responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه او اللقب نویسنده : مدرس تبریزی، محمدعلی    جلد : 4  صفحه : 501

دارند و از تأليفات او است:

1- اعراب القرآن يا تركيب القرآن 2- المجيد فى اعراب القرآن المجيد كه نام اصلى همان اعراب القرآن مذكور است. بسال هفتصد و چهل و دويم هجرت در حدود چهل و چهار سالگى درگذشت. (كف و ص 55 ج 1 كمن و 48 ت)

قيسى مكى بن ابيطالب حموش بن محمد بن مختار

- نحوى قيسى مقرى يا معرى، مكنّى به ابو محمد، قيروانىّ الاصل، قرطبىّ المسكن، محدّث نحوى قارى كه در مصر و مكّه استماع حديث نموده و علوم قرآنيّه را فراگرفت، بسيار تيزفهم و بااخلاق و عاقل، در علوم قرآنيّه متبحّر بود، در جامع قرطبه خطبه خوانده و باصلاح حال و مستجاب الدّعوه بودن شهرت بى‌نهايت يافته و مرجع استفاده جمعى وافر بود و از تأليفات او است:

1- اعراب القرآن 2- التبصرة فى القرائات السبعة 3- جمع الجوامع در نحو 4- شرح الوقف التام 5- الموجز فى القرائات 6- الوقف فى كلاوبلى 7- الهداية الى بلوغ النهاية فى معانى القرآن الكريم 8- الهداية فى الوقف على كلا و ظاهرا غير از كتاب وقف مذكور است و در سال چهارصد و سى و هفتم هجرت درگذشت. (كف و سطر 3 ص 49 ت)

قيصرى‌

شيخ داود بن محمود بن محمد- قرمانى، رومىّ الاصل، نزيل مصر، عالم محقّق از اكابر عرفا و صوفيّه اواسط قرن هشتم هجرت ميباشد و از تأليفات او است:

1- شرح فصوص الحكم محيى الدين ابن العربى 2- مطلع خصوص الكلم فى معانى فصوص الحكم كه در سال هزار و سيصد تمام هجرت بنام شرح فصوص الحكم قيصرى چاپ شده است. در كشف الظّنون گويد كه اين كتاب بنام مقدمه شرح الفصوص معروف است لكن كتابى است مستقل در تمهيد مقدّمات تصوف. وفات قيصرى در سال هفتصد و پنجاه و يكم هجرت واقع گرديد. (كف و ص 126 ج 6 ذريعة و غيره)



1 ( 1)- ضبى- بفرموده تنقيح المقال( در شرح حال احمد بن حسين بن مفلس) با فتح و تشديد، منسوب بكوه ضب نامى است كه مسجد خيف در دامنه آن واقع است، يا منسوب بقبيله ضبه نامى است در عرب، يا منسوب بديه ضب نامى است از قراء تهامه در ساحل دريا نزديكى راه شام. در اصطلاح رجالى لقب احمد بن حسين بن مفلس، احمد بن محمد بن ابى نصر، اسحق بن واصل، عباس بن بكار و بعضى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان در آن علم است.

2 ( 1)- ضميرى- منسوب است بضمير بر وزن« كميل» ديهى است در غوطه دمشق و بر وزن« امير» شهرى است از ناحيه شجر از اعمال عمان و لفظ ضميرى بنابر نوشته بعضى، لقب رجالى على بن زياد ميباشد و تحقيق مطلب موكول بكتب رجاليه است.

3 ( 1)- طائى- در اصطلاح رجالى، لقب ابان بن ارقم، احمد بن مبشر، اسحق بن بريد و جمعى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم است. در شرح حال ابان از تنقيح المقال گويد كه نسبت طائى، بديه طاء نامى است از مصر و يكى ديگر از غربيه و يا خود نسبت آن بقبيله طى ميباشد و نام طى، جلهم بوده( بر وزن گندم يا بلبل).

4 ( 1)- طاطرى- در تنقيح المقال گويد: نسبت آن ببيع و فروش ثيات و البسه طاطريه ميباشد كه منسوب بطاطرى است. در مراصد گويد: طاطرى ديهى است و نمى‌دانم كه در كجا است. نيز در تنقيح از بعضى نقل كرده است كه در مصر و دمشق فروشنده كرباس و لباس سفيد را طاطرى گويند و در جايى ديدم كه طاطر شهرى است در ساحل دريا و در آنجا لباسهائى بافند كه بجهت انتساب آن بطاطريه موسوم ميباشند. بهرحال لفظ طاطرى در اصطلاح رجالى، لقب سعد بن محمد، على بن حسن، محمد بن خلف، محمد طاطرى، يوسف بن ابراهيم و غير ايشان ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است و در صورت اطلاق و نبودن قرينه راجع به على بن حسن مذكور است كه بشرح حال اجمالى وى مى‌پردازيم.

5 ( 1)- طالقانى- منسوب است بطالقان( بفتح لام) و آن نام دو موضع است: يكى بلده‌ايست در خراسان مابين بلخ و مرو كه بنوشته بعضى، اكبر بلاد خراسان است و ديگرى شهرى و ناحيه‌ايست مابين قزوين و ابهر كه بچندين قريه مشتمل ميباشد و همين طالقان است كه در اخبار امام قائم منتظر، عجل اللّه فرجه مذكور و جمعى از مردمان آن از انصار آن بزرگوار خواهند شد و در اينجا بعضى از معروفين بهمين نسبت طالقانى را تذكر ميدهد و در اصطلاح رجالى لقب احمد بن محمد بن حمزة، اسماعيل بن عباد، حيدر بن شعيب، محمد بن ابراهيم بوده و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است.

6 ( 1)- طباطبائى- منسوت بطباطبا ميباشد كه در فوق مذكور شد. در اصطلاح رجالى، لقب على بن محمد، محمد بن سعيد و بعضى ديگر بوده و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است و در اصطلاح فقها و اصولين بعضى از اجله را گويند كه تذكر داده ميشود.

7 ( 1)- طبرانى- در اصطلاح رجالى، محمد بن عبد اللّه بن معمر و آن با دو فتحه، موافق نوشته روضات الجنات و تنقيح المقال منسوب بطبريه است. در قاموس الاعلام گويد: طبريه قصبه‌ايست بمسافت چهل و سه كيلومتر از سمت شرقى عكا از ولايت بيروت در ساحل شرقى درياچه‌اى موسوم بهمين اسم. در روضات از تلخيص الآثار نقل كرده است كه طبريه شام، بنا كرده طبارى نامى از ملوك روم است. در مراصد گويد: طبرى شهرى است كوچك نزديكى درياچه‌اى بهمين اسم از توابع اردن در سه منزلى دمشق و سه منزلى بيت المقدس تا آنكه گويد، بقول بعضى، طبريه نام موضعى هم هست در واسط. دور نيست كه طبرانى منسوب بطبران هم باشد و آن قصبه و يا شهرى است در منتهاى ناحيه قومس نامى در ذيل كوه طبرستان از بلاد ايران و مركز آن ناحيه، شهر دامغان است.

8 ( 1)- طبرى- با دو فتحه، موافق آنچه در عنوان طبرسى نگارش داديم گاهى در نسبت بطبرستان و گاهى در نسبت بطبريه شام استعمال نمايند. در اصطلاح رجالى و ارباب تراجم، ابراهيم بن احمد بن محمد، حسين بن على، حسن بن حمزة، محمد بن جرير عامى و بعضى ديگر ميباشد و بنوشته تنقيح، در صورت تقييد بآملى خليلى، راجع باحمد بن محمد بوده و در جائى كه مقيد بعلوى مرعشى، نمايند منصرف بحسن بن حمزه است. چون در نسبت بطبرستان، طبرى و طبرسى گفتن هردو صحيح است و لذا اگر شرح حال كسى كه معروف بيكى از اين دو عنوان است بهمان عنوان منظورى ارباب رجوع دسترس نباشد مراجعه بعنوان ديگر نمايند.

9 ( 1)- طرابلسى- منسوب است بطرابلس( بفتح اول و ضم چهارم و پنجم) و آن بنوشته مراصد شهرى است در ساحل درياى شام كه بنايش محكم و حصار گرداگرد آن از سنگ است.

