و
تبع و موالي او در هر هفته يك روز بدين موضع آمدندي. چنانچه معهود جوانان
باشد، بلعب و تماشا مشغول بودندي، و امير و وزير ميباختند [1] روزي
برقرار معهود بيرون آمده بودند. يعقوب بلعب و بازي امير شده بود و (بر) هر
كس از موالي و اقربا و برادران خود، اسمي از اركان ملك نهاد. ناگاه امير
سجستان، صالح بن نصر [2] از شكار بازگشته بود، با سوار چند معدود، نگاه
كرد بران بالا جماعتي ديد، يكي را از خدم فرمود: كه تفحص آن جماعت بكن كه
چيست؟ آن فرستاده چون بر سر آن جماعت رسيد، آن حال مشاهده كرده متحير
شد. جماعت جوانان استقبال نمودند، و او را بجبر پياده كردند، كه ملك را
پياده خدمت بايد كرد. آن فرستاده بضرورت خدمت كرد و بازگشت و حكايت حال با
صالح نصر بازگفت. صالح را طبيعت به هزل ميل كرد، گفت: برويم و نظاره
كنيم، كه اين جماعت جوانان چه ميكنند؟ براند و به نزديك ايشان آمد. يعقوب
ليث از جاء خود حركت نكرد و بفرمود، امير صالح را بياريد تا خدمت كند، و
جوانان بحكم فرمان او استقبال نمودند، و امير صالح را پياده كردند، و بجبر
بفرمود تا خدمت كرد. چون روز دولت ايام عمر او بشام انقضا رسيده بود، و صبح
دولت صفاريان در طلوع آمده. يعقوب ليث اشارت كرد: كه كار امير صالح ببايد
كرد. در حال صالح را هلاك كردند، و در ساعت يعقوب سوار شد، و آن جمع با او
سلاح برگرفتند و به عجلت هر چه تمامتر بجانب شهر آمدند، و درون قصر امارت
بنشست و آن حادثه چاشتگاه بود، نماز پيشين ملك سجستان تمام بر وي قرار
گرفته بود و همگنان او را منقاد شده. و كان امر اللّه مقدورا [3] سر خود
ظاهر گردانيد. پس يعقوب بفرمود: تا خطبه بنام او كردند. و اين حال و
فتح او در سنه احدي و خمسين و مائتين بود. پس از آن جايگاه بجانب بست و
زاولستان و بلاد داور و غزنين لشكر كشيد و همه را بگرفت، و از آنجا بجانب
طخارستان و بلخ آمد[1] در اصل: و امير وزيري باختند، نيز خوانده ميشود. پ: مانند متن [2] كذا في الاصل. تاريخ سيستان: صالح بن النصر. گرديزي: نصر بن صالح. پ: مانند متن. ابن خلكان (ج 2- 463) صالح بن نضر. راورتي: صالح بن نصر. [3] قرآن، احزاب 38: كان امر اللّه قدرا مقدورا.