حساب شدهي محيط را که بر اساس شرايط سود و زيان و اهداف اجتماعي مشخص باشد
عقلانيت ميناميم. حال گاهي توسعهي غرب الگو و موقعيت و شرايط ماست و
گاهي، الگوي ديگري داريم که با ارزشهاي خودمان سازگار است. مهم تعيين
استراتژي به معناي اجتماعي و فرهنگي است؛ همانگونه که ژاپن توانست تلفيقي
بين عقلانيت ابزاري و عقلانيت ارزشي به وجود آورد.
4. راسيوناليته يعني عقلانيت که بنياد تمدن جديد غرب و جوهر و
روح مدرنيته است. يونان دو تلّقي متفاوت از عقل داشت: عقل زميني که کارش
استدلال است و عقل آسماني که به عالم غيب ارتباط دارد و کارش پيامبري و
خبرآوري است.
اصطلاح جديد عقل در زبان اروپايي از ريشهي لاتين آن، يعني راتيو
(Ratio)، به معناي محاسبه و شمردن است؛ پس راسيوناليسم عين حسابگري و
اصالتِ عقلِ حسابگر است. عقلانيت، حسابگرانه ديدن جهان در جهت نفساني و اين
جهاني است که با رنسانس شروع شد. دين، در قرون وسطا و در عالم اسلامي،
نسبت طولي با همهي امور، از جمله هنر، سياست، فلسفه، علم، اقتصاد، اخلاق
و.. داشت؛ اما در دورهي جديد جايگاه دين به مرتبهي عرض امور ديگر تنزل
مييابد. اکنون سخن از خدمت دين به اقتصاد و اخلاق و هنر و غيره است حال آن
که در گذشته هنر و سياست و غيره در اختيار دين بود. در جهان جديد نسبت
طولي به هم ميخورد و احساس نفساني جايگزين دين ميشود؛ زيرا کار عقلانيت
در غرب، تحقق بخشيدن به خواهش نفس است. پيکاسو صريحا ميگويد که دربارهي
هنر جديد عفت جايي ندارد و برهنگي را با جمال و زيبايي الهي توجيه ميکند.
همهي فضايل براي رفاه انساني و آزادي نفساني نفي ميشود؛ در حالي که عقل
و عقلانيت اسلامي با نور الهي روشن ميگردد.