صوفيان نتوانستند بر ايشان تقرير کنند که در تسميه خطا کردهايد؛ پس عقل و
معقول را نکوهيدند و مراد ايشان از آن مجادله بود و امّا سوز بصيرت باطن
را، که حق تعالي بدان شناخته و صدق پيامبران بدان دانسته شود، نکوهيدن
چگونه صورت بندد؟ و اگر وي را بنکوهند، چه چيز را ستانند؟[1]
2-3-5. عقلانيت در عصر جديد
عقل در تفکّر اسلامي و فرهنگ سنّتي غرب با عقل در عصر کنوني تفاوت عميقي
دارد. عقل در سنّت مسيحيت و فرهنگ اسلامي قوهاي است که توان تجزيه و تحليل
و استنتاج را داشته باشد و از آن به عقل استنتاجي و استدلالي تعبير
ميشود. عقلگرايي در غرب از سنّت انجيلي و فلسفهي ارسطو سرچشمه گرفته
است. لفظ (yaba) در انجيل عبري به معناي حصول معرفت و عمل کردن به اقتضاي
آن است. البته فرهنگ مسيحي از همان ابتدا گرفتار تناقض عقل و وحي شد.
تثليث، گناه اوّليه، تبديل نان و شراب به خون الهي در انسان، فديه واقع
شدن مسيح و کليدداري کليسا براي بهشت، نمونههايي از اين تعارضاند. اين
تضاد ذاتي بين عقلگرايي و مسيحيت و، به عبارتي، ميان تعقّل و ايمان، سبب
شد که بزرگان و آباي کليسا هم چون: آگوستين قدّيس و توماس آکوييناس، تصريح
کنند که «اول ايمان بياوريد و سپس بفهميد» و اين امر سبب شد عقلانيت- که در
سطور بعد به آن خواهيم پرداخت- رنگ ايدئولوژي پيدا کند و گرايش به عقل با
تفسير اومانيستي و اصالتِ سود و اصالت بشر، با اِعراض از ايمان و دينداري
ملازم گردد.
اما در کلام و فلسفهي اسلامي، به تبع آيات قرآن و روايات اهل
بيت عصمت و طهارت- (ع) عقل و عقل گرايي در طول خداگرايي خانه گزيد و هيچ
گاه در فرهنگ تشيع مفهوم عقلستيزي تحقّق نيافت. گرچه مفاهيمي در شريعت
اسلامي وجود دارند که درک آنها فراتر از درک عقلاني است و با ادراک شهودي
به دست ميآيند، ولي تعارض عقل و دين در عرصهي فرهنگ ديني ظهور نکرد.
اما عقلانيت (rationality) در عصر جديد مغرب زمين در توسعهي تفکّر
جامعهشناسي مطرح گرديد و از آن «عقلانيت» در جامعهشناسي، با عناوين
عقلانيت