پس وجود یک سلسله افکار و تصدیقاتی را که یک فکر و تصدیق منحصراً تولید میکنند به وجود یک سلسله پدیدههای مادی که مولد یک پدیده مادی میباشند
نظریه تجربی
منطق تجربی مدعی است که اولًا احکام بدیهی اولی نداریم یعنی هیچ موردی نیست که عرضه شدن تصور موضوع و تصور محمول برای حکم کافی باشد، و ثانیاً ذهن همواره در مورد احکام و تصدیقات خود از احکام جزئی به احکام کلی و از احکام کلی به احکام کلیتر میرسد نه از کلی به جزئی، و به عبارت دیگر عادت ذهن بر این است که همواره از دانی به عالی سیر میکند و قوس صعود میپیماید نه از عالی به دانی. تمام احکام کلی که الآن در ذهن بشر هست و تعقلیون میپندارند که بدیهی اولیاند و ذهن به صرف عرضه شدن تصور موضوع و محمول حکم خود را صادر کرده است یک سلسله قضایای تجربی هستند که در طول زندگی به دست آمدهاند و ابتدا ذهن به صورت قضایای جزئی آن احکام را صادر کرده سپس به صورت احکام کلی درآمده است، چیزی که هست چون در این قضایا انسان از آغاز زندگی با آنها روبرو بوده و در آزمایشگاه بزرگ زندگی آن قضایا را یاد گرفته است نه در مدرسه و آزمایشگاههای معمولی، چنین میپندارد که آن قضایا بدیهی اولیاند.
و اما اینکه منطق تعقلی میپندارد که ذهن قادر است با روش قیاس عقلی از کلی به جزئی سیر کند و از این راه کاری پیش ببرد و مجهولی را معلوم سازد اشتباه است زیرا تمام شکلهای معروف منطق تعقلی که مدعی است با ترتیب صغری و کبری و واسطه شدن یک مفهوم کلی به نام «حدّ اوسط» ذهن به نتیجه میرسد مبتنی به شکل اول است و شکل اول مستلزم تکرار معلوم یا مصادره بر مطلوب است. مثلًا میگویند: