و نیز علم با تقسیم دومی منقسم میشود به جزئی و کلّی، چه اگر قابل انطباق به بیشتر از یک واحد نبوده باشد «جزئی» است، مانند این گرمی که حس میکنم و این انسان که میبینم؛ اگر قابل انطباق به بیشتر از یک فرد بوده باشد «کلّی» است، چون مفهوم انسان و مفهوم درخت که به هر انسان و درخت مفروض قابل انطباق هستند.
علم کلی پس از تحقق علم به جزئیات میتواند تحقق پیدا کند؛ یعنی ما نمیتوانیم مثلًا انسان کلی را تصور نماییم مگر اینکه قبلًا افراد و جزئیاتی چند از انسان را تصور کرده باشیم.
زیرا اگر چنانچه ما میتوانستیم کلی را بدون هیچ گونه یگانگی و رابطهای با جزئیات خودش تصور کنیم نسبت کلی مفروض به جزئیات خودش و غیر آنها متساوی بود یعنی یا به همه چیز منطبق میشد یا به هیچ چیز منطبق نمیشد با اینکه ما مفهوم انسان را مثلًا، پیوسته به جزئیات خودش تطبیق نموده و به غیر جزئیات خودش قابل انطباق نمیدانیم، پس ناچار یک نوع رابطهای میان تصور انسان کلی و تصور جزئیات انسان موجود بوده و نسبت میانشان ثابت و غیر قابل تغییر میباشد.
و همین بیان را میتوان میان صورت خیالی و صورت محسوسه جاری ساخت 1 زیرا اگر چنانچه یک نوع یگانگی و رابطهای میان صورت خیالی که بدون توسیط حواس تصور میکنیم و میان صورت محسوسه همان تصور خیالی موجود نبود میبایست هر صورت خیالی به هر صورت حسی منطبق شود (هر چه باشد) و یا به هیچ چیز منطبق نشود با اینکه صورت خیالی فردی را که تصور میکنیم تنها به صورت محسوسه همان فرد منطبق بوده و بجز وی با چیز دیگر هرگز تطابق ندارد.
پس یک نوع رابطه حقیقی میان صورت محسوسه و صورت متخیله، و میان صورت متخیله و مفهوم کلی، و میان صورت محسوسه و مفهوم کلی موجود میباشد.
و اگر چنانچه ما میتوانستیم «مفهوم کلی» را بیسابقه صورت محسوسه درست کنیم، در ساختن وی یا منشئیت آثار را ملاحظه میکردیم یا نه؛ یعنی در تصور «انسان کلی» یک فرد خارجی منشأ آثار را در نظر گرفته و مفهوم کلی بی آثار او را درست میکردیم یا نه. در صورت اولی باید حقیقت منشأ آثار را قبلًا یافته باشیم و آن «صورت محسوسه» است و در صورت ثانیه یک واقعیتی از واقعیتهای خارجی درست کردهایم نه یک مفهوم ذهنی، زیرا وجودش قیاسی نیست و خود به خود منشأ آثار میباشد، پس «مفهوم» نیست.
[1] فرق بین صورت محسوسه و صورت متخیله و صورت معقوله (مفهوم کلی) در پاورقی صفحات 111- 113 با توضیح بیشتری گذشت.