امتزاج افقها را امتزاج زبانها و امتزاج زبانها را امتزاج دنياها
بدانيم؛ زيرا آدمي دنيايي دارد که متکي بر زبان است. بر اين اساس، زبانها،
جهان بينيها هستند. پس هر کسي با زبانش دنيايي براي خود دارد و تکثر
زبانها نيز نتيجهي تکثر دنياهاست. پس زبان از نظر گادامر، مجموعهاي از
علايم و نشانهها نيست که تنها در تفهيم مراد متکلم موثر باشد، بلکه
واقعيتي است که همهي اشکال و انواع فهم را احاطه کرده است.
گادامر با اين رويکرد، به زبان قرابت پيدا ميکند و هرمنوتيک فلسفي او با فلسفهي زبان و تحليل زباني انس بيشتري مييابد.
ما در اين جا تنها به توصيف و تعريف فلسفهي تحليلي و فلسفهي زبان
و تمايز آنها و جايگاه زبان در هرمنوتيک فلسفي اشاره کرديم و در صدد رد
يا تاييد آنها نيستيم؛ زيرا نقد و تحليل اين مکاتب را بايد در مباحث فلسفي
دنبال نمود.
1. پيشفرض هرمنوتيکي گسترهي شريعت
واژهي هرمنوتيک (Hermeneutics) از فعل يوناني (Hermeneuein) به
معناي تفسير کردن اشتقاق يافته است و از نظر ريشهشناختي، با کلمهي هرمس
(Hermes)، خداي پيامآور خدايان در يونان باستان، پيوند دارد؛ زيرا هرمس
به عنوان مفسر و پيامرسان، پيام را به مخاطبان آن ميرساند. هرمنوتيک به
مثابه دانشي که روش و هنر تفسير متون را عهدهدار است، از دوران کهن، در
حوزههاي ديني مسيحيان و مسلمانان مطرح بوده است. انديشمندان اسلامي در
مباحث علوم قرآني و اصول فقه، براي تفسير آيات قرآن و استنباط احکام،
روشها و مناهج تفسيري و قواعد وضع و دلالت را بيان ميکردند، تا به نيت
مولف و شارع مقدس دست يابند و عمل خود را با مقتضاي ارادهي تشريعي
حقتعالي مطابق سازند.
اين دانش در مغرب زمين دچار تحول و تنوع گشته و از حيث تعريف، رويکرد، رهيافت، قلمرو و اهداف تمايز يافته است.
مارتين کلادينوس، هرمنوتيک را هنر فلسفه و دستيابي به فهم کامل
متون مقدس دانسته و آگوست ولف، اين دانش را به معناي علم به قواعد کشف
انديشهي مولف و گوينده به کار گرفته است. شلاير ماخر، از آن رو که اصل در
فهم متن را خطاپذيري