فارسى و تركى شعر خوب ميگفت، نخست به مغنى تخلّص مينموده و اخيرا به هيدجى تبديل داد و از او است:
مغنيا دل، بتوبه و پند
ز مطرب و مى، نميتوان كند
بگوشه غم، خموش تا كى
بكنج محنت، ملول تا چند
ز پيغام پيغمبر راستگو است
خداوند پيشه، خدا را است دوست
خوشا روز آنانكه سوداگرند
پى كار گيرند و سود آورند
على گفت آن يكّه روزگار
كه از مزد كارى مرا نيست عار
سوى ناكسان دست كردن دراز
بود ننگ از مردم سرفراز
برو باش مزدور بر هرخسى
مبر دست خواهش به پيش كسى
بود خوارى مرد در خواستن
تو خواهش مكن واره از ننگ تن
تا آخر كه بسيار است و نيز مناسب حال انزوا و انقطاع خود گفته است:
من مونسى گزيدهام از بهر خود مرا
يك لحظه بر مفارقتش صبر و تاب نيست
خوشرو و نغزگو ادبآموز و نكتهدان
هرگز نياورد سخنى كان صواب نيست
گوينده بىزبان و سراينده بىصدا
دأبش بقيل و قال و سؤال و جواب نيست
بىهيچ كلفتى نبود الفتى ولى
زين دوست كلفتى بمن از هيچ باب نيست
قليان نميكشد نخورد چاى و حاجتش
بر فرش و متكّا و طعام و شراب نيست
اين همدم عزيز كه شد وصف او بيان
هركو شنيد گفت كه اين جز كتاب نيست
نيز از اشعار تركى او است:
دانشما زاهد اگر سوز ايشتمديم سنه نه
من اوز خدامه گناه ايتديم ايتمديم سنه نه
خدا بهشت برينى سنه ويروپ منه نه
سنون گمانوه من كامه يتمديم سنه نه
نه چون منى سوگورن گيتمشم كليسايه
دگلدى كعبه نصيبمده گيتمديم سنه نه
منه اگر ديديلر گل قيلاخ دالوندا نماز
باخوب صلاحيمه بوامره يتمديم سنه نه