Collective
1- صفت لفظى كه مفرد است، اما گروهى را شامل مىشود. مانند قوم و لشكر. اسم جمع.
2- صفت قضيّهاى كه چنين لفظى موضوع آن باشد. مانند «لشكر پراكنده شده».
3- صفت اسمى كه جمع بسته شده باشد، يا چند اسم كه معطوف به هم باشد و بر روى هم موضوع قضيّه واقع شوند. كلّ مجموعى.
4- صفت قضيّهاى كه موضوع آن چنين وصفى داشته باشد. مانند حواريّون دوازده تن بودند.
حسن و حسين برادر يكديگرند.
Common (/-propre)
مشترك
Community
اشتراك
Complete inclusion
عموم و خصوص مطلق، اندراج تامّ
Complete induction
استقراء تامّ
Complete mutual exclusion
تباين كلّى
Complex
لفظ مركب
Complex constructive dilemma
قياس ذو حدّين موجبه، قياس ذو حدّين مثبت
Complex destructive dilemma
قياس ذو حدّين سالبه، قياس ذو حدّين منفى
Complex proposition
قضيّه مركب
Complex term
لفظ مركّب
composition fallacy
مغالطه تركيب
Compound
مؤلّف، مركّب
Comprehension
مفهوم
Conception
تصوّر كلّى، مفهوم كلّى، معنى كلّى
Conclusion
نتيجه (مخصوصا در قياس)
Conjunction
عطف