نيز شهرى است ديگر در مغرب‌زمين كه آن نيز در ساحل دريا است. در قاموس نيز گويد: طرابلس شهرى است در شام و يكى ديگر در مغرب‌زمين و يا خود شهر شامى، اطرابلس( با الف اول) و مغربى طرابلس است( بى‌الف). ابن خلكان گويد: طرابلس شهرى است در ساحل درياى شام نزديكى بعلبك كه بسال پانصد و سيم هجرت مسخر فرنگيها بوده و گاهى در اول آن الفى افزايند.

بالجملة، طرابلسى در اصطلاح رجالى، لقب عبد العزيز بن ابى كامل عمرو محمد بن عبد اللّه و محمد بن اسد اللّه بوده و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است.

10 ( 1)- طرسوسى- بفتح اول و ثانى، منسوب است بطرسوس كه بنوشته مراصد شهرى است در حدود شام، مابين حلب و بلاد روم و انطاكيه و قبر مأمون هم در آنجا است. در اصطلاح رجالى، لقب محمد بن احمد بن روح ميباشد و شرح حالش موكول بدان علم شريف است.

11 ( 2)- طرطوسى- بفتح اول و ثانى، منسوب بطرطوس ميباشد كه بنوشته مراصد شهرى است از بلاد شام در ساحل دريا نزديكى عكا و آن غير از طرسوس مذكور فوق است.

12 ( 1)- طسوج- بفتح اول، ديه بزرگى است در آذربايجان در حدود هشت فرسخى تبريز كه جمعى از فضلاى نامى بنسبت آن( طسوجى) معروف ميباشد و بعضى از ايشان را تذكر ميدهد.

13 ( 1)- طوسى- بضم اول منسوب بطوس و در اصطلاح رجالى، لقب احمد بن حسن بن على فلكى، حسن بن محمد بن حسن بن على، حسين بن عبد الجبار و جمعى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است. در اصطلاح علما و فقها، در صورت اطلاق و نبودن قرينه، شيخ الطائفة محمد بن حسن، يا صاحب وسيله محمد بن على بن حمزه است كه اولى بعنوان شيخ طوسى نگارش يافته و دويمى نيز بعنوان عماد طوسى خواهد آمد.

طوس، بنوشته مراصد شهرى است در ده فرسخى نيشابور كه بدو شهر مشتمل ميباشد:

يكى از آنها بطابران موسوم و ديگرى بنوقان مسمى بوده و زياده بر هزار قريه را حاوى و قبر هرون الرشيد و حضرت على بن موسى الرضا ع نيز در آنجا است. در قاموس الاعلام گويد: طوس، شهرى است قديم در خراسان بمسافت بيست كيلومتر از شمال غربى مشهد كه اكنون ويرانه‌هاى آن باقى و موجود و در اوائل اسلام و پيش از آن از معمورترين و بزرگترين بلاد خراسان و و از مراكز تمدن و معارف اسلاميه بوده است، حكماى عالى‌مقام مانند خواجه نصير، امام غزالى و شعراى نامى مانند فردوسى و اشباه وى از آنجا نشأت يافته و هرون الرشيد در آنجا وفات و حضرت امام على بن موسى الرضا ع نيز در زمان مأمون در قرب آن شهيد و هردو در قريه نوقان نام آن مدفون ميباشند. همين قريه بمناسبت دفن آن امام عالى‌مقام، بمرور ايام در ترقى بوده، اهالى طوس نيز بدانجا منتقل و متوطن شدند تا بمرور زمان نام قديمى آن( نوقان) متروك و باسم مشهد معروف و طوس، خراب و ويران شده است. نيز در مطاوى كلمات خود گويد كه طوس بعقيده ايرانيان بناكرده جمشيد بوده و از طرف طوس بن نوذر تجديد و بتعميرش افزوده است.

14 ( 1)- طويل- در اصطلاح رجالى، لقب اسحق عطار، بحر، خالد بن بكر، على بن حسن و بعضى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بكتب رجاليه است.

15 ( 1)- ظهير- عنوان مشهورى و لقب بعضى از اكابر علم و ادب و ارباب فضل و هنر ميباشد.

در اينجا، باندازه مساعدت وسائل موجوده، بشرح حال اجمالى بعضى از ايشان پرداخته و بعضى ديگر را نيز كه بانضمام قيدى ديگر معروف هستند بهمان عنوان مقيدى، مذكور خواهيم داشت و رويه مذكوره در عنوان رشيد را نيز منظور دارند. چون بعضى از ايشان باسم محل و موطن خودشان و يا بضميمه وصفى ديگر شهرت دارند اينك ترتيب آنها را نيز بجهت سهولت امر مراجعه‌كنندگان رعايت مينمايد. در بعضى ديگر نيز كه ظهير الدين اسم اصلى است محض بجهت رعايت ظاهر لفظ كه موهم لقب بودنش است بشرح حال اجمالى او پرداخته ميشود.

16 ( 1)- عارف- تخلص و لقب مشهورى چندين تن از شعراى تبريز و مشهد و كرمان و استرآباد و كازرون و گيلان و هرات و شيراز و كاشان و اصفهان و غير آنها ميباشد. لكن اكثرشان مجهول الهوية بوده و از مزاياى احوالشان اطلاعاتى در دست نيست و فقط بذكر اجمالى سه تن از ايشان مى‌پردازد.

17 ( 1)- عاصمى- در اصطلاح رجالى، لقب احمد بن محمد بن احمد بن طلحه، احمد بن محمد بن عاصم، محمد بن سلامة، عيسى بن جعفر بن عاصم و غيره ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است. موافق نقل تنقيح المقال، صدوق، عاصمى را از كسانى شمرده است كه بشرف حضور حضرت ولى عصر ارواح العالمين فداه مشرف و بمعجزه آن بزرگوار وقوف رسانده‌اند و صدوق، اسم اين عاصمى را بيان نكرده و موافق تحقيقى كه صاحب تنقيح المقال بعمل آورده عاصمى مذكور در كلام صدوق، همان عيسى بن جعفر بن عاصم است و از شرح حال احمد بن محمد بن عاصم فوق كه بطور اجمال مذكور ميشود معلوم مى‌گردد كه عاصمى مذكور در كلام صدوق، همين احمد است و شايد هردو بوده باشد و تحقيق مراتب خصوصا شرح حال عيسى بن جعفر موكول بكتب رجاليه است.

18 ( 1)- عالم ربانى- وصف هريك‌يك، از علماى حقّه اسلاميه ميباشد كه در ترويج شريعت مقدسه رنجها برده و همه‌گونه زحمات مقتضيه را تحمل و در ايفاى وظائف مقرره دينيه فروگذارى ننموده‌اند. لكن در صورت اطلاق و نبودن قرينه، راجع به ميثم بن على بن ميثم بحرانى و لقب خاص وى ميباشد كه در باب كنى بعنوان ابن ميثم خواهد آمد. در اينجا نيز بعضى از ايشان را كه در كتب تراجم و سير بالخصوص بهمين وصف( عالم ربانى) متصف شده‌اند تذكر ميدهد.

19 ( 1)- عامرى- منسوب بقبيله بنى عامر از قبائل عرب است كه سرسلسله ايشان عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن ميباشد. اين عنوان( عامرى) در اصطلاح رجالى، لقب ابان بن كثير، احمد بن رشيد، اسمعيل بن جعفر، حاشد بن مهاجر، حبة بن بعكك، حسين بن عثمان، عبيد بن كثير، عثمان بن عيسى و جمعى بسيار ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است.

20 ( 1)- عاملى- منسوب است بجبل‌عامل از نواحى معروفه عربستان و در اصطلاح رجالى، جعفر بن على بن عبد العالى ميسى است كه عالمى بوده محقق و شريك درس و اجازه شهيد ثانى.

21 ( 1)- عبادى- در القاب تنقيح المقال بدون ضبط حركه، گفته است كه لقب برية و عبد القاهر بن حاج عبد رجب و غيره ميباشد و نيز در شرح حال بريه عبادى حيرى گويد كه عبادى منسوب بعباد و آن بنا بضبط جوهرى بفتح اول و بنابر ضبط قاموس و غيره بكسر آن، قومى است مختلط از چندين قبيله از بطون عرب كه بر دين نصرانيت اجتماع كرده و متفق شدند كه خودشان را بعنوان عبوديت معرفى نمايند و بهمين جهت گفتند نحن عباد و در مقام نسبت بآن عبادى گويند.

اين است كه بريه عبادى را محض بجهت انتساب قوم مذكور بريه نصرانى هم گويند و يا خود غير هم هستند بشرحى كه در كتب رجاليه مذكور است. در نسبت عبادى احتمالى ديگر نيز داده كه ذكر آن موجب اطاله است. نگارنده گويد: شايد لفظ عبادى در بعضى موارد، با فتح و تشديد بوده و منسوب بديهى عباد نام از مرو باشد كه اهالى آن شنك عبادش گويند و شايد در بعضى مواضع منسوب بعبادان باشد چنانچه در شرح حال شيخ عبد القاهر عبادى گويند كه عبادى با تشديد منسوب بعبادان است و آن جزيره‌ايست در تحت بصره در نزديكى دريا، زيرا دجله در نزديكى دريا بدو شعبه منشعب بوده يكى از سمت راست بطرف بحرين جارى و ديگرى از طرف چپ بعبادان و سيراف و جيانه جريان دارد و بهمين جهت جزيره‌اى بشكل مثلث تشكيل مييابد كه دو ضلع آن همين دو شعبه بوده و ضلع ديگرش نيز دريا است. در اين جزيره اصلا زراعت نميشود و تمامى ارزاق ايشان را از بلاد ديگر مى‌آورند، مردمانش نوعا عابد و زاهد و تارك دنيا بوده و با توكل تمام ميگذرانند و اكثر مدار ايشان از ناحيه نذورات است. شهر عبادان نيز در همين جزيره بوده و در مقام نسبت عبادى گويند. در مراصد گويد: شهر عبادان در زمان فرس، لشگرگاه ايشان بوده و گروهى از لشگريان براى حراست آن نواحى در آنجا ميبودند و از آن‌رو كه عباد بن حصين سرحددار آنجا بوده محض بجهت انتساب او در نواحى بصره با الف و نون بدو منتسب داشته و عبادان گفتند.

22 ( 1)- عباسى- در اصطلاح رجالى، لقب ابراهيم بن هاشم، هشام بن ابراهيم راشدى و جمعى ديگر بوده و نسبت بعضى از ايشان بجد و بعضى ديگر بمكان و محل ميباشد بشرحى كه در آن علم است.

23 ( 1)- عبدرى- در اصطلاح رجالى، لقب سويبط بن حرمله قرشى عبدرى و جمعى ديگر بوده و نسبت آن بنوشته تنقيح المقال بقبيله بنى عبد الدار( از بلاد اندلس) است و شايد در بعضى موارد منتسب بعبد الرحيم يا عبد الرحمن و مانند آنها باشد.

24 ( 1)- عبدى- در اصطلاح رجالى، لقب ابراهيم بن خالد عطار، ابراهيم بن نعيم، ادهم بن امية و غير ايشان بوده و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است.

25 ( 1)- عبسى- در اصطلاح رجالى، لقب احمد بن عائذ، اسمعيل بن يحيى، حبيب بن جرى و بعضى ديگر ميباشد. نسبت آن موافق آنچه در تنقيح المقال ضمن شرح حال احمد بن عائذ نوشته بعبس بن بغيض بن ريث بن غطفان بن سعد بن قيس بن عيلان است كه پدر قبيله‌ايست مشهور، پس احتمال بعيد داده است كه موافق نوشته قاموس نسبت بمحله عبس نام كوفه باشد.

از تاج العروس هم نقل كرده است كه بنى عبس در همان محله نزول كرده و عبسيون محدثين نيز منسوب بدانجا ميباشند، نيز در تاج العروس گويد هركه از اهل كوفه است آنرا عبسى گويند كه حرف دوم( ب) ابجد است و هركه را كه از اهل بصره باشد عنسى گويند كه حرف دويم آن نون است و هركه را كه از اهل بصره باشد عبشى گويند كه دويم آن( ب) ابجد و سيمش( ش) نقطه‌دار است و بشرح حال على بن افلح عبسى كه مذكور ميشود هم رجوع نمائيد.

26 ( 1)- عبيدلى- بضم اول و فتح ثانى و كسر رابع، عنوان مشهورى بعضى از افاضل ميباشد كه بجهت انتساب بجدشان عبيد اللّه بهمين عنوان شهرت يافته‌اند.

27 ( 1)- عبيدى- با صيغه مصغر، در اصطلاح رجالى، لقب محمد بن عيسى و موكول بدان علم است و در اصطلاح تاريخى، هريك از خلفاى عبيديون را نيز( كه بعنوان فاطميون خواهد آمد) عبيدى گويند.

28 ( 1)- عتبى- در اصطلاح رجالى، بضم اول، لقب محمد بن جعفر عتبى و نسبت آن بنوشته تنقيح المقال ببنى عتبة بن رياح بن هلال بن عامر بن صعصعه و يا ببنى عتبة بن اسلم بوده و يا چنانچه در شرح حال بعضى از معروفين بعتبى اشاره خواهيم كرد بشخص عتبه نامى از اجداد و منسوبين خود صاحب لقب منتسب ميباشد و در بعضى از نسخ كتب رجاليه لقب رجالى محمد بن جعفر مذكور را عتيى نوشته‌اند( با صيغه مصغر).

29 ( 1)- عجلانى- در اصطلاح رجالى، لقب انس بن ثابت و حارث بن سلمة و بعضى ديگر بوده و نسبت آن ببنى عجلان از بطون بنى عامر بن صعصعة ميباشد و او عجلان بن عبد اللّه بن ربيعة بن عامر بن صعصعه است. عجلان گفتن او نيز بجهت عجله كردن وى در پذيرائى و احضار غذا براى مهمان بوده است.

30 ( 2)- عجلى- بر وزن هندى، لقب رجالى ابراهيم بن ابى حفصه، احمد بن محمد بن** هيثم، اسمعيل بن كثير، اسود بن قيس، بريد بن معاويه و جمعى ديگر بوده و نسبت آن ببنى عجل است كه در خاتمه باب كنى ضمن قبائل خواهد آمد و يا خود منسوب بموضعى عجله نامى است در نزديكى انبار.

31 ( 1)- عدوانى- بفتح اول، در اصطلاح رجالى، لقب ثقف بن عمرو، سمرة بن ربيعة و غيرهما بوده و نسبت آن ببنى حجر بن عياذ بن يشكر بن عدوان است كه بجهت انتساب بجد عاليشان عدوان، بهمين لقب ملقب ميباشد. عدوان هم لقب پدر قبيله‌ايست از قيس، نامش حارث بن عمرو بن قيس و عدوان گفتن او بجهت آن بوده كه ببرادرش تعدى كرده و قتل او را تصميم داد و شايد عدوانى گفتن در بعض اشخاص ديگر بجهت عليحده باشد.

32 ( 1)- عدوى- بر وزن مروى، لقب رجالى تميم بن اسيد، تميم بن اياس، حسن بن على بن زكريا و غيره ميباشد و نسبت آن، موافق آنچه در تنقيح المقال ضمن شرح حال تميم بن اسيد نوشته به عدى است كه نام چندين قبيله از عرب بوده و مشهورترين آنها عدى بن كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر است كه عشيره عمر بن خطاب ميباشد.

33 ( 2)- عده- با ضم و تشديد، در لغت، ساز و سامان و استعداد و هرآنچه براى حوادث زمان تهيه ميشود اعم از مال و سلاح و خوراك و پوشاك و غيره و با كسر و تشديد، جماعت قليل معدود از هرچيز. معنى اصطلاحى فقهى آن معروف است و اما معنى اصطلاحى رجالى آن بطور اجمال و خلاصه آنكه: گاه است كه محمد بن يعقوب كلينى در كتاب كافى، اسم راوى را كه از وى بلاواسطه روايت ميكند صريحا ذكر نكرده و گويد: عدّة من اصحابنا عن فلان.

چون معرفت حال آن عده كه راوى خبر هستند از حيث وثاقت و غيره در مقام استنباط احكام بايا** و ضرور است كه تكليف مستنبط از حيث رد و قبول خبر معلوم گردد لذا عده كلينى يكى از مباحث رجاليه بوده و معرفت اشخاص آن عده و شناسائى احوال ايشان مطرح بحث و مذاكره علماى رجال ميباشد. بلكه گاه است كه شيخ طوسى نيز در كتاب فهرست خود و نجاشى هم در كتاب رجال خود همان رويه كلينى را معمول داشته و بواسطه عده روايت ميكنند. اينك اين نگارنده نيز، محض براى تيمن و تبرك و تكثير فائده، اسامى اشخاص هرسه عده را بطور خلاصه تذكر داده و معرفت احوال ايشان را بمراجعه كتب رجاليه محول ميدارد و معروفترين آنها عده كلينى ميباشد بلكه عده شيخ و عده نجاشى اصلا مسموع اغلب نگرديده است.

34 ( 1)- عريضى- در اصطلاح رجالى، لقب احمد بن يوسف، خليل بن احمد، قاسم بن على و غيره ميباشد و نسبت آن بوادى عريض( با صيغه مصغر) نامى است در مدينه.

35 ( 1)- عسقلانى- بفتح اول و ثالث، منسوب به عسقلان و آن شهرى است در شام از اعمال فلسطين در ساحل دريا كه قديما بسيار معمور و اقامتگاه سرحدداران مسلمين بوده و آن را عروس الشام مى‌گفته‌اند. جمعى از اكابر و افاضل بدانجا منسوب بوده و چندى از ايشان را تذكر ميدهد.

36 ( 1)- عسكرى- بفتح اول و ثالث، در اصطلاح رجالى، لقب ثبيت بن محمد، محمد بن احمد، حسن بن عبد اللّه از مشايخ صدوق ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است. در اصطلاح احاديث و اخبار كنايه از وجود مقدس حضرت امام على النقى و حضرت امام حسن عسكرى عليهما السلام ميباشد كه بجهت سكونت در محله عسكر نام سامره بهمين نسبت عسكرى شهرت داشته‌اند، يا موافق نوشته بعضى، عسكر، نام ديگر خود آن بلده هم هست.

نيز، عسكر در لغت عرب، بمعنى گروه و جمعيت و هرچيز بسيار است و همچنين نام بعضى از نواحى و محلات بلاد ديگر هم ميباشد چنانچه عسكر الرملة محله‌ايست در شهر رمله از بلاد فلسطين و عسكر سامرا محله‌ايست در آن بلده( چنانچه اشاره شد) و عسكر مصر ناحيه‌ايست در مصر كه محل تلاقى دو عسكر عبد الملك بن يزيد اموى و صالح بن على بن عبد اللّه بن عباس هاشمى بوده و بهمين جهت آنرا عسكر صالح بن على نيز گويند و عسكر مكرم( بر وزن معجم) شهرى است مشهور از نواحى خوزستان و يا بعبارت ديگر قصبه‌ايست از اهواز كه مكرم بن معزاء باهلى از سرداران حجاج بن يوسف ثقفى با عسكر خود در آنجا نزول كرده بوده و بعد از خرابى شهر مذكور همين قصبه معمور گرديد و عسكر نيشابور يكى از محلات آن شهر و عسكر المهدى محله‌ايست در بغداد منسوب بمهدى خليفه عباسى كه اخيرا مسمى به رصافه گرديده است. در اينجا بعضى از معروفين بهمين نسبت( عسكرى) را تذكر ميدهد و تعيين اينكه آن نسبت، بكدام يك از مواضع عسكر نام مذكوره است موكول بقرائن ميباشد.( صد و 3153 ج 4 س و غيره)

37 ( 1)- عطار- در اصطلاح رجالى لقب احمد بن يحيى، اسحق بن ابراهيم، اسحق عطار و جمعى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است.

38 ( 1)- عقيقى- در اصطلاح رجالى احمد بن على، على بن احمد، رضا ابن ابى الداعى و غيرهم ميباشد و در اينجا فقط بشرح حال دو تن اولى پرداخته و بقيه را موكول بكتب رجاليه ميداريم.

39 ( 1)- عكبرى- بر وزن جعفرى، منسوب به عكبرا است و آن بر وزن كربلا، بلده‌ايست از ناحيه دجيل در ده فرسخى بغداد و بعضى از منسوبين آن را مينگارد.

اينكه مؤلف بزرگوار طاب ثراه، در اين مورد و همچنين در صفحه 345 چاپ سوم و صفحه 225 چاپ دوم جلد اول ذيل عنوان تلعكبرى، عكبرى را بر وزن جعفرى و عكبرا را بر وزن كربلا( بفتح اول و ثالث و سكون ثانى) نوشته‌اند شايد مستندشان چاپ قديمى مراصد الاطلاع بوده است و الا در صفحه 142 جلد 4 معجم البلدان ياقوت حموى و در صفحه 953 جلد دوم مراصد الاطلاع چاپ دار احياء الكتب العربية بمصر عليمحمد بجاوى و صفحه 163 جلد ثانى البستان تأليف شيخ عبد اللّه بستانى لبنانى و صفحه 420 تاج العروس تأليف سيد محمد مرتضى زبيدى و دائرة المعارف محمد فريد وجدى و صفحه 289 جلد اول تاريخ ابن خلكان( تحت عنوان ابو البقا- عبد اللّه) و صفحه 453 روضات الجنات بنقل از ابن خلكان و در صفحه 3166 جلد 4 قاموس الاعلام عكبرا و عكبراء بضم اول و سكون ثانى و فتح باء( مدا و قصرا) قيد شده كه در مقام نسبت عكبرىّ و عكبراوىّ گويند.

40 ( 1)- علامه- بمناسبت معنى لغوى مشهورى آن، تحقيقا يا تنزيلا وصف جمعى از اكابر**- اهل علم و ارباب فضل و هنر ميباشد، لكن در اصطلاح متأخرين اماميه، در صورت اطلاق و نبودن قرينه و هم‌چنين در صورت مقيد كردن به حلى، منصرف به يگانه دهر، حسن بن يوسف بن على بن مطهر ميباشد كه شرح حال او بعنوان علامه حلى مذكور ميباشد. پرواضح است كه اينگونه اصطلاحات، با اختلاف اشخاص و زمان و مكان تغييرپذير است، ما هم چندى از اكابر را كه در كتب تراجم و سير، بالخصوص بهمين وصف( علامه) متصف شده‌اند تذكر ميدهيم و از آنرو كه اغلب متصفين بهمين وصف علامه، بضميمه قيد محل و مكان و بلده يا قيود ديگر معروف هستند لذا در مقام ترتيب، محض تسهيل امر بارباب رجوع، علاوه بر ترتيب اسامى، ترتيب آن قيود انضمامى را نيز رعايت مينمايد.

41 ( 1)- علوى- با دو فتحه، لقب رجالى احمد بن جعفر بن محمد حميرى، حمزة بن قاسم، محمد بن احمد و غير ايشان ميباشد و صدوق با يك واسطه از همين حمزة بن قاسم روايت كرده است و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف بوده و در اينجا بعضى ديگر از مشاهير همين عنوان را تذكر ميدهد.

42 ( 1)- عليمى- در اصطلاح رجالى، لقب اسد بن حارثه، يحيى بن عليم كلبى، يحيى بن محمد بن عليم و غير ايشان ميباشد و اينكه بعضى آنرا غليمى نوشته‌اند( كه حرف اولش غين نقطه‌دار باشد) اشتباه و ناشى از غلط نسخه بوده است.

43 ( 1)- عماد- غالبا بانضمام قيدى ديگر مثل اسلام و دين و مكان و بلده و وصفى ديگر( عماد اصفهانى و عماد الدين و عماد الدولة و مانند اينها) عنوان مشهورى بعضى از علما و ارباب كمال ميباشد اينك با رعايت ترتيب در آن قيد نيز شرح حال اجمالى بعضى از ايشان را تذكر ميدهد.

44 ( 1)- عمانى- منسوب است به عمان( بر وزن غراب) كه نام مردى و هم شهرى است در يمن و يا ناحيه‌ايست در سمت غربى بحر يمن و در سمت شرقى هجر كه مردمانش خوارج و بچندين قريه مشتمل و حرارت آن ضرب المثل است. بر وزن( عطار) شهرى است در شام كه قصبه ناحيه بلقا بوده و بدينمعنى با تخفيف ميم نيز گفته‌اند. بعقيده بعضى عمان( بر وزن عطار) نام شهر دقيانوس مشهور است كه اصحاب كهف و رقيم از وى فرارى شده و كهف و رقيم نيز نزديكى آن شهر است. بارى لفظ عمانى در اصطلاح رجالى لقب جيفر بن جلندى و حسن بن على بن ابى عقيل و حسن بن عيسى بوده و مراد از آن در كتب فقهيه در صورت عدم قرينه حسن بن على مذكور است.

