به اين معنا كه اگر منظور آن است كه حاكميت , بالاصاله از آن خداوند است ,
در آن ترديدى نيست . ولى اگر منظور اين است كه كسى نمى تواند حاكم باشد سخنى
باطل است . زيرا لازمه اين سخن هرج و مرج است , و اصل حكم گر چه مخصوص خداوند
است , ليك سرپرستى از آن بندگان صالحى است كه خداوند بلاواسطه يا مع الواسطه
تعيين فرموده است .
مردم بناچار بايد امير و سرپرستى داشته باشند . خواه آن امير عادل و نيكوكار
باشد و يا فاجر و بدكار .
اصل اولى در ولايت افراد
بعد از اثبات نياز جوامع بشرى به والى و حاكم , اين بحث مطرح مى شود كه در
ميان انسان ها هيچكس حق ولايت و سرپرستى نسبت به ديگر افراد را دارا نمى باشد .
زيرا انسان از كسى اطاعت مى كند كه فيض هستى خود را از او دريافت كرده باشد
, و چون افراد عادى نه به انسان هستى بخشيده , و نه در بقاء و دوام هستى او
مؤثرند , بنابر اين رأى هيچ كس