2. سروش در برخي ديگر از نوشتههايش، قلمرو دين را در زندگي
اخروي منحصر ميسازد و پرداختن دين به دنيا را در حد مقدمه طرح ميکند؛ پس
خداوند- از نظر او- اولاً و بالذات دين را براي کارهاي اين جهان و سامان
دادن به معيشت درماندهي ما در اين جهان نفرستاده است [2] و نبايد از دين،
انتظار برنامهريزي علمي و عقلي و پاسخ به هر سوالي را داشت.
3. در نوشتههاي متاخرتر دکتر سروش، گوهر دين به تجربهي ديني
منحصر شده و بر اين باور است که گوهر دين، تحول شخصيت انسانهاست که در
همهي اديان مشترک است؛ پس آموزههاي ديني گوهر دين نيستند. [3] اولين بار
فردريک شلاير ماخر اين عقيده را مطرح کرد و دين را به احساس اتکا به موجود
مطلق تفسير نمود، تا چالش ميان دينداري و تجددگرايي را حل نمايد؛ در حالي
که اگر دين امري احساسي و قائم به شخص باشد و در قالب بيان و گزاره و
استدلال نگنجد، نميتوان به صحت و سقم تجربههاي ديني و حقانيت آنها پي
برد.
4. سروش در مقالهي «دين اقلي و اکثري» براي دين اسلام قلمرو اقلي
قايل ميشود. وي تکتک ساحتهاي دين را بررسي ميکند؛ در باب علوم تجربي،
دين را حداقلي معرفي ميکند و استخراج علوم تجربي طبيعي و انساني از متون
ديني را ناکام معرفي ميکند. در باب قلمرو فقه و حقوق ميگويد: دين اسلام
هم دنيوي است و هم اقلي است؛ زيرا از حد احکام بيرون نميرود و توان
برنامهريزي و طراحي را ندارد.
و اما در عرصهي اخلاق نيز ميتوان به اخلاق خادم و اخلاق مخدوم
اشاره کرد. اخلاق خادم 99ي و اخلاق مخدوم 1ي از اخلاق اسلامي را تشکيل
ميدهند و با توجه به موقت بودن اخلاق خادم، بايد اخلاق اسلامي را حداقلي
دانست [4]، [5]