از دور کوچکتر و از نزدیک بزرگتر از مقدار واقعیشان میبینیم. در یک سر سالن بلندی اگر بایستیم سطح زیر پایمان هر چه دورتر، بلندتر دیده میشود؛ سقف بالای سرمان هر چه دورتر، پایینتر دیده میشود. دو خط متوازی را اگر در وسط بایستیم متمایل و گاهی دو خط متمایل را متوازی میبینیم. بسیاری از اجسام متحرکه را اگر خود نیز متحرک باشیم با تساوی حرکتین در جهت و سرعت، ساکن و با تغایر حرکتین، با حرکتهای غیر واقعی میبینیم. قطرهای که از آسمان میافتد به شکل خط و آتش آتش گردان به شکل دایره دیده میشود. اجسام مختلفه را از کره و استوانه و مکعب و مخروط و موشور (منشور) به شکل سطحهای غیر منطبق مشاهده میکنیم. چیزهایی که اساساً دروغاند مانند شکل در شکم آینه و آب در سراب مییابیم و همچنین به سبب اختلاف دوری و نزدیکی و تاریکی و روشنی، رنگ اجسام را تغییر میدهیم و همچنین ....
حس لامسه در اغلاط دست کمی از باصره ندارد و اختلاف کیفیات در عضو لامس در نشان دادن گرمی و سردی و سختی و نرمی و جز آنها کاملًا مؤثر میباشد.
در مثال معروف اگر یک دستتان را در آب داغ گرم نموده و دست دیگرتان را در آب یخ سرد کنید و پس از آن هر دو را با هم در آبی نیمه گرم بگذارید از حال آب دو خبر کاملًا متناقض که با خارج نیز وفق نمیدهد به شما خواهند رسانید.
حسهای دیگر، مانند حس ذائقه و غیر آن، به نوبه خود اغلاطی دارند؛ و بالاخره غلط و تناقض در حواس به اندازهای بسیار است که از هر گوشه و کنار میتوان صدها مثال و شاهد برای آن پیدا کرد.
غلط در خیال و همچنین در فکر کلی، دیگر نیازمند به گشتن و مثال پیدا کردن نیست و این دسته از اغلاط اگر چه مستقیماً در حس نیست ولی از راه اینکه این دسته از ادراکات بالاخره منتهی به حس میباشند میتوان گناه اینها را نیز به گردن حس نهاد.
پاسخ
البته روشن است که توجه این اشکال به متافیزیسم قویتر است تا به ماتریالیسم دیالکتیک، زیرا ما در سخنان گذشته خود به یافتن واقعیت خارج فی الجمله ملتزم شدیم ولی آنان ملتزم نبودند و از این روی میتوانند با تلاش نسبتاً کمتری از بن بست این اشکال بیرون آیند اگر چه بالاخره در بن بستهای دیگری گیر خواهند کرد.