بود،
محروسه تبرهنده و سنام و جهجهر و لكهوال [1] و جمله سرحدها تا گذاراي
آب [2] بياه همه او را فرمودند، و لقب او نصرتخان شد و در ان حدود آثار
پسنديده نمود، و حشمها (ي) بسيار جمع كرد، و تا تاريخ اين كتاب بحكم فرمان
اعلي هم در ان سرحد است با آلات و عدت تمام و لشكر بسيار [3] و الله
اعلم بالصواب.
الثالث و العشرون الملك نصرت الدين شيرخان [4]
ملك شيرخان ملكي بود به غايت مردانه و فرزانه و به همه اوصاف ملكانه و
اخلاق پسنديده و مهترانه موصوف بوده و معروف (بود) و پسر عم (او) الغخان
اعظم (بود) پدران ايشان در تركستان بزرگ بودهاند و در قبايل البري اسم
خاني داشتهاند. با خيل و اتباع بسيار معروف و مشهور بودهاند، چنانچه
تقرير هر يك از ان در ذكر ملك الملوك العالم الغخان [5] اعظم گفته شود،
انشاء اللّه تعالي. شيرخان بنده سلطان سعيد بود، او را بخريد و در پيش
تخت خدمات بسيار كرد، و آثار رشد در ناصيه او ظاهر بود، در هر مرتبه سلاطين
آن دودمان را خدمت (بسيار) كرد، چون به بزرگي رسيد، [6] سلطان علاء
الدين (به) وقتي كه لشكر از حضرت به سمت لوهور برد، بعزيمت دفع لشكر مغل،
كه بپاي قلعه اچه بودهاند [7] (قلعه تبرهنده و) لوهور اقطاع او فرمود
با تمامت مضافات (محروسه تبرهند حواله او شد.)
[1] كذا در مط و راورتي، در نسخ مأخذ مط ححسير يا ححير هم آمده در اصل: ججيتر و لكهيوال است، [2] مط: تا گذاره آب [3] مط: ملك تعالي سلطان سلاطين را در تخت پادشاهي پاينده داراد بمحمد و آله اجمعين [4] مط: نصرت الدنيا و الدين شيرخان سنقر، راورتي: ملك نصرت الدين شيرخان
سنقر سغلسوس، راورتي گويد، كه در برخي از نسخ لقب وي بهاء الحق و الدين
است، ولي سفلوس كه در اكثر نسخ بدون چند نسخه نوشته شد، نام قبيله يا
دودمان با وطن وي خواهد بود، كه در نسخ بصورت مختلف سغلسوس سعليوس، سعلوبي،
سعكون ضبط شده، [5] اصل: الوخان [6] مط: و چون بزرگ شد [7] مط: بودند.