خداوند به ایشان شفا عنایت بفرماید، به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروند. بعد از شش ماه که در قم ماندند و تابستان پیش آمد، تصمیم گرفتند به مشهد بروند. یک روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح میکنند که من میخواهم به مشهد بروم، هرکس همراه من میآید اعلام کند. اصحابشان عرض میکنند: بسیار خوب، به شما عرض میکنیم.

یکی از اصحاب خاصشان که هم اینک یکی از مراجع تقلید است برای من نقل کرد که ما دور هم نشستیم، کنکاش کردیم، فکر کردیم که مصلحت نیست آقا بروند مشهد، چرا؟ چون آقا را ما میشناختیم ولی در آن زمان هنوز مردم تهران ایشان را نمیشناختند، مردم خراسان نمیشناختند و به طورکلی مردم ایران نمیشناختند.

بنابراین تجلیلی که شایسته مقام این مرد بزرگ هست، نمیشود. بگذارید ایشان یکی دو سال دیگر بمانند. برای نذرشان هم که صیغه نخواندهاند که نذر شرعی باشد.

در دلشان این نیت را کردهاند. بعد که معروف شدند و مردم ایران ایشان را شناختند، با تجلیلی که شایستهشان است بروند. تصمیم گرفتیم که اگر دوباره فرمودند، ایشان را منصرف کنیم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: از آقایان کی همراه من میآید؟

هر کدام از دوستانشان حرفی زدند و بهانهای تراشیدند. یکی گفت: ای آقا! شما تازه از بیماری برخاستهاید (آن وقت فقط اتومبیل بود و هواپیما نبود)، ناراحت میشوید، ممکن است بخیهها باز شود. دیگری چیز دیگری گفت. ولی از زبان یکی از رفقا درز کرد که چرا شما نباید به مشهد بروید. جملهای گفت که آقا درک کرد اینها که میگویند به مشهد نرو، به خاطر این است که میگویند هنوز مردم ایران شما را نمیشناسند و تجلیلی که شایسته شماست به عمل نمیآید. آن آقا برای من نقل میکرد: آقا تا این جمله را شنید تکانی خورد (آن وقت ایشان هفتاد سالشان بود) وگفت: هفتاد سال از خدا عمر گرفتهام و خداوند در این مدت تفضّلاتی به من کرده است و هیچ یک از این تفضّلات تدبیر نبوده است، همه تقدیر بوده است. فکر من همیشه این بوده که ببینم وظیفهام در راه خدا چیست. هیچ وقت فکر نکردهام که من در راهی که میروم ترقی میکنم یا تنزل، شخصیت

نام کتاب : آزادی معنوی ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 222
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست