پيامبران که مظهر اين نيرو بودهاند، از آن جهت که طرفدار «اخلاق بردگي» و
بر ضد «اخلاق خواجگي» که عامل تکامل تاريخ و جامعه است، بوده است. [1]
طبق اين نظريه، هر گونه کارکرد مثبت از دين منتفي ميشود و دين، ساختهي دست بشر، براي کارکردهاي منفي و منحط معرفي ميگردد.
نقد و ارزيابي
با نگاهي به تاريخ دين اسلام، غلط بودن اين نظريه و تحليل آشکار
ميشود. کارآمدي دين در سازماندهي اخلاقي و رفتار فردي انسانها و نيز
تحولات اجتماعي و پيدايش انقلابهاي اسلامي، بر اين ادعا خط بطلان ميکشد.
خطا و خلط امثال مارکس و نيچه در اين بوده است که از يک قرائت خاص از دين
مسيحيت و جريانات تاريخي در دينداري مسيحي به حکم کلي در باب تمام اديان
فتوا دادهاند؛ بنابراين، نه تنها دين مصنوع دست بشر نيست و با اثبات
عقلاني ضرورتِ بعثتِ پيامبران و نيازِ بشر به دين اين ادعا مردود ميشود،
بلکه دين حقيقتي معصوم از خطاست و کارکردهاي مثبتي را به ارمغان ميآورد.
پاسخ به احساس تنهايي، حفظ حيات اجتماعي و دهها کارکرد ديگر از ثمرهها و
برکات دين است. [2]
2-1. دين. افسانهي دروغين. ولي سودمند
طبق اين نظريه، گر چه دين و مذهب افيون ملتها نيست و بشر در
بخشي از حيات اجتماعي بدان نيازمند است، ولي افسانهاي است در خدمت بشريت؛
بدين معنا که مذهب ساختهي ذهن بشر است و گزارههاي ديني از واقع و نفس
الامر حکايتي ندارند و بر وجود خدا و آخرت در عالم واقع دلالتي ندارند، ولي
اين افسانهي دروغين به حال بشر سودمند و منشا پيدايش امنيت رواني است و
در خروج انسانها از اضطراب و دغدغههاي دروني مفيد است.
آرتور دريوز در مورد شخصيتهاي انجيل، نظير حضرت عيسي و ديگران، ضمن