ارمني آن
بعد از 579 م ميزيسته در كوست خراسان اين شهر را بنام بژين ذكر كرده كه
همين بشين جوزجان باشد (تاريخ تمدن ايران 1/ 320) نام بشين را ناصر خسرو با
شار پادشاه آن چنين آورده كه در ديوانش غلط طبع كردهاند: استاده به باميان شيريبنشسته بعز در بشين شاري (ديوان 468)
(51) قاضي القضاة فخر الدين عبد العزيز كوفي
نام وي در طبقه 20 شرح حال سلطان قطب الدين ايبك آمده كه از مشاهير علمي
و اداري خراسانست، و محمد عوفي وي را الصدر الاجل العالم برهان الملة و
الدين محمد بن عبد العزيز الكوفي مينامد و گويد: كه عبد العزيز كوفي در
علم ابو حنيفه ثاني بود، و در وقت تقلد قضاي نيشاپور فرمانده و سلطان نشان
بود، پسر او برهان الدين نيز در كرم و علم شهرت داشت. وقتي محمد بن عبد
العزيز بنزديك ملك مويد كاردي و دستارچه بيادگار فرستاد، و اين قطعه دران
نبشت: قطعه پيش تخت توشها! كارد و دستارچهايميفرستم خجل و شرمگن از مختصري تا مر آنرا كه بجان بنده درگاه تو نيستبيكي چشم ببندي، بدگر سر ببري وقتي كه ملك طغان شاه را درد پاي حادث شد، اين رباعي بگفت: رباعي گر پاي فلكساي ملك رنجور استنزديك خرد نه از حقيقت دور است او هست جهان و زو جهانست بپايپائي دو جهان گر نكشد معذور است و له رباعي چون نيست بوصل تو دمي دسترسمبگذاشتمت نه ز ان قبل كز تو بسم طبقات
ناصري، ج2، ص: 381 تو سايه من شدي، و من مينرسمبر گردم تا مگر بيائي ز
پسم مرحوم محمد قزويني در تعليقات ج الباب الالباب بحوالت تاريخ جهانگشاي
عطا ملك جويني نويسد: «امام برهان الدين ابو سعيد محمد بن الامام فخر
الدين عبد العزيز الكوفي در خدمت سلطان تكش خوارزمشاه بود و او از علماء
كبار و از فحول ائمه روزگار بود، و نزديك سلاطين وقت عظيم موقر، و قضاء و
شيخ الاسلامي نيشاپور بدو مفوض بود و بعد از مصالحه سلطان تكش با منگلي بك [1] و مراجعت تكش از حصار شادياخ، امام برهان الدين مذكور بشادياخ آمد،
منگلي بك او را بگرفت و بكشت (سنه 582 ه) سلطان تكش در 4 محرم 583 باز
بظاهر شادياخ نزول كرد، و محاربت سخت آغاز نهاد، و در 7 ربيع الاول بشهر در
رفت، و به قصاص برهان الدين بر موجب فتاوي ائمه، منگلي بك را بامام فخر
الدين عبد العزيز كوفي داد، تا بقصاص پسر او را بكشت.» [2]
(52) سر جاندار
در طبقه 21 و غيره سرجاندار بمعني سر سلاحدار است (جان يعني سلاح+ دار يعني دارنده) فخر الدين خطاط هروي راست: آن ترك كه يافت منصب جاندارييك لحظه نميشكيبد از دلداري گفتم دل من نگه نميداري؟ گفت:جانداران را چه كار با دلداري سنائي غزنوي گفت: گفتم اين كيست وين كه شايد بود؟كو بر آورد از تن من دود گفت جاندار شاه محمود استزين جزع مر ترا چه مقصود است (حديقه ص 559)
[1] بقول ابن اثير منگلي تگين از غلامان مويد آيآبه و اتابك سنجر شاه
بود، كه بسال 581 بر بادار خود استيلا يافت، و بسال 582 سلطان تكش او را در
نيشاپور حصار داد، و صلح كردند [2] تعليقات جلد اول لباب الالباب عوفي، ص 349