ميرسانند، فهمنده را ياري ميکنند؛ مانند قواعد ادبيات عرب و قوانين
زبانشناختي؛ و دانستههاي استفهامي و پرسشي عبارتاند از پرسشهاي نظري و
عملي جديد که فراروي مفسر ظاهر ميشوند، اما مفسر ميکوشد تا پاسخ اين
پرسشها را از متون ديني استخراج کند.
3. مفسر بايد بکوشد تا از پيشدانستههاي تحميلي و تطبيقي بهره
نگيرد؛ يعني از تاثيرگذاري ذهن بر فهم جلوگيري نمايد؛ و اين امر امکانپذير
است.
4. فهم متون ميتواند ذو مراتب باشد؛ زيرا هر متني داراي يک مدلول
مطابقي و مدلولهاي التزامي است و هميشه مدلولهاي التزامي بايد در طول
مدلول مطابقي باشند و چالش و نزاعي بين آنها نباشد.
به اين معنا ميتوان از تکامل معرفت متني سخن گفت؛ زيرا به مرور ميتوان مدلولهاي التزامي جديدي از متن استخراج کرد.
5. با توجه به پارهاي از قواعد عقلايي، از جمله حکمت گوينده،
ميتوان به نيت و مراد او دست يافت؛ زيرا زبان به عنوان ابزاري اجتماعي
براي انتقال ما في الضمير به مخاطبان، مراد گوينده را به مخاطب انتقال دهد؛
از اين رو، گوينده بايد از قواعد زبانشناختي بهره گيرد و مخاطب نيز در
فهم مراد او از اين قواعد استفاده کند.
حال که ديدگاه برگزيده و پيشفرض هرمنوتيکي مختار بيان گرديد، لازم
است به تبيين و تحليل نظريهي رقيب، يعني هرمنوتيک فلسفي بپردازيم.
1-1. هرمنوتيک فلسفي
هرمنوتيک فلسفي توسط هيدگر و گادامر، با هدف تبيين فلسفي واقعهي
فهم و شرايط وجودي حصول آن دنبال شد و نتايج آن تحقيقات را به علوم انساني
و آثار هنري تطبيق نمودند.
گادامر به شدت با هرمنوتيک شاير ماخر، که متاثر از ايده آليسم
آلماني و سنت رمانتيک بود، مخالفت ورزيد؛ همچنان که با عقلانيت روشمند و
تلقي پوزيتويستي از علوم طبيعي و انساني، به چالش پرداخت.[1]