1. در باب تفرد انساني بايد گفت که آيا تاثير نپذيرفتن و همرنگ
جماعت نبودن امکانپذير است؟ انديشمندان همين مکتب نيز در بسياري از
گرايشهاي خود از ديگران متاثر ميشوند؛ علاوه بر اين، وقتي ميگويند: آن
گونه که هستيد باشيد، چه نوع هستياي است؟ آيا مراد فطرت آدمي است يا شخصيت
انسانها؟ اگر دومي باشد، که شخصيت هر انساني متاثر از عوامل خارجي،
محيطي، وراثت و فطري اوست و اگر اولي باشد، بخش زيادي از نشئهي فطري انسان
مراحل استعدادي اوست که در اثر عوامل بيروني به فعليت ميرسد. در ضمن،
اوضاع حدي، که نوعاً عوامل بيروني است، ناخودآگاه بر صرافت انسان اثر
ميگذارد.
2. ادعاي آنها در باب گزاف بودن هستي، نشاندهندهي شکست و ناکامي
اين مکتب است؛ زيرا اگر مکتب انسانشناسي نتواند براي زندگي آدميان معنا و
غايت معرفي نمايد، در سايهي دستورها و ارزشها ناکام ميماند؛ در اين
حال، آزادي، خلاقيت و عشق به انسان، که از ارزشهاي والاي اين مکتب است،
هيچ ارزشي پيدا نميکند.
3. به نظر نگارنده، اين مکتب در باب آزادي هم بيش از حد افراط
ميکند، به گونهاي که از يک افليج مادرزاد ميخواهد قهرمان دو و ميداني
بشود. بله، اين اميدپروريها در تقويت روحيه مفيد است، ولي با واقع فاصلهي
بسيار دارد. علاوه بر اين، ضعف و ناتواني اين مکتب در جمع بين اصل عليت
ارادهي انسان است. قانون عليت بيانگر نيازمندي معلول به علت است و آن گاه
که افعال آدميان معلول ارادهي آنها باشد نه تنها اصل عليت منتفي
نميگردد، بلکه ارادهي انساني نيز تحتالشعاع قرار نميگيرد.
4. راه حل اين مکتب در مسئلهي ارزشها نيز هيچ مشکلي را حل
نميکند؛ زيرا از همان قدم اول رضايت و آرامش را از دست بشريت ميگيرد؛ لذا
خلاقيت و نوآوري براي انسان بيمعنا جلوه ميکند. در ضمن، عشق به انسان به
چه معناست؟ اگر فرد انساني مراد باشد، که همان عوارض سه گانهي مذکور را
به دنبال دارد و اگر انسان کلي اراده شود آن هم مفهومي بيش نيست و مفهوم
نميتواند عشق واقعي را تضمين کند.
5-1-6. انسانشناسي صدرالمتالهين شيرازي
فلسفهي صدرالمتالهين که به «حکمت متعاليه» معروف است، ترکيبي از انديشههاي