45 ( 1)- عمروى- بر وزن سعدى، در اصطلاح رجالى لقب احمد بن بشير، جعفر بن عمرو، ظفر بن داعى، حفص بن عمرو و پسرش محمد بن حفص بوده و شرح حال ايشان موكول بكتب رجاليه ميباشد. بنوشته كشى، حفص مذكور وكيل حضرت امام حسن عسكرى ع و پسرش محمد هم وكيل حضرت امام منتظر عجل اللّه فرجه بوده‌اند بارى عمر وى، لقب مشهورى عثمان بن سعيد و پسرش محمد بن عثمان نيز ميباشد كه وكيل و سفير اولى و دويمى ناحيه مقدسه در زمان غيبت صغرى ميباشند اينك بشرح اجمالى حال ايشان ميپردازيم. اما عمرى بضم اول و فتح ثانى نيز عنوان مشهورى بعضى از افاضل است كه نيز تذكر داده مى‌شوند.

46 ( 1)- عنبرى- در اصطلاح رجالى لقب اسود بن مسعود، اعور بن بشامه، اوفى بن موكه، ايوب بن ابى تميمه و جمع بسيارى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم است.

47 ( 1)- عياشى- بفتح اول و تشديد ثانى، در اصطلاح رجالى، لقب جعفر بن محمد بن مسعود، قاسم بن محمد، محمد بن مسعود و جمعى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف بوده و در صورت نبودن قرينه راجع بمحمد بن مسعود است كه نگارش مييابد و نسبت آن بجد عالى عياش نام او است و در موارد ديگر هم ممكن است بشخص عياش نامى منسوب بوده و يا موافق آنچه از تاج العروس نقل شده منسوب به بلده عياش باشد چنانچه عياش شهرى است در مغرب‌زمين كه از اجلاى متأخرين اهل علم بدان منتسب ميباشند.

48 ( 1)- عيناثى- بفتح اول، در اصطلاح رجالى، لقب جعفر بن حسام، حسين بن جمال الدين، حسين بن حسن، زين الدين بن جعفر و بعضى ديگر بوده و نسبت آن به عيناثا ميباشد و آن شهرى است از بلاد جبل عامل كه قديما مجمع علما بوده و قبور بسيارى از ايشان تاكنون باقى است.

49 ( 1)- غافقى- منسوب است به غافق( بر وزن عاشق) و آن قلعه‌ايست در اندلس و هم قصرى است نزديكى طرابلس غرب و يا نسبت آن بقبيله بنى غافق از بطون ازد است كه اولاد غافق بن شاهد بن عك بن عدنان بن عبد اللّه و يا غافق بن حارث بن عك بن حارث بن عدنان ميباشند و در اصطلاح رجالى لقب نجيح بن قبا است.

50 ( 1)- غرناطى- بفتح اول منسوب است بشهر غرناطه كه بقول مراصد، قديم‌ترين بلاد ناحيه بيره از مضافات اندلس ميباشد و نهر معروف بقلزم از وسط آن جارى است. در كشف الظنون**- ضمن عنوان( احاطه) گويد كه غرناطه، بفتح و كسر اول شهرى است از اندلس در چند منزلى سمت شرقى قرطبه.

51 ( 1)- غزال- بر وزن كمال، از اسامى متداوله مابين عرب است. اما بر وزن بقال، كه**- صيغه مبالغه و از غزل بمعنى ريسيدن اشتقاق يافته ريسنده پشم و پنبه و مانند آنها را گويند و فروشنده چيزهاى ريسيده را نيز اطلاق ميكنند. در اصطلاح رجالى، لقب سلمان بن متوكل، سليمان بن متوكل، محمد بن زياد، محمد بن مروان بن زياد و جمعى ديگر بوده و جمعى از علما و محدثين عامه نيز موصوف بهمين صفت ميباشند و بالخصوص لقب مشهورى واصل بن عطا است كه نگارش مييابد.

52 ( 1)- غزالى- عنوان مشهورى بعضى از علما و ارباب فضل و كمال ميباشد كه بنوشته روضات الجنات منسوب به غزال( بر وزن بقال) است كه فوقا مذكور شد و يا بعقيده بعضى، با فتح و تخفيف نسبت آن، بقريه غزاله نامى است از قراء طوس.

53 ( 1)- غزنوى- بر وزن مثنوى، منسوب به غزنه( بر وزن شحنه) ميباشد و آن قصبه بلاد زابلستان است كه ولايتى است وسيع در طرف خراسان كه حد و سد مابين هند و خراسان ميباشد در مراصد گويد كه اسم صحيح قصبه غزنه بين العلما غزنين است( بر وزن پروين).

54 ( 1)- غزى- با فتح و تشديد، منسوب بشهر غزه( بر وزن مكه) از بلاد شام است و در شرح حال ابراهيم كلبى خواهد آمد.

55 ( 2)- غسانى- با فتح و تشديد، در اصطلاح رجالى، لقب خالد بن سطيح، طلحة بن عبد اللّه و ريزة بن محمد و بعضى ديگر و نسبت آن به ديهى غسان نام است در يمن و ديهى ديگر** در يك فرسخى حلب و يا منسوب بقبيله غسان نامى است از بطون ازد كه به مازن بن ازد بن غوث منتسب بوده و ملوك غسانيان نيز از ايشان ميباشند. غسان نام آبى هم هست نزديكى جحفه و يكى ديگر مابين دو بلده زبيد و زمع از بلاد يمن و تعيين اينكه نسبت غسانى بكدام يك از معانى مذكوره است موكول بقرائن خارجيه ميباشد.

56 ( 1)- غضائرى- در اصطلاح رجالى، فقط لقب عبيد اللّه غضائرى است. اما پسرش حسين بن عبيد اللّه و نوه‌اش احمد بن حسين بن عبيد اللّه را غضائرى نگويند بلكه هريك از ايشان به ابن الغضائرى معروف هستند و نسبت آن به غضائر جمع غضاره و آن ظرف سفالى است كه از گل و لاى كبودش سازند و گاهى بر مفردش غضاره نسبت داده و غضارى نيز گويند. يا خود، جمع غضيره است و آن زمين نرم و هموارى را گويند كه آبش شيرين و گوارا بوده و خاكش هم خوب و دلچسب و پاكيزه باشد. غضائرى گفتن عبيد اللّه مذكور هم يا بجهت آن است كه شغل سفالى‌سازى مذكور و يا شغل خريد و فروش آنرا داشته و يا خود مسكن ايشان زمين آن‌جورى بوده است. بهرحال لفظ غضائرى را لقب رجالى احمد و حسين مذكورين نيز دانستن( چنانچه بعضى گفته) اشتباه است كه در اصطلاح رجالى ايشان را ابن الغضائرى گويند نه غضائرى بلى در اصطلاح علما، گاهى ايشانرا نيز تخفيفا غضائرى اطلاق ميكنند و در اينجا بشرح حال اجمالى حسين مذكور پرداخته و ديگران را موكول بكتب رجاليه ميداريم.

57 ( 1)- غفارى- بر وزن فدائى، در اصطلاح رجالى، لقب ابراهيم بن ضمرة، ابراهيم غفارى، اسماعيل بن عبد اللّه، اهبان بن صيفى، بشير بن سحيم، جندب بن جنادة، عبيد بن ابراهيم بن ابى عمير و بعضى ديگر ميباشد و شرح حال ايشان موكول بكتب رجاليه است و فقط شرح حال جندب در باب كنى بعنوان ابو ذر خواهد آمد و نسبت آن بقبيله بنى غفار بن مليل بن ضمرة بن بكر بن عبد منات از بطون و شعب قبيله كنانه ميباشد. شايد در بعض موارد ديگر منسوب بكوهى غفاره نام در مصر و يا ديهى غفاريه نام در ناحيه شرقى مصر بوده و يا منسوب به غفاره بمعنى عرقچين معروف باشد و آن كلاهى است بسيار نازك باندازه بالاى سر كه غالبا زير كلاه معمولى نيز بر سر گذارند و همه اينها با كسر و تخفيف است. نيز شايد در بعضى موارد ديگر منسوب به غفار باشد( بر وزن عطار) ولى آنچه مصطلح علماى رجال است بر وزن فدائى و نسبت آن بقبيله مذكوره است.

