يکي از مهمترين طبقات معارف بشري که از قرن هجدهم ميلادي با
سبک نويني مورد توجه غربيان قرار گرفت، علوم انساني است. نبايد انسانشناسي
در علوم انساني را با انسانشناسي در علوم ديگر خلط کرد، اين شاخهها نه
تنها مترادف نيستند که از نظر روش، موضوع و هدف تفاوت عميقي با هم دارند.
براي روشن شدن مفهوم شاخههاي مختلف انسانشناسي و علوم انساني به تعريف،
انواع، ضرورت و هدف انسانشناسي ميپردازيم.
1. تعريف انسانشناسي
هر يک از شاخههاي مختلف علوم انساني، متناسب با اهداف و مسائل
مربوط به قلمرو خود، تعريف معيني از انسان ارائه مي کنند. چه بسا اين
تعريفها، که نوعاً با يکديگر همانندي ندارند، مبتني بر پيشرفتهاي معرفت
شناسي و وجود شناسي باشند؛ در هر صورت، شايد نتوان تعريف جامع و مانعي از
انسانشناسي ارائه کرد. بر خلاف دانشهايي چون فيزيک و شيمي که داراي موضوع
و روش معيني هستند، انسانشناسي به علت گستردگي ابعاد وجودي و آثار متنوع،
از داشتن موضوع و روش خاص محروم است.
انسانشناسي در ديار غرب در دو قرن اخير، معادل آنتروپولوژي (
Anthropology) قرار گرفته است. اين واژه به معناي کليهي تلاشهاي ممکن و
جاري در باب انسان، و در