فاعل میباشد و اثری که میکند «سنتز» و مولود دو طرف متقابل و فاعل و منفعل است، پس هیچگاه واقعیت مطلق خود را اگر هم داشته باشد نمیتواند وارد حاسه کرده و در حال اطلاق و دست نخورده نگاه دارد، پس ما صواب مطلق نداریم چنانکه
احساس، اثری است که به دنبال تأثیری که از شئ خارجی بر سلسله عصبی وارد میشود تولید میگردد. یعنی سلسله عصبی انسان و حیوان در اثر یک سلسله تکامل تدریجی دارای این خاصیت شده است که به دنبال تأثیری که از خارج بر آن وارد میشود عکس العمل مادی خاصی ایجاد کند. این تولید عکس العمل همان احساس است.
طبق اصول دیالکتیک هیچ چیز در طبیعت دارای تأثیر جامد (یکنواخت) نیست؛ هر چیزی بنا به وضعیت و موقعیت خاص، تأثیر مخصوص دارد و چون اشیاء دائماً تغییر وضع و موقعیت میدهند قهراً دارای تأثیرات مختلف خواهند بود.
این تغییر وضع و موقعیت، هم در اشیاء خارجی و هم در سلسله عصبی و مغز حکمفرماست یعنی هم شئ خارجی (محسوس) که تأثیر اوّلی را بر اعصاب وارد میکند و هم سلسله عصبی و مغز (حاسّه) که بر روی تأثیر اولی تأثیر دیگری وارد کرده احساس تولید میکند وضع و موقعیتشان تغییر میکند و در نتیجه تأثیرشان نیز تغییر خواهد کرد. پس هم «حس کننده» و هم «محسوس» همواره بنا به اختلاف وضع و موقعیت دارای تأثیر مختلف خواهند بود.
و چون «حقیقت» عبارت است از تأثیری که حاسه (سلسله عصبی) به دنبال تأثیری که از محسوس میگیرد تولید کند پس هیچیک از احساسهای ما در مواردی که گفته میشود «حس خطا کرده است» خطا نیست زیرا در همه آن موارد در تحت شرایط مادی معین، خاصیت مخصوص شئ خارجی که بر اعصاب تأثیر وارد کرده و خاصیت مخصوص سلسله عصبی غیر از آنکه بوده نمیتوانست بوده باشد.
و از اینجا علت اختلاف ادراکات اشخاص نسبت به یکدیگر نیز روشن