ابتدا پیش از آنکه وارد بحث دوام و توقیت «حقیقت» بشویم، برای آنکه از خلط مبحث جلوگیری کرده و دو مطلب را از یکدیگر تفکیک کرده باشیم، ببینیم آیا واقع و نفس الامر که مفاهیم و محتویات فکری و ذهنی ما از آنها حکایت میکند موقت است یا دائمی؟
تردیدی نیست که واقع و نفس الامری که قضیه ذهنی از آن حکایت میکند ممکن است موقت باشد و ممکن است دائمی؛ مثلا واقعیتهای خاص مادی در عالم خارج موقت است زیرا ماده و روابط اجزاء آن دائما در تغییر است. در طبیعت یک چیز در دو لحظه به یک حال باقی نمیماند. هر واقعیتی برای یک مدت محدود در صحنه طبیعت ظاهر میشود و از بین میرود. این نوع واقعیتها موقت و زائل شدنی است.
ولی یک نوع واقعیتهای مستمر و ابدی در خود طبیعت است (قطع نظر از ماوراء الطبیعه) مثل واقعیت «حرکت» و اگر بگوییم «ماده در حرکت است» از یک امر مستمر و دائمی حکایت کردهایم. در منطق قدیم در باب قضایا که بحث از دوام و ضرورت و غیرها میشد مقصود این نوع دوام بود که خاصیت بعضی از واقعیتهاست و این نوع از دوام مربوط به مطلب ما نیست.
پس واقعیتهای خارج از ذهن ممکن است موقت باشند و ممکن است دائمی.
حالا ببینیم آیا حقایق موقت است یا دائمی؟ یعنی آیا مطابقت مفاهیم و محتویات ذهنی با واقع و نفس الامر (خواه موقت و خواه دائمی) موقت است یا دائمی؟ البته نمیتواند موقتی باشد زیرا هر چند مفاهیم و محتویات ذهنی، یک واقعیت متغیر را که مربوط به یک لحظه خاص از زمان است بیان کند، مطابقت آن محتوای ذهنی با واقع خود ابدی است، اختصاصی به یک لحظه معین از زمان ندارد.
و به عبارت روشنتر آنچه مقید و محدود به زمان است واقعیت خارجی است نه مطابقت مفهوم ذهنی با آن واقعیت خارجی؛ مثلا موقعی که میگوییم «ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد شاگرد افلاطون بوده است» یکی از روابط متغیر اجزاء طبیعت را بیان کردهایم زیرا شاگردی ارسطو پیش افلاطون مربوط به یک قطعه خاص از زمان است (قرن چهارم قبل از میلاد).
اما این حقیقت که در فکر ما آمده همیشه و دائما صادق است و با واقع خود مطابقت دارد یعنی در همه زمانها صادق است که ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد شاگرد افلاطون بوده است.