58 ( 1)- غلام- در لغت معروف و عبارت از پسر در اوائل بلوغ است كه موى شاربهايش تازه برآمده باشد و يا خود، پسر را از اول ولادت تا سن جوانى غلام گويند و چون بمعنى پير هم هست بدين‌جهت از اضداد ميباشد و در مؤنث آن غلامة گويند. در معنى عبد مملوك استعمال كردن آن مثل استعمال كردن غلامة در معنى كنيز از قبيل مجاز و استعاره است. اما در اصطلاح علماى رجال و دراية، عبارت از شاگرد و تلميذ و تربيت‌شده ميباشد. در روضات، ضمن شرح حال محمد بن مسعود عياشى سالف الترجمة گويد: از جمله تلامذه و غلامان او در اصطلاح علماى**- رجال ابو عمر و محمد بن عمر بن عبد العزيز كشى است. در مقباس الهداية نيز گويد غلام در اصطلاح رجال و درايه، دلالت بهيچ كدام از مدح و ذم نداشته و مراد از غلام فلان، تلميذ او و متأدب بآداب او است كه در شرح حال اكثر، بهمين معنى تصريح كرده‌اند چنانچه در بكر بن محمد بن حبيب مازنى گويند كه از غلامان اسمعيل بن ميثم است زيرا كه از وى تأدب كرده و در كشى گويند كه از غلامان عياشى است زيرا كه مصاحب وى بوده و از وى اخذ مراتب نموده و نظائر آن بسيار و در اغلب موارد از كتب رجاليه لفظ غلام بمعنى تلميذ و متأدب بآداب شخصى استعمال يافته بلكه بعضى گويد كه در كتب رجاليه در غير معنى تلميذ اصلا استعمال نشده است.

بالجملة پر واضح است كه اين معنى تلميذ، در صورتى است كه لفظ غلام اضافه بعلم شخصى ديگر باشد مثل غلام فلان و اما در صورت عدم اضافه، لازم است كه بهمان معنى لغوى( پسر جديد البلوغ) حمل شده و يا بقرينه مقام، معنى عبد مملوك را اراده نمايند بارى بعضى از موصوفين بهمين وصف غلام را تذكر ميدهد.

59 ( 1)- غوث- بفتح اول، بعربى، بمعنى نصرت و اعانت بوده و استعمال آن در معنى ناصر و معين و پناه و ملجاء نيز مجاز شايع است. اما در اصطلاح اهل علم خصوصا عرفا و متصوفه، دور نيست كه با اشخاص و زمان و مكان متفاوت و در هرزمانى يا مكانى يا در اصطلاح هركسى كنايه از شخصى باشد كه باعتقاد او از مقربين درگاه خداوندى بوده و در دفع شدائد و بلايا چشم بامداد و اعانت او دارند و پرواضح است كه اينگونه القاب و اوصاف شخصا و زمانا و مكانا مختلف بوده و فرق خواهد كرد، لكن در اصطلاح عرفا و اهل طريقت غالبا با لفظ اعظم مقيد داشته و در شيخ عبد القادر گيلانى كه شرح حالش بعنوان محيى الدين عبد القادر بن ابى صالح موسى خواهد آمد استعمال نمايند.

60 ( 1)- فاراب- ولايتى است در منتهاى بلاد تركستان كه شوره‌زار و جنگلستان بوده و مسافت عرض و طول آن كمتر از يك روز ميباشد و هم شهرى است از آن ولايت.

( صد و سطر 20 ص 111 ث و غيره)

61 ( 1)- فارسى- در اصطلاح رجالى، لقب احمد بن محمد بن يحيى، جابر بن يزيد، حسن بن ابى الحسين، حسين بن حسن، خليل بن هشام، حضرت سلمان صحابى و جمعى ديگر ميباشد.

62 ( 1)- فاريابى- در اصطلاح رجالى، لقب جبريل بن احمد و نسبت آن بشهر فارياب نامى است از توابع جوزجان از بلاد خراسان در شش منزلى بلخ در سمت غربى جيحون.

( صد و تنقيح المقال)

63 ( 2)- فاسى- منسوب به فاس و آن شهرى است بزرگ و معروف از بربرستان از بلاد مغرب‌زمين.

64 ( 1)- فاضل- بمناسبت معنى لغوى عربى معروف خود. در هرزمانى يا مكانى در اصطلاح شخصى يا صنفى، درباره بعضى از اشخاص كه در واقع يا در عقيده گوينده صاحب فضل باشد اطلاق نمايند، لكن بالخصوص عنوان و يا جزو عنوان مشهورى جمعى از اكابر و ارباب فضل و كمال ميباشد و در اينجا بعضى از ايشان را باندازه مساعدت وقت و وسائل موجوده تذكر ميدهد.

در كتب فقهيه و اصطلاح فقها، در صورت اطلاق و نبودن قرينه، عبارت از علامه حلى حسن بن يوسف سالف الترجمة بوده و در غير او بضميمه قرينه استعمال نمايند مثل فاضل ايروانى يا هندى و امثال آنها.

از آن رو كه اين وصف فاضل در حق اغلب اشخاص بضميمه محل و مكان و يا قيود ديگر استعمال يابد مثل فاضل اردكانى يا فاضل قوشچى و نظائر آنها و لذا محض سهولت امر باغلب مراجعه‌كنندگان( كه اشخاص موصوف بفاضل بضميمه همان قيد، مركوز اذهانشان بوده و شرح حال ايشان را نيز بهمين شكل مركوز ذهنى خودشان طالب و جويا ميباشند) علاوه بر رعايت ترتيب در اسامى، ترتيب آن قيود منضمى نيز رعايت خواهد شد.

65 ( 1)- فتال- بر وزن بقال فتيله‌فروش و فتيله‌باف و كسى كه نخ و ريسمان و مانند آنها را تاب داده و فتيله ميكند. در روضات الجنات، ضمن شرح حال محمد بن حسن بن على بن احمد بن على حافظ واعظ فتال مذكور در ذيل گويد كه گويا فتال گفتن او بجهت طلاقت لسان و رشاقت بيان او بوده كه در مقام تذكير و موعظه داشته است زيرا بعربى فتال با صيغه مبالغه، بمعنى بلبل بوده و از فتل اشتقاق يافته كه بمعنى آوازه بلبل است پس گويد كه در ميان عجم تا زمان ما مرسوم است كه خطيب بليغ و واعظ نطاق را به بلبل تشبيه مينمايند بلكه گاه است كه به بلبل ملقبش نموده و بلبل فلان شهر گويند چنانچه در صفت واعظ قزوينى بلبل عراق گويند.

نگارنده گويد: چنانچه در محل خود اشاره شد سعدى را نيز گاهى بلبل هزار داستان گويند و نظائرش بسيار است و در زمان ما نيز بعضى از منبريها را عندليب الذاكرين گويند كه عندليب نيز بمعنى بلبل ميباشد بارى در اينجا بعضى از موصوفين بهمين صفت فتال را تذكر ميدهد.

66 ( 1)- فراء- بصيغه مبالغه عربى، مشتق از فروبمعنى پوستين بوده و هريك از پوستين‌فروش و پوستين‌دوز را گويند. در كتب رجاليه و ادبيه، عنوان مشهورى بعضى از ارباب كمال است كه تذكر ميدهد. در صورت اطلاق و نبودن قرينه، راجع بيحيى بن زياد مشهور ميباشد و يك معنى ديگر نيز براى فراء در ضمن شرح حال يحيى بن زياد فراء مذكور است.

67 ( 1)- فرغانى- بفتح اول منسوب است به فرغانه و آن بنوشته مراصد شهرى و ناحيه‌ايست وسيع در ماوراء النهر در پنجاه فرسخى سمرقند و خجند هم از ولايات آن است و بعد از اين گويد و گويند كه فرغانه ديهى از فارس. نگارنده گويد شايد در بعضى موارد منسوب بفرغان باشد كه از بلاد يمن است.

68 ( 1)- فزارى- بفتح اول لقب رجالى ابان بن ابى عمران، ابراهيم بن حكم بن ظهير، احمد بن داود، اسحق و جعفر بن مالك، جعفر بن محمد بن مالك، حسين بن محمد و جمعى ديگر و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف و نسبت آن بفرموده تنقيح المقال بفزارة بن ذبيان بن بغيض بن ريث بن غطفان است كه پدر قبيله‌ايست از شعب قبيله بنى غطفان و بنى شمخ و بنى عراب و بنى الشعراء نيز از بطون همين قبيله هستند.

69 ( 1)- فسوى- با دو فتحه، منسوب است بفسا و آن بنوشته مراصد بفتح اول شهرى است قديم و بزرگ از فارس در هشت فرسخى كازرون و چهار منزلى شيراز كه داراى حصار و خندق و بانزهت‌ترين بلاد آن نواحى بوده و اهالى آن بسا گويند.

