نام کتاب : فرهنگ اصطلاحات منطقى نویسنده : خوانساری، محمد جلد : 1 صفحه : 110
دالّ
آنچه از
علم بدان علم به چيز ديگر حاصل شود، مانند دود كه دالّ بر وجود آتش است و ذهن را
به وجود آتش رهنمون مىشود.
و مانند
الفاظ كه دالّ بر معانى هستند. (-/ مدلول).
«لفظ مفرد
آن بود كه جزوى از او بر جزوى از معنى او دلالت نكند. مانند انسان كه بر مردم دالّ
است» (اساس، ص 14).
دانستن
(- علم).
دانستن
دوگونه است: يكى اندر رسيدن كه به تازى تصور خوانند ... و دوم گرويدن چنانكه بگروى
كه پرى هست ... و اين را به تازى تصديق گويند» (دانشنامه، ص 5).
دانسته
معلوم.
«و علم
منطق آن علم است كه اندر وى پديد شود حال دانسته شدن نادانسته به دانسته ... پس
هرچه ندانيم و خواهيم كه بدانيم، به چيزها دانيم كه اول ايشان را دانسته باشيم. و
هرچه نادانسته بود، به دانسته دانسته شود.» (دانشنامه، ص 9).
دائر
1- مترتّب
و وابسته به چيز ديگر، تابع چيز ديگر. مثلا مىگوئيم حرمت خمر دائر به مسكر بودن
آن است.
«چون حكم
با وجه جامع داير است وجودا و عدما پس معلول او باشد ...» اساس، ص 335). «دوران در
لغت گرديدن به گرد چيزى است. و اصطلاحا به معنى ترتّب شىء بر شىء ديگر است كه
صلاحيت عليت داشته باشد. مانند ترتب اسهال بر آشاميدن سقمونيا. آنچه بر شىء ديگر
مترتب است دائر ناميده مىشود. و آنچه چيز ديگر بر آن مترتب باشد مدار.
(تعريفات
جرجانى).
2- داراى
دور، متضمن دور، مستلزم دور.
(- ص 113)
«و در
امور طبيعى گاه بود كه علل و معلولات بر سبيل دور بود، چنانكه ترى زمين از باران
مثلا علت تبخير بود، و تبخير علت حدوث ابر، و ابر علت ترى زمين از باران. و برهانى
كه از امثال اين علل باشد، دورى بود ... و تر شدن از باران از آنروى كه نوع است
دائر است. چه علت و معلول يكىاند. اما به اعتبار شخص، علت غير معلول است و دور
نيست ...» (اساس، ص 70- 369).
نام کتاب : فرهنگ اصطلاحات منطقى نویسنده : خوانساری، محمد جلد : 1 صفحه : 110