ندارد و مولود حكم عقلاست , ما نيز اين أمر را مى پذيريم و هيچ اختلافى
نيست و , به طور خلاصه , بازگشت آن به عقل عملى است . عقل عملى است
كه مى گويد[ (ينبغى فعله و ينبغى تركه]) . سزاوار است كه كارى ايجاب
شود و يا ايجاد گردد و يا ترك سزاوار است . با[ ( ينبغى فعله]) حسن
انتزاع مى شود , و با[ ( ينبغى تركه]) قبح انتزاع مى گردد .
4 . عقل نظرى و عقل عملى
اكنون به اشاره اى كوتاه درباره عقل عملى و عقل نظرى مى پردازيم
. مدرك عقل نظرى عنوان ينبغى أن يعلم را دارد . مثلا ,[ ( ألكل أعظم
من الجزء]) ينبغى أن يعلم است . لكن اين مطلب كه أمرى موجب مدح يا ذم
است و موجب ملائمت نفس يا منافرت آن است ينبغى ان يعمل است , يعنى
سزاوار است كه موجود شود . نتيجه آنكه اگر مدرك من به عنوان ينبغى أن
يعلم باشد , يعنى چنانچه سزاوار باشد كه آن را بدانيم , اين أمر به عقل
نظرى مربوط مى شود . و اگر مدرك سزاوارآن باشد كه موجود گردد يا موجود
نشود , مطلب مربوط به عقل عملى مى شود . در واقع , تقسيم مذكور به
اعتبار مدرك است , زيرا نفس عقل به دو قسم تقسيمنمى شود . عقل جوهره
مجردى است كه درك ميكند و كارى جزء آن ندارد . از اين رو , گفته مى شود
كه عقل مولويت أمر و نهى و انشاء و بعث و زجر ندارد , هيچ وقتى نمى
تواند بگويد اين كار را بكنيد و اين كار را نكنيد . جامعه , و يا كسى
كهسمت مولويت و سمت آمريت دارد , حكم مى كند و به وسيله ادراك عقلى به
أمر و نهى و بعث و زجر مى پردازد . بنابراين , در تعبير[ ( حكم عقل])
أندكى مسامحة است . و هر جا كه از أحكام عقلية نام برده مى شود , مقصود
مدركات عقل عملى و آراى آن است . يعنى هر جا كه عقل عملى مدرك به
معناى[ ( ينبغى فعله و ينبغى تركه]) بود , عقل به عنوان يكى أز أدله
أربعة شمرده مى شود . آيا آنچه موجب كمال نفس يا منقصت آن است و حسن و
قبيح گفته مى شود مدرك عقل عملى است يا نه ؟ در اين مقام يك واقعيت
هست و اين واقعيت تابع ذوات أشياء و تابع واقعيت خويش است . يك شىء
موجب نقصان نفس مى ش ود , اعم از آنكه عقلايىباشد يا نه , و يا أمرى موجب
كمال نفس مى ش ود , چه عقلايى باشد يا نباشد