به هر روى، مفهوم مرگ و زندگى در عرف، بديهى و روشن است و
از اين رو در كتب لغت نيز، اين دو واژه از رهگذر خاصيت متقابلْ نسبت به يكديگر،
تبيين شدهاند. البته، رابطه ميان اين دو را نمىتوان تناقض يا عدم و ملكه برشمرد؛
چه آنكه بر پايه آموزههاى دينى، مرگ و زندگى دو امر وجودى و مخلوق الهى هستند [2] و مرگ در حقيقت توفّى، عبور از جهانى به جهان ديگر و مرحلهاى از چرخه حيات
مىباشد. [3] از اين رو، مرگ امرى ثبوتى بوده و نسبت آن با حيات، از نوع تضاد است كه
ارتفاع آن دو، در مثل جنينْ قبل از دميدن روح، روا خواهد بود.
«موت» از منظر فقهى
نيز به «زهوق روح يا خروج نفس از بدن»
[4] تعبير يافته و با همين معنا- كه گويا برداشتى
از برخى آيات باشد [5]- در لسان دليل أخذ گشته و موضوعِ پارهاى از احكام اموات قرار گرفته است. [6]
به نظر مىرسد با عنايت به اينكه نفس، گوهرى مجرد بوده و
قابل ادراك حسى نيست، اينگونه تعاريف در تشخيص موت مشتبه و به ويژه در تعيين لحظه
جدايى روح از بدن كارآيى نداشته و تشخيص مصداق مرگ، جز در حالت آشكارىِ علائم
نعشى، با هالهاى از ابهام روبه رو است. از اين رو، مرگ يا
[1]. اسماعيل بن
حماد جوهرى، پيشين، ص 278؛ جبران مسعود، پيشين، ص 364، على اكبر دهخدا، پيشين، ج
9، ص 12966؛ حسن نورى، فرهنگ بزرگ سخن، چاپ اول، (تهران: سخن، 1381)، ج 5، ص 3889؛
راغب اصفهانى، حسين بن محمد، همان، ص 145.
[2]. رك: ملك (67)،
آيه 2؛ آل عمران (3)، آيه 156؛ بقره (2)، آيه 28.
[6]. برخى به اين
تعريف اشكال كرده، آن را تعبيرى دقيق و منضبط نمىدانند و آيات مورد استناد فقها
در اين تعريف را توجيه كردهاند؛ چه اينكه روح به خاطر تجردش مكانى نداشته، داخل
بدن نيست تا به هنگام مرگ از آن خارج گردد. بلكه نهايتاً، تعلقى تدبيرى با بدن
دارد و مرگ، انقطاع اين علاقه خواهد بود. رك: محمد آصف محسنى، الفقه و المسائل
الطبية، چاپ اول، (قم: بوستان كتاب، 1382)، ج 2، ص 168.
نام کتاب : مرگ مغزى نویسنده : ستوده، حميد جلد : 1 صفحه : 38