به او گفتند: اى ابا حفص، فاطمه در اين خانه است. گفت: باشد...
تا آنجا كه مى گويد:
سپس عمر برخاست و به همراه گروهى به در خانه فاطمه آمد. در راكوبيدند، وقتى كه فاطمه صداى آنها را شنيد با صداى بلند فرياد زد:
پدر! اى رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه مى كشيم. آن گروه وقتى كه صداى گريه فاطمه را شنيدند با چشمى گريان از آنجا دور شدند.
نزديك بود دل هايشان گدازان و جگرهايشان سوزان گردد.
عمر، به همراه عده اى باقى ماندند. على را از خانه بيرون آورده و او را به سوى ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟
گفتند: سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى زنيم.[1]
هر كس كتاب «الامامه والسياسه» را مطالعه كند مى بيند كه اين كتاب مانند ساير كتب تاريخى ديگر، از تاريخ نگارانى چون بلاذرى، طبرى و ديگران است.