خدا نشد سير نگشت ، و نصيب و سهمت را از آخرت برگير » .
على (عليه السلام) مى فرمايد :
كَيْفَ يَسْتَطِيعُ عَلى صَلاحِ نَفْسِهِ مَنْ لاَ يَقْنَعُ بِالْقَلِيلِ ؟ [1]
« كسى كه به رزق و روزى كم و ثروت اندك قناعت نورزد ، چگونه بر اصلاح كردن خود قدرت دارد ؟ »
خاركش پيرى با دلق درشت ^^^ پشته اى خار همى برد به پشت
لنگ لنگان قدمى برمى داشت ^^^ هر قدم دانه ى شكرى مى كاشت
كى فرازنده ى اين چرخ بلند ! ^^^ وى نوازنده ى دل هاى نژند !
كنم از جيب نظر تا دامن ^^^ چه عزيزى كه نكردى با من
در دولت به رخم بگشادى ^^^ تاج عزّت به سرم بنهادى
حدّ من نيست ثنايت گفتن ^^^ گوهر شكر عطايت سفتن
نوجوانى به جوانى مغرور ^^^ رَخش پندار همى راند ز دور
آمد آن شكرگزاريش بگوش ^^^ گفت كاى پير خرف گشته ، خموش
خار بر پشت زنى زين سان گام ^^^ دولتت چيست ، عزيزيت كدام ؟
عمر در خاركشى باخته اى ^^^ عزّت از خوارى نشناخته اى
پير گفتا كه : چه عزّت زان به ^^^ كه نيم بر در تو بالين نِه
كاى فلان چاشت بده يا شامم ^^^ نان و آبى خورم و آشامم
شكر گويم كه مرا خوار نساخت ^^^ به خسى چون تو گرفتار نساخت
به ره حرص شتابنده نكرد ^^^ بر در شاه و گدا بنده نكرد
داد با اين همه آزادگى ام ^^^ عزّ آزادى و آزادگى ام[2]
[1] غرر الحكم : 238 ، حديث 4806 .
[2] عبدالرحمن جامى ، گزيده ى هفت اورنگ ، حكايت پير خاركش .