ولی در همان زمان مکتب دیگری تأسیس شد که «سپتی سیسم» یا «مکتب شکاکان» خوانده میشود. پیروان این مکتب به عقیده خود راه وسطی را پیش گرفتند، نه پیرو سوفسطائیان شدند که گفتند واقعیتی در ماوراء ذهن انسان اصلًا وجود ندارد و نه فلسفه جزمی را که مدعی بود به ادراک اشیاء آنطور که در واقع و نفسالامر هستند میتوان نائل شد پسندیدند.
پیروان این مکتب گفتند ادراکات انسان از امور جهان بستگی کامل دارد با وضع خاص ذهن شخص ادراک کننده، و آنچه هر کس از امور جهان میفهمد آنچنان است که ذهن وی اقتضا کرده نه آنچنانکه آن شئ در واقع و نفس الامر هست، ممکن است اشیاء در واقع چگونگی خاصی داشته باشند و ما به حسب اقتضای خاص ذهن خود آنها را با کیفیت دیگری ادراک کنیم.
پیرهون مؤسس این مکتب ده دلیل که از آن جمله است «تأثیر دخالت شرایط زمانی و مکانی و کیفیت ساختمان قوای ادراکی شخص ادراک کننده» اقامه کرد بر نفی ارزش یقینی ادراکات، و ثابت نمود که ادراکات ما نسبت به اشیاء بستگی دارد به یک سلسله عوامل خارجی و یک سلسله عوامل داخلی و با تغییر آن عوامل تغییر میکند، پس ما نباید بگوییم اشیاء را آن گونه که در واقع و نفسالامر هستند درک میکنیم بلکه باید بگوییم آنها را آن گونه که وضع ساختمان قوای ادراکی ما در تحت تأثیر شرایط مخصوص اقتضا میکند ادراک میکنیم، اما حقیقت چیست نمیدانیم.
این جماعت گفتند راه صحیح برای انسان در جمیع مسائل خود داری از رأی جزمی است، جمیع مسائل علمی و فلسفی حتی ریاضیات را به عنوان احتمال و یا تردید باید تلقی نمود. فلسفه شکاکان در مقابل فلسفه جزمی از اینجا پایه گذاری شد.