انفذ الى الاحدية تدهش الى الابدية , و اذا سألت عنها فهى قريب . اظلت
الاحدية فكان قلما . اظلت الكلية فكان لوحا . جرى القلم على اللوح بالخلق .
ترجمه :
به احديت نفوذ كن تا ابد در دهشت مانى , و چون از وى پرسى نزديك است .
احديت سايه انداخت قلم شد . و كليت سايه انداخت لوح شد . قلم بر لوح جارى
گشت خلق پديد آمد .
بيان : اين فص در نتيجه مقام دهشت عارف سالك , و در صدور خلق اول , و بيان
لوح و قلم است . و آن را مير در فص دهم قبسات از همين رساله فصوص فارابى
نقل كرده است ( ص 229 ط 1 ) .
قوله : فكان قلما , ضمير كان راجع به ظل مستفاد از اظلت است أى فكان ظلها
قلما , و همچنين در فكان لوحا .
به احديت نفوذ كردن , از موطن طبيعت ظلمانى سفر كردن و از حبائل و عوائق
كثرت بدر شدن و از اسباب مجازى ظاهرى چشم دوختن است كه هر يك از آنها سالك
را حجاب ديدار و خار راه است . و چون از اينهارهايى يافت و طرح كونين كرد
بجلال احديت ميرسد , و بشهود خاص خود حقيقت لمن الملك اليوم الله الواحد
القهار را در مى يابد .