خواصّ: گاهى به «جيم ابجدى» بدل شده: كى، جى; و گاهى به «خاء ثخذ» تبديل يافته: شاماكجه و شاماخچه; و گاهى به «غين معجمه» مبدّل گردد: كژگاو و غژغاو، كج اگند و غژاگند.
گ
اين حرف از مختصّات پارسى و در عربى نيامده بلكه اهل ماورالنّهر به جاى آن هم با «كاف تازى» تلفّظ مى نمايند.
خواصّ: گاهى به «دال مهمله» تبديل يافته همچو: آونگ و آوند و اورنگ و اورند; و گاهى به «غين معجمه» مبدّل گردد: گلگونه و غلغونه و گاو و غاو و گلوله و غلوله و مانند اين ها.
ل
معنى خاصّى نداشته; و گاهى به «راء مهمله» مبدّل گردد: الوند و اروند و زلو و زرو.
م
در اوّل امر حاضر و غايب، افاده نهى كرده و در ابتداى مصدر و ماضى و مضارع، افاده نفى نمايد اگر چه نادرالاستعمال است و در آخر كلمه، گاهى مجرّد ربط را باشد: «من بى غرضم»; و گاهى از براى ضمير متكلّم آيد به معنى «من»، همچو: «كتابم بى نظير است» و «گفتم» و «رفتم»; يا به معنى مرا ـ چنانچه در نمايش اوّل از نگارش اوّل آيين سيّم كه مبحث ضماير است، خواهد آمد ـ و گاهى از براى فاعليّت بوده و در اواخر اسماء اعداد، افاده عدد وصفى نمايد ـ چنانچه در نمايش هفتم از نگارش مزبور خواهد آمد ـ و گاهى از براى تأنيث آيد; چنانچه در «خانم» و «بيگم» كه مؤنّث «خان» و «بيگ» تركى است چنانچه بعضى از متتبّعين گفته.
خواصّ: گاهى به «نون» مبدّل گردد: بام، بان; و گاهى به «ى» تبديل يابد: آمدن و آى; و گاهى به جهت تخفيف بحذفند:
رفتم كه گلى بچينم از باغ *** گل ديدم و مست شد ببوئى
يعنى مست شدم; خصوصاً در جائى كه به ميم ديگر متّصل گردد:
چون به شكل خنده بگشايد نمكدان حيات *** در ميان پسته اش سىودو بادامغز بين
يعنى سىودو بادام; وليكن اين قاعده در اغلب حروف متجانسه و متقاربه جارى بوده و اختصاص به «ميم» ندارد: سپيديو و بَتر و مانند ]آن ها[ كه در نمايش چهارم از آيين پنجم مشروحاً سمت نگارش خواهد يافت.
ن
از براى آن چند معنى است:
1) نهى در اوّل امر: نخور و نخواب و بگو نخورد.
2) نفى در اوّل ماضى و مضارع و مصادر و غير اين ها و على الرّسم در اوّل افعال و مصادر متّصل نوشته و در جائى كه نفى ذات و يا سبب صفات را باشد، «نه» و «نى» مرقوم دارند.