70 ( 2)- فشاركى- بكسر اول و فتح رابع منسوب است بفشارك و آن موضعى است از توابع اصفهان.

71 ( 1)- فلكى- در بعض موارد بر وزن سعدى منسوب به ديهى فلك‌نام است از قراء سرخس از مضافات خراسان و در بعض مواضع ديگر بر وزن پشتى منسوب بفلك و سفينة است و در موضعى ديگر بر وزن فدوى منسوب به فلك بوده و كسى را گويند كه عالم بعلم نجوم باشد و در اصطلاح رجالى لقب احمد بن حسن بن على مفسر طوسى فلكى است( بر وزن سعدى).

72 ( 1)- فندرسكى- منسوب است بموضعى فندرسك نام از نواحى استرآباد.

73 ( 1)- فيروزآبادى- منسوب به فيروزآباد است و آن نام چندين موضع ميباشد ديهى است در سه فرسخى مرو كه آنرا فيروزآباد جرف گويند، موضعى است در خارج هرات كه صوفيه در آنجا خانقاهى دارند، نام قلعه‌اى است در آذربايجان در يك فرسخى خلخال و مشهورتر از همه فيروزآباد فارس ميباشد كه شهرى است در نزديكى شيراز بناكرده فيروز ملك فرس و اكثر اشخاص منسوب به فيروزآباد از همينجا ميباشند.( مراصد و غيره)

74 ( 1)- فيلسوف- از دو لفظ يونانى فيلا بمعنى محب و دوستدار و سوف بمعنى حكمت مركب و كسى را گويند كه عالم به حكمت و فلسفه باشد و بملاحظه همين معنى تركيبى لقب ارسطو بوده و همچنين لقب يا جزء لقب بعضى از اهل فضل و ارباب كمال ميباشد.

75 ( 1)- فيومى- بفتح اول و ضم و تشديد ثانى، منسوب است به فيوم با همين حركه و آن نام دو موضع است يكى در نزديكى شهر هيت از بلاد عراق و ديگرى يكى از نواحى غربى مصر است در چهار منزلى فسطاط.

76 ( 1)- قادرى- غالبا هريك از افراد قادريه از سلاسل صوفيه را گويند. اين سلسله در اصول طريقت و تصوف نسبت بمحيى الدين عبد القادر بن ابى صالح موسى آتى الترجمة رسانده و بعد از آن بچندين واسطه به معروف كرخى آتى الترجمة ميرسانند. شايد لفظ قادرى در بعضى موارد بجهت انتساب بپدر و جد و شخصى ديگر قادر نام استعمال يابد.

77 ( 1)- قارى- در كتب رجال و تراجم، از اوصاف و القاب بعضى از محدثين و ديگر ارباب كمال بوده و معنى آن بحسب موارد مختلف ميباشد، چنانچه گاهى اسم فاعل از قرائت باشد كه معروف است و گاهى براى نسبت بجد و پدر ميباشد چنانچه بنى قاره از قبائل عرب و از بطون و شعبات مضر بوده و در نسبت بآن قارى گويند كه بجدشان قارة بن مليح بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر منتسب ميباشد. گاهى براى نسبت بمحل و مكان است چنانچه قار، ديهى است معروف در خارج مدينه و قاره قلعه‌ايست نزديكى اومه از بلاد سودان و ديهى است در بحرين و يكى ديگر در رى و سيمى در شام كه بشدت سرما و كثرت برف موصوف است و اين مواضع غير از ذى قار ميباشد كه موضعى است مابين واسط و كوفه كه در آنجا وقعه‌اى مابين فارس و عرب اتفاق افتاده است. بهرحال لفظ قارى در اصطلاح رجالى لقب ابراهيم بن عبد اللّه، حارث بن حباب، حزين و حمير بن عدى، هرون بن موسى و غيرهم ميباشد و شرح حال ايشان موكول بدان علم بوده و تعيين مراد از لفظ قارى در موارد استعمال آن در كتب رجاليه و غيرها موقوف بتصريح اهل فن و يا بقرائن خارجيه است. چند تن از معروفين بهمين عنوان قارى را كه تذكر ميدهيم مراد در همه ايشان همان معنى متداولى مشهورى آن است كه عبارت از قارى قرآن باشد.

78 ( 1)- كتاب نثر اللئالى در شرح نظم اللئالى از تأليفات مؤلف جليل القدر اين كتاب بعد از وفات ايشان در اثر مساعى جميل استاد ارجمندم آقاى ميرزا عبد الوهاب شعارى با خط آقاى طاهر خوشنويس در سال 1378 هجرى قمرى طى 130 صفحه بطبع رسيد توفيق طبع و نشر مؤلفات ديگر والد بزرگوار را از درگاه احديت مسألت دارد.

79 ( 1)- قاضى- بمناسبت معنى لغوى معروفى، وصف يا لقب و عنوان مشهورى جمعى وافر از اكابر افاضل عامه و خاصه ميباشد كه شرح حال ايشان در كتب فريقين نگارش يافته و ما نيز بعضى از ايشان را كه بسيار مشهور و در السنه داير هستند باندازه مساعدت وسائل موجوده ثبت اوراق نموده و بعضى ديگر را نيز كه تحت عنوان ديگر نگارش داده‌ايم تذكر داده و گوشزد ناظرين مينمائيم. لفظ قاضى در كتب رجاليه لقب حسن بن اسحق، حسين بن محمد، حفص بن غياث و بعضى ديگر بوده و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است. قاضى در كتب فقهيه در صورت اطلاق و نبودن قرينه و يا در جائى كه مقيد بابن البراج نمايند راجع بعبد العزيز**- بن تحرير است كه شرح حال او در باب كنى بعنوان ابن البراج خواهد آمد. موافق آنچه در عنوان علامه و نظائر آن اشاره نموديم لفظ قاضى نيز گاهى بضميمه محل و مكان و بلده و يا قيود ديگر شهرت يافته و مركوز اذهان شده بطورى كه بدون آن ضميمه مأنوس اذهان نبوده و بمعرفى آن ضميمه جوياى شرح حال او ميباشند مثل قاضى بيضاوى، قاضى الحرمين، قاضى الخافقين، قاضى خان، قاضى‌زاده، قاضى القضاة و نظائر آنها اينك محض تسهيل امر بارباب رجوع، در مقام ترتيب، علاوه بر اسامى، ترتيب آن قيود منضمى نيز رعايت خواهد شد و چون جمعى وافر از قضاة، بمقام قاضى القضاتى رسيده‌اند لذا اگر شرح حال منظورى ارباب رجوع در عنوان قاضى پيدا نشود بعنوان قاضى القضاة مراجعه نمايند.

80 ( 1)- قاينى يا قايينى- منسوب است به قاين يا قايين و آن قصبه و مركز قهستان و يا شهرى است نزديكى طبس مابين نيشابور و اصفهان و لفظ قاينى در اصطلاح رجالى لقب محمد بن محمد بن ابراهيم است و استعمال دويمى( قايينى) معروف‌تر است.

81 ( 1)- قرافى- بفتح اول، منسوب است به ديهى قراف نام در يكى از جزائر بحر يمن، يا به قرافه كه بنوشته مراصد موضعى است در اسكندريه و هم خطه‌اى بوده در فسطاط مصر كه اخيرا مقبره اهل مصر آنجا بوده و ببازارى داير و ابنيه جليله و مواضع وسيعه و مقابر صلحا و اكابر مشتمل و قبر امام شافعى و ابن طولون هم در آنجا است.

82 ( 1)- قرشى- بضم اول و فتح ثانى منسوب است بقريش( بر وزن كميل) و آن اشرف و افضل و بزرگترين قبائل عرب و اولاد نضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر و مورد تجليلات ديگر قبائل بوده و بهمه‌شان رياست داشته و وجود مقدس حضرت رسالت ص نيز از همين قبيله بوده است. من باب تأكيد المدح بما يشبه الذم فرمايد: انا افصح من نطق بالضّاد يا افصح العرب بيد انّى من قريش. بزعم بعضى، قريش اولاد فهر بن مالك بن نضر بوده و هركه از ايشان نباشد قرشى نگويند و بهرحال هريك از افراد اين قبيله را بجهت انتساب آن قرشى گفته و در مقام نسبت حرف سيم آن را حذف نمايند بلى گاهى باقتضاى ضرورت شعر حذف نكرده و قريشى گويند بلكه گاهى در غير شعر هم قريشى اطلاق ميكنند. تحقيق زايد را از وجه تسميه قريش و نضر يا فهر بودن پدر اين قبيله و شعبات متفرقه و ديگر مباحث راجع بهمين موضوع را موكول بكتب مربوطه ميداريم. لفظ قرشى در اصطلاح رجالى، عبارت از احمد بن حسن بن سعيد، احمد بن حسين، احمد بن محمد بن حسن و جماعت بسيار ديگر است.

