در جهان هستی که دارای موجودات بسیار و پدیدههای بیشمار بوده و ما نیز جزئی از مجموعه آنها میباشیم بسیار میشود که چیزی را راست و پا برجا پنداشته و موجود انگاریم و سپس بفهمیم که دروغ و بیپایه بوده است، و بسیار میشود که چیزی را نابود و دروغ اندیشیده و پس از چندی به ما روشن شود که راست بوده و آثار و خواص بسیاری در جهان داشته است.
از این رو ما که خواه نا خواه غریزه بحث و کاوش از هر چیز که در دسترس ما قرار بگیرد و از علل وجود وی داریم باید موجودات حقیقی و واقعی (حقایق به اصطلاح فلسفه) را از موجودات پنداری (اعتباریات و وهمیات) تمیز دهیم (1).
[1]. چنانکه در خاتمه همین مقاله گفته خواهد شد «فلسفه» در نقطه مقابل «سفسطه» قرار دارد و چون سوفسطائی منکر واقعیت خارج از ظرف ذهن است و تمام ادراکات و مفاهیم ذهنی را اندیشه خالی میداند، در نظر وی «حقیقت» یعنی ادراک مطابق با واقع معنی ندارد؛ اما فیلسوف به واقعیتهای خارج از ظرف ذهن اذعان دارد و پارهای از ادراکات را به عنوان حقایق و ادراکات مطابق با واقع میپذیرد، و از طرف دیگر به وجود برخی از ادراکات که با واقع مطابقت ندارند (اعتباریات و وهمیات) نیز اذعان