ولايت
[1] كفار هنود بسيار آثار جلادت و شهامت نمود، و كارهاء بزرگ كرد، و در
ان ايالت يك كرت اين داعي او را دريافت بولايت سنبهر نمك (و) اكرام بسيار
واجب داشت، و الحق نيكو اعتقاد ملكي بود رحمه الله. ناگاه بولايت بندي،
بر عزيمت غزو و جهاد برفت، و با كفار هنود در موضع تنگي [2] قتال كرد، و
بگذشتن آبيكه در ان موضع بود محتاج گشت [3] چون سلاح گران داشت از جوشن
و برگستوان، در آب غرق شد، (و برحمت تعالي پيوست) رحمه الله عليه.
الرابع سيف الدين ايبك اچه [4]
[خواجه] سيف الدين ايبك بنده سلطان شمس الدين بود، ترك [5] با شهامت و
جلادت و حسن اعتقاد [بود] او را از جمال الدين جوبكار [6] خريده بود در
بداون، اول سر جاندار شد، در ان شغل او را دخلي فرمود، از وجوه مصادره، سه
لك جيتل، بدان وجوه التفات نه كرد چون بسمع [مبارك] اعلي رسيد، سبب عدم
التفات از وي پرسيد عرضه داشت كرد، خداوند سلطان اول بنده را شغل مصادره
ميفرمايد، و از بنده جور كردن و مصادره [از] مسلمانان و رعيت [7] نيايد
بنده را وجه ديگر فرمايد، سلطان را در باب او اعتقاد [ي] ظاهر شد نار نول
او را داد، مدتي دران ايالت خدمت كرد، پس اقطاع برن او را داد [8] و پس
از ان سنامش [9] فرمود، چون لشكر (ي) لكهنوتي بكردند [10] و بلكا
خلجي را مقهور گردانيدند، بحضرت مراجعت كرد، كزلك خان (به اچه) برحمت حق
تعالي پيوسته بود، سلطان السعيد طاب ثراه، شهر و اقطاع اچه (را) اقطاع سيف
الدين ايبك فرمود، مدتي در ان بلاد داوري و رعيتپروري كرد، و آن بلاد را
در ضبط آورد، و چون سلطان برحمت آفريدگار پيوست، ملك (سيف الدين) حسن قرلغ [11] را طمع ولايت اچه افتاد، از ان طرف
[1] مط: در غزا و نهب ولايات، [2] مط: تنگي افتاد. [3] مط: شد [4] اصل: ايپك خواجه، راورتي: ايبك اچه [5] مط: و تركي [6] كذا في الاصل مط: خوبكار، راورتي اين كلمه را به اسلحهساز و كسي كه
به سلاح آب دهد ترجمه كرده و نميدانم كه در نسخ وي اصل كلمه چه بود، در
فرهنگهاي موجوده اصل آنرا نيافتم شايد چوبكار و فارسي نجار باشد [7] مط: و رعايا- [8] مط: او را فرمود، [9] اصل: شناس، مط: سنامش داد [10] مط: كردند، [11] مط: قرلغي.