83 ( 1)- قرطبى- بضم اول و ثالث منسوب است بشهر قرطبه( بر وزن سنبله) كه بنوشته مراصد مركز و بزرگترين بلاد اندلس بوده و اخيرا خراب و مردمانش متفرق و يكى از بلاد متوسط ميباشد. در روضات الجنات علاوه بر ذكر عرض و طول و مركز خلافت بنى اميه بودن و بعض مزاياى ديگر آن گويد كه مسجد آن از بزرگترين مساجد اسلامى و كليساى آن نيز نزد نصارى بسيارى معتبر بوده و از عادات منحوسه اهالى آن، آن است كه همه‌ساله در شب عاشورا جشن بى‌نهايت ميكنند و حركات نابايستى از اجامر و اراذل ايشان بعمل آيد كه قلم را قدرت تحرير آنها نباشد.

84 ( 1)- قزاز- بر وزن بزار، صيغه مبالغه از قز بمعنى ابريشم بوده و منسوب به عمل قز و بيع و فروش آن است و در اصطلاح رجالى لقب احمد بن حسن، ايوب بن شعيب، زياد بن حسن و بعضى ديگر است.

85 ( 2)- قزوينى- منسوب است بقزوين از بزرگترين و معروف‌ترين بلاد ايران و در اصطلاح رجالى لقب احمد بن حمدان، احمد بن على، بابا بن محمد و جمعى ديگر است.

86 ( 1)- قسطلانى- بحسب ظاهر منسوب به قسطلان است و لكن موضعى يا قبيله‌اى يا چيز ديگر قسطلان نامى بنظر اين نگارنده نرسيد. در مراصد گويد كه قسطله( بفتح اول و ثالث با تشديد رابع) شهرى است در اندلس و قسطل هم( بر وزن سندل) موضعى است مابين دمشق و بلقا سر راه مدينه و يكى ديگر هم مابين حمص و دمشق كه منزل‌گاه قافله است و گاهى تمامى آن ناحيه را گويند پس بنابراين دور نيست كه لفظ قسطلانى بيكى از اين دو موضع قسطل دمشق و يا قسطله اندلس( اگرچه اولى اظهر است) منسوب بوده و نظائر آن در زيادتى الف و نون هم بسيار و موقع مقتضى بسط نيست.

87 ( 1)- قشيرى- بضم اول و فتح ثانى منسوب است به قشير بن كعب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن كه پدر قبيله‌ايست از بطون قبيله هوازن كه ببنى قشير معروف و يكى از قبائل عظيمه و مشهوره عرب و از جمله قبائلى است كه در اصل ببلاد خراسان مهاجرت كرده‌اند و لفظ قشيرى در اصطلاح رجالى لقب داود بن ابى هند و ثور بن عزرة و بعضى ديگر است.

88 ( 1)- قصاب- با فتح و تشديد، لقب رجالى منهال و بعضى ديگر بوده و موكول بدان علم شريف است.

89 ( 2)- قصبانى- با دو فتحه، در اصطلاح رجالى لقب عباس بن عامر بن رباح و عيينة بن ميمون و بعضى ديگر ميباشد و موافق آنچه از سمعانى نقل شده نسبت آن به قصب و بيع و فروش آن است بغير قياس.

90 ( 1)- قطان- بر وزن عطار، بمعنى پنبه‌فروش و لقب رجالى احمد بن حسن از مشايخ صدوق و حسن بن محمد و كثير بن عباس و يحيى بن سعيد و بعضى ديگر بوده و شرح حال ايشان موكول بدان علم شريف است. در اصطلاح رجالى و علماى عامه نيز لقب احمد بن محمد بن احمد، احمد بن محمد بن عبد اللّه، احمد بن محمد بن عمار، احمد بن محمد بن يحيى و بعضى ديگر از علما و يا محدثين عامه بوده و شرح حال ايشان نيز موكول بتاريخ بغداد و ديگر كتب مربوطه است.

91 ( 2)- قطب- گاهى بتنهائى و غالبا بضميمه قيدى مثل قطب اعظم و قطب الاقطاب و قطب تحتانى و قطب تونى و قطب الدين و نظائر آنها عنوان مشهورى بعض از علما و اكابر طبقات ديگر ميباشد اينك با رعايت ترتيب حروف در آن قيد منضمى نيز بعضى از ايشان را تذكر ميدهد.

92 ( 1)- قطيفى- بفتح اول، منسوب به شهر قطيف نامى است از بلاد بحرين كه بزرگترين آنها و قصبه و كرسى آن ديار است و در اصطلاح رجالى و فقهى عبارت از شيخ ابراهيم مذكور ذيل و عبد العلى قطيفى و بعضى ديگر است.

93 ( 1)- قفال- بر وزن بقال قفل‌گر و كسى كه در عمل قفل‌سازى مهارت داشته باشد.

94 ( 1)- قمى- منسوب است به قم و آن از بلاد عظيمه ايرانى ميباشد كه در حدود بيست و پنج فرسخى تهران واقع و قبر شريف حضرت فاطمه بنت امام موسى بن جعفر ع هم در آنجا و از مشاهد مقدسه شيعى‌مذهبان است. در تمامى سال از بلاد بعيده براى آستان‌بوسى آن خاتون معظمه شد رحال مى‌نمايند و از صدر اسلام تا عصر حاضر ما در هردوره جمعى وافر از اكابر محدثين و علما از آنجا برخاسته‌اند كه مصدر همه‌گونه خدمات متنوعه دينى و ممدوح حضرات ائمه اطهار ع بوده‌اند. در اصطلاح فقها و علماى رجال لقب آدم بن اسحق، ابراهيم بن محمد، ابراهيم بن هاشم و پسرش على بن ابراهيم بن هاشم صاحب تفسير معروف و جمع بسيارى ديگر ميباشد كه از حد احصا بيرون و ظاهرا در صورت نبودن قرنيه منصرف بآخرى است. لفظ قم در السنه با تخفيف معروف و در مراصد با ضم و تشديدش ضبط كرده است.

95 ( 1)- قونيوى- منسوب است به قونيه كه موضعى است از آفريقا و هم شهرى است مابين شام و قسطنطنيه. نام شهرى است در تركيه كنونى

96 ( 2)- قهپائى- منسوب است به قهپايه، معرب كوه‌پايه( يعنى دامنه كوه) كه در اين زمان بكوپا مشهور و آن قصبه‌ايست در دو منزلى سمت شرقى اصفهان

97 ( 1)- قيروانى- منسوب است به قيروان و آن بنوشته مراصد شهرى بوده بزرگ از بلاد آفريقا كه عمرو بن عاص بدستيارى عقبة بن يافع قرشى آن را محاصره كرد و پس از آنكه مسخر عرب شد اهالى آن متفرق شدند و غير از فقرا و دزدان كسى ديگر در آنجا نماندند و از ابن خلكان نقل است كه قيروان كرسى و مركز بلاد آفريقا و آفريقا هم اقليم بزرگى است از بلاد مغرب كه در زمان عثمان مفتوح اسلاميان گرديده است.

98 ( 1)- قيسى- بفتح اول لقب رجالى ابان بن ارقم، احمد بن سليم، اسد بن عامر، امية بن على و غير ايشان ميباشد و نسبت آن موافق آنچه در شرح حال ابان مذكور از تنقيح المقال نوشته بقيس عيلان است كه پدر قبيله‌ايست( از عرب) نامش ناس بن مضر و برادر الياس. نگارنده گويد:

شايد در موارد عليحده بشخصى قيس نام ديگر منتسب بوده و يا منسوب بموضع قيس نامى باشد.

در مراصد گويد: قيس ديهى است در مصر و يا ناحيه‌اى بوده از مصر در سمت غربى نيل كه خراب شده است و هم جزيره‌ايست نيكو منظر در بحر عمان كه باغات و عمارات خوبى داشته و ايستگاه كشتى‌هاى هند و فارس ميباشد و محل غوص مرواريد هم آنجا است.

نام کتاب : ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه او اللقب نویسنده : مدرس تبریزی، محمدعلی    جلد : 4  صفحه : 501
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست